دوشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۱
۰ نفر

همشهری دو - علی سیف‌اللهی: دوستی دارم که چیز زیادی درباره خواستگاری و نامزدی و عقد نمی‌داند؛ مثلا نمی‌داند که آدم وقتی عقد می‌کند یعنی ازدواج کرده و دیگر الزامی به مراسم عروسی نیست.

روضه‌های دو نفره

نمي‌داند كه زن و شوهر بعد از عقد به خانه خودشان مي‌روند يا بعد از مراسم عروسي. به‌خاطر همين 2، 3هفته‌اي است كه به شوخي و جدي هر بار از من مي‌پرسد «يعني الان از اينجا مي‌ريد خونه خودتون؟» و من هر بار مي‌خندم و چيزهايي درباره زندگي مشترك به او مي‌گويم. درباره تغييراتي كه در زندگي مجردي من ايجاد شده است، درباره اينكه همه‌‌چيز ما مشترك شده و چيزهايي در باورهايم تغييركرده كه حاصل زندگي دو نفره است.

مثلا هفته پيش وقتي در سينما رابطه‌ ‌ زن و شوهر فيلم را مي‌ديدم، همه‌‌چيز برايم واقعي‌تر به‌نظر ‌رسيد. خوشي‌ها و دعواهايشان برايم ملموس‌تر بود و حتي با همين تجربه 2، 3هفته‌اي زندگي مشترك هم مي‌توانم درك كنم مرد خانه بعد از اينكه كيفش را از عصبانيت روي ميز مي‌كوبد، چرا بلافاصله برمي‌گردد به سوي همسرش و سعي مي‌كند به او دلداري بدهد. چرا؟ چون دوستش دارد و بالا و پايين‌هاي روزگار چيزي را در اين‌باره تغيير نمي‌دهد. چون حالا مرد و زن زير يك سقف، يك خانواده كوچك هستند و بخشي از جانِ همديگر.

راستش اين حس يكي بودن بيش از خوشي‌ها، در غم‌ها و ناخوشي‌ها سراغم مي‌آيد. وقت‌هايي كه مي‌شنوم مثلا مردي پاي زني كه سال‌هاست مريض شده، ايستاده و تيمارش مي‌كند. يا وقت‌هايي كه مي‌بينم زني مرد جانبازش را احترام مي‌كند و او را دوست دارد و غذا دهانش مي‌گذارد و جايي دور از چشم ما كارهايي مي‌كند كه گاهي براي خودمان هم از انجام آنها كراهت داريم. حالا مي‌توانم بفهمم چرا حتي درد هم مشترك مي‌شود. به اين تصويرها و داستان‌ها، روضه‌ها را هم مي‌توان اضافه كرد. از همان چند هفته پيش كه همه‌‌چيز زندگي مشتركم واقعي‌تر و نزديك‌تر شده است، هر وقت از زبان مداحي مي‌شنوم كه مردي را از در خانه‌‌اش به زور مي‌كشيدند و زني براي دفاع از مردش مجبور بود جلوي مردهاي غريبه بايستد، غم عالم مي‌نشيند در دلم. وقتي مي‌شنوم مردي در ميانه واقعه عاشورا با همسرش وداع مي‌كند تا به ميدان برود، مي‌توانم درك كنم چه ناگفته‌هايي ميان آنها جاري است كه در كلمه‌ها نمي‌گنجد. در حادثه‌هاي تلخ، خاطراتي از ذهن زن و شوهر گذر مي‌كند كه شيريني‌هايش بيش از همه پررنگند.

يك تراژدي واقعي كه پوست و گوشت و خون دارد و جز آن 2نفر كسي نمي‌داند چه بر آنها و بين آنها مي‌گذرد. اين روزها روضه‌ها چنان قلبم را فشرده مي‌كنند كه هر بار پس از شنيدن آنها دوست دارم همسرم را بيشتر نگاه كنم و حتي بيشتر قربان‌صدقه‌اش بروم. گاهي با خودم فكر مي‌كنم ناخوشي‌هايي كه بين ما پيش مي‌آيد در برابر خوبي‌هايي كه به هم كرده‌ايم، شوخي‌هايي موقت بيشتر نيستند. به‌خاطر همين است كه از روضه‌هايي كه اين روزها مي‌شنوم، رابطه‌هاي زن و مردش بيشتر از قبل به چشمم مي‌آيند. نقطه‌هايي پررنگ مي‌شوند كه سال‌ها از آنها ساده‌ عبور كرده بودم؛ نقطه‌هايي از احساسي كه ميان زن و شوهرها رد و بدل مي‌شود. انگار كه روضه‌ها عميق‌تر و غم‌انگيزتر شده‌‌اند.

کد خبر 348349

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha