سه‌شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۰۸
۰ نفر

هادی مشهدی: کارن آرمسترانگ، نویسنده و محقق انگلیسی است که در حوزه‌‌ی ادیان پژوهش می‌کند و تاکنون ۲۵ کتاب منتشر کرده است؛ چهار کتاب او به فارسی منتشر شده است.

گزارش نشست  نقدوبررسی اثارکارن ارمسترانگ درحوزه بنیادگرایی دینی

آخرین اثر آرمسترانگ که به فارسی ترجمه شده است «بنیادگرایی در یهودیت، مسیحیت و اسلام» نام دارد. حسین غفاری مقدمه‌ای انتقادی بر این کتاب نوشته است که به تازگی به صورت کتابی مستقل با عنوان «نقد و نظری بر بنیادگرایی دینی؛ مقدمه‌ای انتقادی بر تفسیرهای مدرن غربی» به همت انتشارات حکمت منتشر شده است؛ این کتاب در واقع ادعانامه‌ای علیه تحمیل دیدگاه‌های انسان‌شناسانه و دین‌شناسانه غربی‌ها به ملل شرقی و اسلامی است که آن را به بهانه‌ی‌ تفوق و برتری تکنولوژیک و نیز به توهم برتری نژادی، برای خود مجاز می‌انگارند.

نشست هفتگی شهر کتاب، روز سه‌شنبه نوزدهم مرداد به نقدوبررسی کتاب «نقد و نظری بر بنیادگرایی دینی» اختصاص یافت. در این نشست حسین غفاری نسرین فقیه‌ملک‌مرزبان و فیلیپ لنسل حضور داشتند.

  • پسامدرن و معنویت

غفاری مولفه‌های کتاب «نقد و نظری بر بنیادگرایی دینی؛ مقدمه‌ای انتقادی بر تفسیرهای مدرن غربی» را برشمرد و اظهار داشت: این کتاب، یک اثر مستقل تالیفی نیست و من در واقع مقدمه‌ای انتقادی بر یک بحث نوشته‌ام، نه بر کتاب بنیادگرایی در یهودیت، مسیحیت و اسلام. کارن آرمرسترانگ به‌واسطه‌ی پیشینه‌‌ای که در مسیحیت دارد با مبانی دینی آشناست و علقه‌‌ی معنوی دارد. او بسیار پرکار است. البته آثارش بیش از این‌که فلسفی باشند، تتبعی هستند. سلامت نفس و عقیده‌ی کار مسترانگ موجب شده است از تعصب و بدفکری (به‌ویژه درباره‌ی اسلام) دور بماند. آرمستراگ به هیچ دینی وابستگی ندارد؛ او محقق حوزه‌ی دین است و به اسلام گرایش قلبی مثبت دارد. نام اصلی اثر او پیکار در راه خدا است؛ عنوان فرعی آن بر بنیادگرایی دینی در سه جریان دینی بزرگ (اسلام، مسیحیت و یهودیت) دلالت دارد. تالیف این اثر با واقعه‌ی یازده سپتامبر مصادف شده است؛ این واقعه انگیزه‌ی مولف در پرداختن به این موضوع را تقویت کرده است.

وی افزود: به اعتقاد آرمسترانگ آن‌چه به عنوان بنیادگرایی دینی در جهان رایج است باید تحلیل شود. رویکرد تحلیلی او تنها منحصر به خودش نیست؛ امروز نویسندگان و صاحب‌نظران پست‌مدرن رویکردهای مدرنیستی (مبنی بر فروکاهش تمام انگیزه‌ها به سودجویی) را موجب بروز مشکلات و عوارضی در جهان می‌دانند. به اعتقاد آن‌ها وقتی معنویات در صحنه‌ی فرهنگ جهانی از اصالت تهی شوند، معتقدان به آن‌ها به واکنش وادار می‌شوند؛ این واکنش به شدت عمل در هجمه علیه معنویت (دین به معنای عام) بستگی دارد. آن‌ها ابزار قدرت و نیز وسایل ارتباط جمعی را در اختیار ندارند؛ از این‌روی اقدامات خود را در قالب حرکات مقطعی و موضعی و خشن صورت می‌دهند.

غفاری بر دیگر مواضع و عقاید صاحب‌نظران پست‌مدرن اشاره کرد و تصریح داشت: به زعم ایشان باید با جریان‌های یادشده هم‌دردی شود؛ باید عاملان آن‌ها به مثابه مجرمان اجتماعی روان‌کاوی شوند. آرمستراگ در بررسی بنیادگرایی دینی رویکرد یادشده را به‌ کار گرفته و البته کمی هم ژورنالیسم چاشنی آن کرده است. این اثر تنها به بهانه‌ای می‌ماند برای طرح مساله‌ی بنیادگرایی؛ چراکه دنیای غرب در پی این است که با تفسیرهای خود تکلیف دین و رویکردهای دینی را مشخص کند. مولف به صاحب‌نظران غربی توصیه‌هایی را ارائه داده است؛ او معتقد است با زور و قدرت نمی‌توان با جریان بنیادگرایی رویارو شد. از این‌روی مقدمه‌ی من بر کتاب آرمسترانگ در قالب یک رساله تفصیل یافت.

وی در انتها به معرفی اجمالی کتاب اصلی پرداخت و تصریح کرد: کتاب «بنیادگرایی در یهودیت، مسیحیت و اسلام» از یک مقدمه، دو فصل کلی تشکیل شده است. مولف در مقدمه و دو فصل ابتدایی دیدگاهی کلی درباره‌ی دین و نگرش دینی طرح کرده است؛ همچنین در شرح چرایی رخ‌داد حوادث یادشده در دنیای جدید نیز سخن گفته است. آرمسترانگ بر این عقیده است که بنیادگرایی عارضه‌ای خاص مدرنیته است؛ او مولفه‌های این رویکرد و خاستگاه حرکات خشونت‌آمیز دینی و تروریسم را نیز تشریح کرده است. به زعم آرمسترانگ بنیادگرایی فقط مختص اسلام نیست و می‌توان نمونه‌های آن را در ادیان دیگر یافت؛ او این دیدگاه را به تفصیل تشریح کرده است.

غفاری آرای آرمسترانگ درباره‌ی بنیادگرایی اسلامی را تشریح کرد و گفت: مولف کتاب معتقد است بنیادگرایی اسلامی دو شاخه‌ و نماد اصلی در ایران و مصر دارد. او بنیادگرایی اسلامی در مصر را در حرکات اخوان‌المسلمین، حسن بنا و امثال آن‌ها جست‌وجو کرده و به تفصیل به آن‌ها پرداخته است. دقت آرمسترانگ در بررسی مسائل ایران بسیار جالب توجه و حیرت‌انگیز است؛ او با استفاده از منابع دست دوم به درستی توانسته است ریشه‌های حرکات اسلامی را بررسی کند؛ البته مرتکب اشتباه‌هایی در جزئیات شده است که طبیعی به نظر می‌رسد. بدنه‌ی اصلی کتاب وی اشکالات بسیار اندکی دارد؛ اگر خطای فاحشی در آن بوده است به همت ویراستار حذف شده است. بنابراین این اثر بسیار خواندنی و برای برخی مخاطبان ضروری است.

وی تاکید بر برخی موارد درباره‌ی قسمت اول کتاب را ضروری دانست و اظهار داشت: در بخش اول مباحث کلیدی طرح شده است؛ اگر مخاطب از این قسمت‌ها بگذرد، به خوبی آن‌ها را درنیابد یا برداشت نادرست داشته باشد، نتیجه‌‌ای نادرست خواهد گرفت؛ ضمنا باید در نظر داشته باشیم که تحلیل‌ها بر اساس مبانی صورت می‌گیرند نه اطلاعات. نقد من درباره‌ی این قسمت‌ها و دیدگاه کلی مولف درباره‌ی دین صورت یافته است؛ درباره‌ی بخش‌های تاریخی هیچ بحثی را طرح نکرده‌ام. آرمسترانگ دیدگاهی را در نظر دارد که چندصدسال است در جامعه‌شناسی دینی جریان دارد؛ بر اساس این دیدگاه تاریخ اندیشه‌ی بشر از دو منبع تغذیه ‌شده است: لوگوس و میتوس. لوگوس بر عقلانیت دلالت دارد و در اختیار حکما و عقلا بوده است؛ در کنار آن بشری تعقلات غیرمنطقی داشته است؛ آن‌ها در اسطوره‌ها بیان شده‌اند؛ نظام منطقی و استدلالی ندارند؛ اما نیازهای روحی بشر را تامین می‌کنند. به اعتقاد آرمسترانگ در گذر زمان لوگوس رشد کرده و میتوس کنار نهاده شده است؛ در دوران جدید به کلی حذف شده است. مولف تاکید دارد که این جراحی در فرهنگ بشری بدون عوارض نخواهد بود؛ چراکه بشر به میتوس نیازمند بوده است. آرمستراگ دین را ذیل میتوس قرار داده است و چرایی بروز بنیادگرایی را بررسی کرده است. من در صغرا و کبرای تحلیل وی اشکال وارد کرده‌ام.

وی در انتها اشکالات یادشده را به تفصیل تشریح کرد.

  • منتقدان و ضرورت بازتعریف مبانی

ملک‌مرزبان در ابتدا شکل رویارویی خود با آثار آرمسترانگ را شرح داد؛ سپس ویژگی‌های این آثار را برشمرد و اظهار داشت: من به‌عنوان یک محقق و مدرس دانشگاه بر این عقیده‌ام که هیچ‌یک از رشته‌های علوم انسانی (مثل ادبیات) از رشته‌های دیگر جدا نیستند؛ مباحث دینی، تاریخی و فلسفی به رشته‌ی من مربوطند و من باید در بستری کامل به تخصصی خاص بپردازم؛ نمی‌توان مقوله‌ای را پی گرفت، بدون پرداختن به مباحث دیگر. این رویکرد در جریان مطالعات غربی به خوبی جای خود را یافته است. متاسفانه در جامعه‌ی ما بسیاری از موضوعات به صورت مجزا بحث می‌شوند و بسیاری افراد به محض ورود به رشته‌ای از مطالعه‌ی رشته‌های وابسته می‌پرهیزند. مولف این اثر به موجب رویکرد خود می‌تواند مباحث دینی و فلسفی (و به زعم من ادبیات) را با یکدیگر تطبیق دهد.

وی ادامه داد: ادبیات فارسی همواره با رویکردی ایدئولوژیک آمیخته بوده است؛ در آثار ادبی ما همواره مباحث قرآنی، اسطوره‌ای و اجتماعی مطرح بوده است. کارن آرمسترانگ کتابی درباره‌ی اسطوره‌ها نوشته است؛ او به درستی در آن توضیح می‌دهد که چگونه اسطوره به وجود آمده، چه تعریفی دارد و طی قرن‌های متعدد چگونه حرکت کرده است. امروز بسیاری از متفکران، طی نظریه‌پردازی درباره‌ی مقولات ادبی، فکری و اجتماعی، نقد اسطوره‌گرایی را درانداخته‌اند که بسیار جذاب است. میتوس در ذهنیات بلاغیان و نزد روان‌شناسان بسیار اهمیت دارد. می‌دانیم که با تحلیل اشعار و قصه‌ها سعی داریم اسطوره‌ها را بیابیم، تحلیل کنیم و از آن‌پس به شناخت خویشتن خویش دست یابیم. به یاد داشته باشیم، آن‌چنان‌که در دیدگاه‌های مختلف طرح شده است، میتوس زاییده‌ی تخیل است؛ مثلا یونگ ضمن بحث درباره‌ی این مقوله به ناخوادآگاه جمعی پرداخته است.

ملک‌مرزبان به مصادیقی مشابه این رویکرد اشاره کرد و افزود: در هر صورت همواره میتوس از منظری انسان‌شناختی دیده شده است؛ همواره در این روند پدیده‌های اجتماعی (بنا بر نیاز انسان) موثر بوده‌اند؛ از این‌روی طبعا میتولوژی زاییده‌ی تخیل و ناخودآگاه جمعی است و با اغراق و مباحث استعاری توام است؛ بنابراین می‌توان با استفاده از آن خود را شناخت. اما در این‌باره نکته‌ای وجود دارد؛ برخی نقدها، پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها مقوله‌های دینی را نیز به‌عنوان میتوس در نظر می‌آورند. در این‌باره باید اندیشید. گاه اسطوره را قهرمان تلقی می‌کنیم؛ اشکالی بر این رویکرد نیست؛ اما اگر قصه‌های قرآنی را میتوس بنامیم پرسش‌هایی مطرح است؛ چراکه در رویکردهای امروزی میتوس زاییده‌ی تخیل است. آن‌چه در ناخودآگاه جمعی و فردی به مدد تخیل درمی‌یابیم یا با استفاده از مقولات مجاورتی و مشابهتی تصویرسازی می‌کنیم با آن‌چه در قرآن می‌خوانیم متفاوت است.

وی تاکید کرد: برخی با استناد به این رویکرد بر این باورند که ما به تاویل قائل نیستیم؛ هریک از ما در حال تاویل است، اما محدود؛ ما حق هرگونه تاویلی را نداریم. من بر این باور نیستم که همه باید به یک شکل فکر کنند؛ اما باید در نظر داشت، بسیاری که به نقد اسطوره‌ای اشتغال دارند یا بنای قهرمان‌سازی دارند یا از منظر یونگ و فروید بر عدم وجود اسطوره‌ها یا خیالی‌بودن آن‌ها تاکید می‌کنند. دست‌کم قبل از به‌کارگیری این رویکرد باید ابعاد آن را بشناسیم؛ به اعتقاد من بسیاری از آن‌ها نگاه دقیقی به این رویکرد ندارند؛ از این‌روی نیاز است که در بسیاری از رویکردهای نقدی ابعاد مختلف مبانی نظری تبیین شود. مباحثی که درباره‌ی ساختگرایی، فرمالیسم و حوزه‌های مختلف نقد پست‌مدرنیسم (در سطوح مختلف) صورت می‌گیرد در بسیاری موارد دچار نقصان است؛ منتقدان با این باور که کارشان تنها در یک محدوده تعریف می‌شود، از دیگر ابعاد غافل می‌مانند؛ باید در نظر داشت مکاتب مختلف می‌توانند در معیارهای سنجش ما نقش اساسی داشته باشند.

ملک‌مرزبان بر ضرورت دانستن اصل یادشده تاکید کرد و اظهار داشت: به یاد داشته باشیم که رویکرد یادشده، مقوله‌های دینی را از خلال اذهان تجربه‌گرا می‌نگرد؛ شاید این نوع نگاه حاوی اشکال نباشد؛ اما آن که به آن اشتغال دارد باید بداند چه کاری را صورت می‌دهد. مسلما نمی‌توانیم وجود اسطوره‌ها را انکار کنیم؛ ما به آن‌ها قائل هستیم؛ از دیگرسو می‌توان گفت دین نیز به‌عنوان یک حقیقت الهی وجود دارد؛ اما باید تاکید کرد که توجه به نگاه تاریخی یادشده در به کارگیری رویکرد موثر و مطلوب کمک بسیار می‌کند. آرمسترانگ بر این عقیده است که دین پس از پیداش و شکل‌گیری در اذهان با اسطوره‌ها ممزوج می‌شود؛ نمی‌توان تاکید کرد بر این‌که ریشه‌ی آن‌ها متفاوت است و امتزاجشان در اذهان غیرممکن. وقتی به منشاء پیدایش می‌اندیشیم باید بدانیم که آیا دین را نیز زاییده‌ی تخیل می‌دانیم؟ آرمسترانگ در بیان خود اصطلاحاتی را به کار می‌گیرد که گویا بر معنای یادشده تاکید دارد.
وی در انتها بر ضرورت تحلیل دقیق مبانی محوری تاکید کرد و تصریح داشت: پس از تحلیل وقتی به نقد (در حوزه‌های مختلف) می‌پردازیم، معیارهای رایج را به کار می‌گیریم؛ به نظر می‌رسد در این رویکرد یک خلط مبحث بسیار بزرگ رخ می‌دهد. از این‌روی گویا باید رویکردهایی مقدماتی و مبنایی را پی بگیریم؛ ما در تعریف مبانی مباحثی چون انسان و هستی باید حوزه‌ای متشکل و منظم را صورت‌بندی کنیم تا مسیر خود را دریابیم.

  • سکوت غرب

لنسل دغدغه‌ی آرمسترانگ را تحسین‌برانگیز خواند و درباره‌ی رویکرد وی اظهار داشت: امروز آثاری چون اثر آرمسترانگ در غرب زیاد تالیف می‌شود؛ دلیل آن معضل تروریسم و خطر حاصل از آن است که تمام جوامع بشری را تهدید می‌کند. به طبع صاحب‌نظران در پی تحلیل آن (و در بهترین صورت ارائه‌ی راه حل برای آن) هستند. آرمسترانگ نیز رویکردی مشابه دارد؛ او در پی ارائه‌ی راه حلی برای صورت‌بندی حیاتی مسالمت‌آمیز بین ادیان توحیدی و دنیای مدرنیته است. این دغدغه تحسین‌برانگیز است؛ حال آن که به نظر می‌رسد راه حل وی خیلی پذیرفنی نیست؛ از این‌روی من با نظرگاه غفاری همدلی دارم؛ به زعم من باید کمی صادقانه‌تر و واقع‌بینانه‌تر مطلب را نگریست.

وی به اخبار روزافزون حملات تروریستی و ارتباط آن با دین اسلام اشاره کرد و افزود: از این حیث کتاب نقد و نظری بر بنیادگرایی دینی به‌روز است و این یکی از محاسن مهم آن به شمار می‌آید. موضوع این کتاب هم برای جوامع اسلامی و هم برای جامعه‌ی غربی و دنیای پیشرفته اهمیت دارد. از این‌روی من تصور می‌کنم کتاب یادشده هم پاسخی بر کتاب آرمسترانگ است و هم پاسخی بر پرسش‌های متعدد درباره‌ی اسلام.

لنسل ضمن اشاره به واژه‌ی بنیادگرایی تصریح کرد: این مفهوم امروز به برچسبی بدل شده است برای متهم‌کردن افراد؛ این رویکرد اتفاقی نیست. متاسفانه آرمسترانگ نیز از آن استفاده کرده است. هرگاه این عنوان درباره‌ی کسی صدق کند، او را در موضع دفاع (و خودبه‌خود ضعف) قرار می‌دهد. این امر موجب می‌شود مسلمانان (چه در غرب و چه در کل جهان) مدام در پی دفاع از خود برآیند. این برچسب‌سازی در پی سلطه‌ی خبری صورت می‌یابد؛ بنابراین به نظر می‌رسد مطلوب نیست مسلمانان خود از این عنوان استفاده کنند. مولف نیز با رویکردی مشابه بین بنیادگرایی اصیل و جز آن تفاوت قائل شده است؛ به اعتقاد من اگر ما مسلمانان از این عناوین استفاده کنیم خود را در موضع ضعف قرار می‌دهیم؛ این برای آغاز گفت‌وگوی هم‌سطح مطلوب نیست.

وی افزود: واژه‌ی بنیادگرایی برای تاکید بر موضع غیرمنطقی مسلمانان استفاده می‌شود؛ این نیز نقدی است که بر رویکرد آرمسترانگ وارد است؛ نظرگاه وی به طور ضمنی بیان‌گر این است که مسلمانان در واقع چندان حرف منطقی‌ای ندارند و نمی‌توانند طرف گفت‌وگوی منطقی و عاقلانه‌ی غرب واقع شوند. حال آن‌که تعبیر بنیادگرایی از پروتستانتیسم انگلیسی و آمریکایی ناشی می‌شود؛ آن‌ها قائل بر تفسیر تحت‌الفظی انجیل بودند؛ اما این تعبیر را نمی‌توان به راحتی به اسلام انتقال داد؛ چراکه مسیحی‌ها خود بر این عقیده‌اند که انجیل (به‌ویژه عهد جدید) محصول بشر است، نه کتاب آسمانی؛ بنابراین نگاه به کتاب مقدس کمی متفاوت است از نگاه مسلمانان به قرآن.

لنسل بر ابعاد تفاوت دیدگاه یادشده تاکید کرد و ادامه داد: مسلمانان چاره‌ای ندارند جز این‌که قرآن را جدی بگیرند؛ اما در مسیحیت تفاسیر متعدد ممکن است؛ چراکه اصل کتاب خود مساله‌ساز است. نکته‌ی دیگر این است که در یکی از پاورقی‌ها به سکولاریسم و لائیسم اشاره شده است؛ من تصور می‌کنم این دو به یک معنا به کار گرفته شده‌اند؛ حال آن‌‌که بین آن‌ها تفاوت‌هایی وجود دارد. در سکولاریسم تنها اساس و بنیان حکوت از دین جدا می‌شود؛ اما لائیسم با دین ضدیت دارد و در پی حذف شعائر و نشانه‌های دین از جامعه است. نکته‌ی دیگر این‌که آرمسترانگ با طرح دین به‌عنوان مفهومی حاصل میتوس در پی طرح این معناست که دین معرفتی وجود ندارد. این یکی از مهم‌ترین مبانی غربی پس از عصر روشنگری است؛ دین منطقی و عقلانی نیست و از این‌جهت به میتوس شبیه است.

وی تاکید کرد: اگر بخواهیم از اسطوره‌های یونان باستان تا اسلام (به عنوان خاتمه‌ی ادیان توحیدی) را به مثابه یک طیف تلقی کنیم، ممکن است گاه به سمت عقلانیت بیشتر حرکت کنیم؛ اما نمی‌توان مرزی برای آن در نظر آورد؛ یعنی نمی‌توان مرزی را برای مسائل عقلی در اسلام یافت و بر این امر تاکید کرد که آن‌سوی این مرز میتوس و مسائل فراعقلی وجود ندارند. ممکن است ما تفسیر اسلام از سوی نویسندگان غربی را توام با قصد و نیت منفی بدانیم؛ اما با رویکردی هم‌دلانه این پرسش مطرح است که متفکران غربی چگونه می‌توانند دریابند اسلام دینی معرفتی است و با عقل و منطق سازگار است. معرفی اسلام از سوی مسلمانان بسیار اهمیت دارد؛ اگر ما معتقدیم که اسلام دینی معرفتی است باید بتوانیم آن را اثبات کنیم؛ این کتاب سعی در نمایاندن این امر دارد.

لنسل به تصاویر مخدوش رسانه‌های غربی از اسلام اشاره کرد و اظهار داشت: آرمستراگ در اثر خود بر این امر تاکید کرده است که غربی‌ها خود را وارث لوگوس می‌دانند؛ به زعم آن‌ها لوگوس در پیشرفت تکنولوژی متجلی شده است. اما باید در نظر داشت که این یک روی سکه است؛ در دنیای غرب مسائل دیگری وجود دارد که ادعای پیشین را متاثر می‌کند؛ اگر لوگوس را عقلانیت صرف بدانیم و درجه‌ی بهره‌مندی انسان‌ها از آن را معیار قرار دهیم، باید تمام زندگی بر آن بنا شود؛ در جامعه‌ی غرب این‌گونه نیست؛ متفکران غربی خود با ارجاع به مصادیق فراوان بر این امر تاکید می‌کنند. نکته‌ی دیگر این است که آرمسترانگ دلیل اصلی تالیف این کتاب را واقعه‌ی یازده سپامبر بر می‌شمرد؛ تردیدی نیست که یازده سپتامبر یک فاجعه بود؛ اما بر اساس تحقیقات بسیاری محققان این اتفاق بسیار مخدوش است؛ حال آن‌که از بررسی‌های علمی و منطقی درباره‌ی آن ممانعت می‌شود؛ گویا تنها می‌تواند بهانه‌ای برای پرداختن به بنیادگرایی دینی باشد. وقتی می‌توان صادقانه و علمی درباره‌ی بنیادگرایی سخن گفت که تاثیر غرب در آن معلوم شود.

وی بر ویژگی‌های بارز بنیادگرایی به زعم مولف اشاره کرد و ادامه داد: استقامت و تسلیم مطلق به ارزش‌های دینی از جمله ویژگی‌های این رویکرد هستند. یکی از تفاوت‌ها بین اسلام و دو دین توحیدی دیگر سکولاریسم است؛ بسیار از متفکران مایلند اسلام نیز روند رفرم را طی کند. حال آن‌که با استناد به آیه‌ی «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا...» سکولاریسم در اسلام به امری محال تبدیل می‌شود؛ چراکه ربوبیت الهی به این معناست که خداوند ما را بعد از خلقت تنها نگذاشته و تمام زمینه‌ی زندگی ما را در نظر داشته است؛ اگر این امر را جدی بگیریم نمی‌توان تنها در خانه دین داشت؛ ربوبیت الهی مطلق است. بر این اساس به نظر می‌رسد یکی از ویژگی‌های اساسی بنیادگرایی ربوبت الهی اطلاقی است که باید جداگانه بر آن تاکید شود.

لنسل بر برتری‌جویی غرب نسبت به دیگر اقوام اشاره کرد و ریشه‌ی آن را در ادیان مسیحی و یهودی یافت؛ وی از آن‌پس تاکید داشت: مسلمان نباید خود را برتر از دیگری بدانند و این نیز باید یکی از ویژگی‌های اسلام ناب باشد. این برتری‌جویی در پروسه‌ی سکولارشدن غرب صورت یافته است؛ رد این رویکرد در فلسفه و اندیشه‌ی غربی هم دیده می‌شود. در نهایت از غربی‌ها انتظار می‌رود اگر شاهد ظلم دولت‌های خود هستند علیه آن حرف بزنند و محکومش کنند؛ مساله‌ی اصلی این است که چرا آزاداندیشان و متفکران غربی در سکوت هستند.

کد خبر 343335

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha