یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۶:۱۲
۰ نفر

همشهری دو - محمدرضا حیدری: در این روز‌ها که زنگ خطر افزایش آمار طلاق بار‌ها توسط کار‌شناسان و مسئولان به صدا درآمده است شنیدن سرگذشت زوج‌های خوشبختی که مهربانی و محبت، مهمان همیشگی دل‌های آنها شده خالی از لطف نیست؛ زوج‌هایی که در کنار هم آرامش را تجربه کرده و نشان داده‌اند پول و امکانات ضامن خوشبختی نیست.

طبیعت  عاشقم کرد

در اين ميان اما كساني نيز هستند كه با كنار گذاشتن امكانات رفاهي و زندگي شهرنشيني قدم در جمع انسان‌هايي مي‌گذارند كه با كمترين امكانات خوشبختي واقعي را لمس مي‌كنند. ۱۲سال قبل بود كه علي معصومي و طاهره يوسف‌لو، زندگي مشترك خود را دور از امكانات شهري و در ميان عشاير پارس‌آباد مغان آغاز كردند. عروس جوان كه تا قبل از ازدواج، در شهر زندگي مي‌كرد و دانشگاه را با آقاي داماد به پايان رسانده بود تصميم گرفت همپاي همسرش شود و زندگي عاشقانه‌اش را زير چادر عشايري آغاز كند. اين زوج عشايري از قوشاقشلاق شهرستان پارس‌آباد مغان به‌عنوان برگزيده بخش همسران موفق عشايري جشنواره ملي ازدواج و خانواده جوان معرفي شدند. اين زوج خوشبخت از رازهاي موفقيت در زندگي مشترك و سال‌هايي مي‌گويند كه زندگي شيرين در ييلاق و قشلاق را تجربه كرده‌اند.

  • 5اصل زندگي عشاير

5اصل در خانواده‌هاي عشاير حاكم است؛ ايمان، صداقت، اعتماد، وحدت و يكدلي. در بين مردم عشاير، داشتن صداقت و وحدت اهميت بسيار زيادي دارد و همين وحدت عامل دوام آنهاست. در زمان كوچ، همه به يكديگر كمك مي‌كنند و همه ايل جزو يك خانواده محسوب مي‌شوند. دوران كودكي‌ام به سرعت سپري شد و مقطع ابتدايي را در مدرسه عشايري گذراندم اما به‌دليل اينكه مقطع راهنمايي و دبيرستان در روستا نداشتيم به ناچار به مشكين‌شهر و پارس‌آباد رفتم. هر روز بعد از پايان مدرسه بلافاصله به روستا باز مي‌‌گشتم و به پدرم در كار مزرعه كمك مي‌كردم. در كنار درس، به پدر و مادرم كمك مي‌كردم. مقطع تحصيلي متوسطه را در دبيرستان كارو دانش در رشته تاسيسات گذراندم. از اينكه مي‌‌توانستم در كنار درس، حرفه‌اي را ياد بگيرم خوشحال بودم و به سرعت حرفه تاسيسات و تعمير و نگهداري را آموختم. بعد از پايان تحصيل و گرفتن مدرك به خدمت سربازي رفتم. بعد از دوران سربازي مثل هزاران جوان ديگر در كنكور شركت كردم. شبانه‌‌روز در كنار كار در مزرعه و دامداري درس مي‌خواندم. به‌خودم قول داده بودم كه با رتبه بالا در دانشگاه قبول شوم تا به همه ثابت كنم كه عشاير از هوش و ذكاوت بالايي برخوردارند و مي‌توانند در مقاطع بالاي علمي حضور پيدا كنند. رشته مهندسي تاسيسات را براي ادامه تحصيل انتخاب كردم و همان سال با رتبه 9كنكور دانشگاه آزاد قبول شدم و براي تحصيل به دانشگاه مجلسي اصفهان رفتم. روزهاي اول دانشگاه بسيار سخت بود. از يك محيط كوچك روستايي وارد محيط بزرگ و مدرن دانشگاه شدم. هيچ سنخيت زباني و فرهنگي با ديگر دانشجويان نداشتم. من يك عشايري بودم و سال‌ها با فرهنگ عشايري بزرگ شده بودم و بايد در جمع كساني قرار مي‌گرفتم كه با فرهنگ شهرنشيني رشد كرده بودند. نخستين بار وقتي وارد دانشگاه شدم خودم را گم كردم. با‌‌ همان لباس‌هاي ساده به دانشگاه رفتم. آن روز متوجه تفاوت‌‌هاي بسياري شدم. در نگاه اول فهميدم كه نوع پوشش من با دانشجويان ديگر تفاوت دارد. نگران روز انتخاب واحد بودم. هيچ آشنايي‌اي با محيط دانشگاه و شهرنشيني نداشتم. براي اينكه نگراني‌ام كمتر شود پدرم با معلم سابق روستا كه در زمان قبل از انقلاب به بچه‌هاي روستا درس مي‌‌داد تماس گرفت و از او خواست تا روز انتخاب واحد مرا همراهي كند. آن روز همراه معلم سابق روستا و همچنين پسر دايي‌ام كه در پارس‌آباد زندگي مي‌‌كرد به دانشگاه رفتيم و انتخاب واحد كردم. ترم اول خودم را گم كرده بودم و نمي‌توانستم درس بخوانم اما بعد از مدتي با شرايط كنار آمدم.

  • صداقت؛ پله اول زندگي

روزهاي اول دانشگاه بسيار خجالتي و گوشه‌گير بودم اما به سرعت خودم را با محيط دانشگاه وفق دادم و هميشه در كلاس مشاركت داشتم و علاوه بر آن بيشتر از بقيه با استادان شوخي مي‌‌كردم. دست تقدير، مرا در مسيري قرار داد تا با همسرم آشنا شوم و اين آشنايي به ازدواج منجر شد و امروز ما از خوشبخت‌ترين خانواده‌‌هاي عشاير در ايران هستيم. وقتي در اصفهان درس مي‌خواندم براي اينكه بتوانم به پدر و خانواده‌ام كه به ييلاق كوچ كرده بودند كمك كنم يك ترم به‌عنوان مهمان به دانشگاه شهرستان اهر رفتم. اهر ۲۵‌كيلومتر تا مشكين‌شهر فاصله دارد و مي‌توانستم روزهايي كه كلاس نداشتم به ييلاق بروم و به آنها كمك كنم. وقتي به دانشگاه اهر آمدم در يكي از كلاس‌هاي دروس عمومي كه با دانشجويان رشته كامپيو‌تر مشترك بود با همسرم كه دانشجوي ترم اول بود آشنا شدم.. يكي از روز‌ها، قبل از شروع كلاس در راهرو قدم مي‌زدم كه او به من نزديك شد و درخواست كرد تا جزوه‌ام را به او بدهم. از آنجا كه هميشه در كلاس حضور داشتم جزوه من كامل‌تر از بقيه دانشجويان بود. جزوه را به او دادم و اين مقدمه آشنايي ما بود. روزهاي بعد باز هم يكديگر را ديديم و صحبت كرديم.

هرچه مي‌گذشت احساس مي‌كردم به او علاقه‌مندتر شده‌ام. او هم همين حس را نسبت به من داشت. نجابت، پاكدامني و صبر ويژگي‌هاي بارز اخلاقي او بود. البته روزهاي نخست آشنايي با خودم مي‌گفتم اين دختر در شهر زندگي كرده و با امكانات شهر رشد كرده است اما من در روستا و در چادرهاي عشايري بزرگ شده‌ام و تفاوت بسياري با هم داريم. با اين افكار درگير بودم اما در جلسات بعد متوجه شدم كه تفاهم مهم‌تر از تفاوت است و نقاط مشترك بسياري در يكديگر پيدا كرديم. براي او اخلاق خوب و ايمان از اهميت زيادي برخوردار بود. عاشق شده بودم ولي از سوي ديگر مي‌دانستم كه پدر و مادرم مخالفت خواهند كرد. در عشاير ازدواج‌ها درون طايفه‌اي است و دختر و پسري كه ازدواج مي‌كنند از يك طايفه هستند. دلم را به دريا زدم و به او پيشنهاد ازدواج دادم. من نخستين كسي بودم كه مي‌خواست با دختري خارج از طايفه ازدواج كند. همسرم تجربه زندگي در روستا و ميان عشايري كه دائما به ييلاق و قشلاق كوچ مي‌‌كنند را نداشت و در شهر زندگي كرده بود و همه امكانات لازم در اختيارش قرار داشت. وقتي پيشنهاد ازدواج دادم همه خواسته‌هايم را صادقانه با او مطرح كردم. به او گفتم بعد از پايان تحصيلاتم به روستا برمي‌گردم و در آنجا زندگي خواهم كرد. به همسرم گفتم چه شرايطي دارم و چه آينده‌اي در انتظارش است. نمي‌خواستم با تصور يك زندگي ساده و راحت به خواستگاري من جواب مثبت بدهد. وقتي موضوع را با خانواده‌هايمان مطرح كرديم ابتدا با مخالفت آنها مواجه شديم. پدرم مي‌گفت دختري كه در شهر بزرگ شده است چگونه مي‌تواند در روستا زندگي كند و همراه ما به ييلاق و قشلاق بيايد. خانواده همسرم نيز همين عقيده را داشتند. اما وقتي پافشاري ما را ديدند به انتخاب ما احترام گذاشتند و پذيرفتند. مدتي بعد همراه پدر و مادرم به خواستگاري رفتيم و چند روز بعد نيز پدر و مادر همسرم براي اينكه اطمينان خاطر پيدا كنند به روستا آمدند و از نزديك زندگي ما را ديدند.

  • خود‌شناسي؛ كليد خوشبختي

عشق و محبت همسرم را با همه وجود حس كرده‌ام. وقتي در دانشگاه اهر درس مي‌خواندم يك روز به‌دليل مشكل مالي نتوانستم به دانشگاه مجلسي اصفهان جايي كه در آنجا تحصيل مي‌كردم بازگردم. هنوز بحث ازدواج من و همسرم مطرح نشده بود. او وقتي در دانشگاه متوجه ناراحتي من شد و علت آن را فهميد بلافاصله گوشواره‌‌هايش را فروخت و پول آن را به من داد. در برابر اين همه لطف و فداكاري او زبانم بند آمده بود. با آن پول به اصفهان بازگشتم و با پس‌اندازي كه در كمد خوابگاه مخفي كرده بودم براي او مانتو و يك روسري و انگشتر طلا خريدم تا محبت او را جبران كرده باشم. در ۱۲سالي كه از زندگي مشترك من و همسرم مي‌گذرد ايمان به خدا، احترام، عشق و محبت در خانه ما هميشه حاكم بوده است. 2سال بعد از شروع زندگي‌مان پسرمان شايان به دنيا آمد و سال بعد نيز دخترمان هليا پا به دنيا گذاشت. اخلاق همسرم در ميان طايفه ما زبانزد است. كسي باور نمي‌‌كرد دختري كه در شهر بزرگ شده بود زندگي روستايي و عشايري را انتخاب كند. در اين سال‌ها اگر دچار اختلاف مي‌شديم خودمان آن را حل مي‌كرديم. بار‌‌ها زوج‌‌هاي جوان از ما مي‌خواستند تا راز خوشبختي‌مان را براي آنها بگوييم. هميشه به آنها توصيه مي‌كنم كه قبل از ازدواج و شناخت طرف مقابل، بايد ابتدا خودتان را بشناسيد. اگر كسي خودش را خوب نشناخته باشد و قبول نداشته باشد نمي‌تواند همسر آينده‌اش را خوشبخت كند. از طرف ديگر مهريه‌هاي سنگين يكي از عوامل اختلاف در زندگي‌هاست. برخي تصور مي‌كنند كه مهريه سنگين پشتوانه دختر و عامل دوام زندگي است درحالي‌كه به اين ترتيب يك زندگي مشترك بر سر يك اختلاف كوچك از هم پاشيده مي‌شود. اوايل زندگي مشترك وقتي به همسرم گفتم مهريه‌اش كم است گفت مهريه ضامن خوشبختي نيست و ‌اي‌كاش يك شاخه گل رز را به‌عنوان مهريه تعيين مي‌كرديم.

  • آغاز يك راه طولاني

زندگي مشترك من و همسرم سال‌۸۲ آغاز شد. ۸‌ ماه نامزد بوديم و در اين مدت بار‌ها او را به جاي اينكه به كافي‌شاپ يا سينما ببرم، به ييلاق و روستا بردم. علاقه همسرم به زندگي عشايري روزبه‌روز بيشتر مي‌شد. علاقه زيادي به حيوانات پيدا كرد و از اينكه قرار بود در دامن سرسبز طبيعت زندگي كند خوشحال بود. مراسم عروسي‌مان به شكل سنتي در روستا برگزار شد و از آنجا كه همسرم از خانواده‌اش دور مي‌شد و در طايفه ما غريب بود مهريه او را به نيت امام هشتم(ع) ۸‌ميليون تومان پول و ۱۴ سكه بهار آزادي به نيت ۱۴ معصوم تعيين كرديم. زندگي‌مان در اتاقي كه در گوشه حياط خانه‌ پدرم بنا كرده بوديم آغاز شد و علاقه ما روزبه‌روز به هم بيشتر مي‌شد. وقتي ازدواج كرديم همسرم دانشگاه را‌‌ رها كرد و مشغول خانه‌داري شد. روزهاي اول زندگي در روستا و كوچ ييلاق براي او سخت بود اما به سرعت خودش را با شرايط وفق داد و علاوه بر انجام كارهاي خانه حتي در دوشيدن شير گوسفندان و همچنين رسيدگي به دام‌ها كمك مي‌كرد.

  • آرزوي عروس عشايري

بهترين لحظات زندگي‌ام را در ييلاق و ميان طبيعت سرسبز سپري كردم. زندگي عشايري پر از جذابيت‌ها و زيبايي‌هايي است كه تا قبل از ازدواج آنها را تجربه نكرده بودم. در زندگي عشايري همه‌‌چيز در عين سادگي، اصالت دارد. اين اصالت را نمي‌توان در شهر‌ها پيدا كرد. دوشيدن گوسفندان و دادن علوفه به آنها يكي از لذت‌هاي زندگي من است و خوشحالم كه دخترو پسرم در دامن طبيعت سرسبز اين منطقه زندگي مي‌كنند. بار‌ها دختران جوان روستا يا عشاير از من درباره زندگي مشتركمان و نحوه همسرداري مي‌پرسند و من هميشه به آنها مي‌گويم خوشبختي در داشتن امكانات و رفاه و ثروت نيست. بايد كسي را براي همراهي در زندگي انتخاب كنيد كه دست در دست او آينده را بسازيد و هميشه پشتيبان هم باشيد. در هر زندگي‌اي اختلاف بين زوج‌ها وجود دارد اما هيچ‌گاه اجازه ندادم اختلاف من و همسرم به خانواده‌‌هايمان كشيده شود و خودمان آن را حل مي‌كنيم. در اين سال‌ها بين زوج‌هايي كه دچار اختلاف شده بودند و تا آستانه جدايي نيز پيش رفته بودند ميانجيگري كرده‌ايم. از زناني كه با كوچك‌ترين اختلاف قهر مي‌كنند خوشم نمي‌‌آيد و بار‌ها به شوخي به آنها گفته‌ام اگر من جاي همسران شما بودم حتما شما را طلاق مي‌دادم. در همه زندگي‌ها، سختي‌ها و مشكلات وجود دارد و اين هنر زن و شوهر است كه با درايت و همفكري اين مشكلات را حل كنند. سال‌‌هاست كه با خوشبختي در كنار همسرم زندگي مي‌كنم و آرزويم اين است كه زندگي روستايي‌مان با قوت ادامه پيدا كند.

در كنار كارهاي مربوط به خانه و دام، در شركت تاسيساتي و لوله‌كشي همسرم نيز به او كمك مي‌كنم. چند سال قبل همسرم اين شركت را تاسيس كرد و من رئيس هيأت مديره شدم و همسرم مديرعامل اين شركت. با وجود آنكه در شهر پارس‌‌‌آباد كسي او را نمي‌شناخت اما با تلاش و پشتكار و دعاي خير پدر‌ها و مادر‌هايمان در مناقصه لوله‌كشي ۸۰۰ واحد مسكن مهر پارس‌آباد برنده شديم و كار لوله‌كشي همه اين واحد‌ها توسط شركت ما انجام گرفت. همسرم در پست نايب‌رئيس شوراي اسلامي روستا و همچنين نايب‌رئيس شوراي بخش مركزي پارس‌آباد فعاليت مي‌كند و من نيز كارهاي مربوط به حسابداري شركت را انجام مي‌دهم. از اينكه مي‌توانم در كنار همسرم در كارهاي شركت به او كمك كنم خيلي خوشحالم.

  • شكوفه هاي عشق

فرزند اول خانواده بودم و پدرومادرم حساب ويژه‌‌اي روي من باز مي‌كردند. آرزوهاي زيادي براي من داشتند و بعد از پايان دبيرستان در رشته كامپيوتر دانشگاه اهر قبول شدم. ترم اول دانشگاه مسير زندگي‌ام تغيير كرد. تا قبل از آشنايي با همسرم هيچ‌گاه زندگي در روستا يا عشايرنشيني را تجربه نكرده بودم. عاشق طبيعت بودم. وقتي با علي در دانشگاه آشنا شدم احساس كردم او‌‌ همان پسري است كه مي‌‌تواند مرد ايده‌آل زندگي من باشد. از اخلاق خوب او متوجه شدم كه روستايي است. صداقت و سادگي كه از خصوصيات مردم روستايي و عشايري است در چشمان او موج مي‌زد. وقتي از زندگي عشايري و كوچ به ييلاق و چراي گوسفندان در طبيعت سرسبز مي‌‌گفت دلم به آنجا پر مي‌كشيد. بعد از مدتي پيشنهاد ازدواج داد. از پيشنهادش كمي شوكه شدم. وقتي موضوع را با خانواده‌ام مطرح كردم آنها مخالفت كردند. پدرم مي‌گفت زندگي روستايي و عشايري براي دختري كه در شهر زندگي و رشد كرده بسيار سخت است و نمي‌تواني با اين وضعيت كنار بيايي. مي‌دانستم حرف‌هاي آنها از سر خيرخواهي است اما من مرد ايده‌آلم را پيدا كرده بودم. سرانجام من و علي باهم ازدواج كرديم و من از شهر براي زندگي به روستايي آمدم كه گاز نداشتند و بخاري‌‌ها نفتي بود و براي پختن غذا بايد از هيزم استفاده مي‌كردم. روزهاي اول در شوك بودم.

خرداد ۸۳ بود كه به ييلاق رفتيم. همه‌‌چيز برايم هيجان و تازگي داشت. ۳‌ ماه در دامنه كوه در چادر بدون آب و برق و گاز زندگي كرديم و آنجا بود كه متوجه شدم عشاير كشورمان چه انسان‌هاي صبوري هستند. همه كار‌ها براي من كه سال‌ها در شهر زندگي كرده بودم و از همه امكانات برخوردار بودم بسيار سخت بود. ساعت خواب و بيدار‌شدن، تفريح و مشغله‌هاي روزمره آنها بسيار متفاوت بود. يك سال طول كشيد تا توانستم خودم را با شرايط جديد وفق بدهم. هيچ وقت نخستين روزي را كه در چادر عشايري زندگي كردم فراموش نمي‌كنم. وقتي به منطقه ييلاقي كوچ كرديم چادرنشيني را تجربه كردم. شب‌ها از ترس حمله حيوانات وحشي خواب به چشمانم نمي‌آمد. هربار نااميدي سراغم مي‌آمد به هدفي كه داشتم فكر مي‌كردم. همسرم در همه حال تكيه‌گاهم بود. در زندگي مشترك سعي كردم ابتدا شنونده خوبي باشم. با دقت به حرف‌هاي همسرم گوش مي‌دادم و سعي مي‌‌كردم همراه و همقدم خوبي براي او باشم. هيچ‌گاه از كمبود‌ها گلايه نكردم و سعي كردم از داشته‌هايم به بهترين شكل استفاده كنم. وقتي صاحب يك پسر و يك دختر شديم احساس كردم در اوج خوشبختي قرار دارم. عشق در زندگي ما مانند درختي است كه محبت و صداقت و گذشت شكوفه‌هاي آن هستند و من و همسرم در اين سال‌ها تلاش كرديم كه درخت زندگي‌مان هميشه پر از شكوفه باشد.

  • زندگي عشايري از زبان داماد

روستاي بهرام‌آباد در نقطه صفر مرزي قرار دارد و هم مرز با كشور آذربايجان است. فرزند چهارم خانواده هستم و ۵ برادر و ۴ خواهر هستيم. البته ۹ خواهر و برادرم در‌‌ همان دوران كودكي يا نوزادي بر اثر بيماري از دنيا رفتند. آن سال‌ها بيماري‌هاي واگيردار شيوع داشت و به‌دليل نبود امكانات پزشكي كودكان زيادي از دنيا مي‌رفتند. روستاي بهرام‌آباد ۲۵كيلومتر تا پارس‌آباد فاصله دارد و شغل بسياري از مردم اين روستا كه عشاير هستند، دامداري وكشاورزي است. پدرم، «التفات معصومي» ريش‌سفيد و بزرگ طايفه بيگدلو، تيره معصوملوي ايل عشاير شاهسون است. اين طايفه از ۵ تيره تشكيل شده است و ۱۵ ميليون نفر جمعيت دارد. اين جمعيت در چند استان پراكنده است و تيره معصوملو كه ۵ ميليون نفر جمعيت دارد در پارس آباد مغان ساكن هستند. پدربزرگم كه معصوم خان نام داشت از خان‌هاي بزرگ عشاير بود و پدرم سال‌هاست كه بزرگ و ريش سفيد طايفه است.

۱۵‌ارديبهشت هر سال به ييلاق معصوم كه همجوار سبلان و در ۱۵ كيلومتري مشكين شهر قرار دارد كوچ مي‌كنيم. مسير كوچ از روستا به ييلاق ۳۵۰ كيلومتر است. زمان كودكي كه امكاناتي مانند ماشين در اختيار نداشتيم كوچ ييلاق بيش از يك‌ماه طول مي‌كشيد و پدرمان ما را سوار شتر يا الاغ مي‌كرد و با مشكلات بسياري به ييلاق كوچ مي‌كرديم كوچ ييلاق عشاير به‌خاطر پيدا كردن مرتع براي دام است و آنها به مناطقي مي‌روند كه غذاي كافي براي دام‌ها وجود داشته باشد. در گذشته مسير كوچ ييلاق با سختي و مشكلات زيادي ازجمله غارت از سوي راهزنان مواجه بود. راهزنان با كمين در مسير كوچ عشاير به آنها حمله مي‌كردند و دام‌ها و لوازم باارزش آنها را سرقت مي‌كردند. قبل از انقلاب، مسير كوچ عشاير بسيار ناامن بود و بسياري از عشاير از سوي راهزنان غارت مي‌شدند اما بعد از انقلاب و با توجه ويژه به عشاير، امنيت در اين منطقه حاكم شد و سال‌هاست كه عشاير بدون دغدغه كوچ مي‌كنند. امروزه با وجود خودروهاي باري، كوچ به سرعت انجام مي‌گيرد. دام‌ها را بار وانت يا كاميون مي‌كنند و چند ساعت بعد در منطقه ييلاقي چادر‌ها را برپا مي‌كنيم. اواخر شهريور‌ماه زمان بازگشت به روستاست و به‌اصطلاح به قشلاق كوچ مي‌كنيم. در روستا كشاورزي نيز انجام مي‌شود. من و برادرم سال‌‌هاست كه به پدرم در كشاورزي كمك مي‌كنيم و گندم، جو و يونجه در زمين‌هاي زراعي مي‌كاريم.

کد خبر 324261

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha