شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۴
۰ نفر

مرجان همایونی: در روستا، آبرویی دست‌و‌پا کرده بود و برای خودش کیا و بیایی داشت. همه روی اسم او قسم می‌خوردند و خیلی‌ها بدون هیچ ضمانتنامه و چکی، پول‌شان را به دستش می‌دادند.

به خاطر نگاه کودکش بخشیدم

با آنكه از نظر مالي وضع متوسطي داشت اما يك اصغرآقا بود و يك روستا؛ هر جا دعوايي مي‌شد و گره‌اي در كاري مي‌افتاد، او نخستين كسي بود كه براي حل مشكل صدا زده مي‌شد. اما يكباره روزگار عوض شد، يكدفعه مرد آبرومندي كه اگر گذرش به پاسگاه و كلانتري افتاده بود براي وساطت و ميانجيگري بود، به حبس محكوم شد، آن هم در سن 80سالگي. حالا 3 سالي است كه روز و شبش را در زندان به سر مي‌برد، كنار افرادي كه خلاف‌هاي سنگيني دارند و او تا به حال حتي داستان‌هايي شبيه كارهايي كه آنها انجام داده بودند هم نخوانده بود. اصغرآقا محكوم به حبس شد اما نه به‌خاطر اينكه امانت‌دار خوبي نبوده و يا خدايي نكرده دست به‌كار خلاف زده باشد. او امروز محكوم است به‌خاطر اينكه بيش از حد مهربان بوده و به‌خاطر خدا از سارق اموالش گذشت.

نه تنها چين و چروك‌هاي صورتش بلكه صدايش نيز حكايت از عمر طولاني‌اش دارد. با كمك و هماهنگي‌هاي سازمان ديه و سازمان زندان‌هاي استان گيلان موفق مي‌شويم با او گفت‌وگويي داشته باشيم. سنش از 82 گذشته و از زندانيان گرفته تا پليس و مسئولان ستاد ديه و زندان براي او احترامي خاص قائل هستند. اما اين احترام به‌خاطر موي سپيدش و سن و سالش نيست، چراكه زندانياني با همين مشخصات ظاهري در زندان ديده مي‌شوند. احترام آنها به‌خاطر آبرويي است كه داشته و دارد و همه او را به‌عنوان يكي از معتمدين و خوش‌حسابان روستايش مي‌شناختند. اما روزگار بدجوري ورق خورد و باعث شد تا به‌خاطر بدهي‌اي كه در آن هيچ نقشي نداشت كارش به پاسگاه و كلانتري و دادگاه باز شود.

  • سرقت 1400كيلو برنج

شغل آبا و اجداديشان مغازه‌داري است. پدرش وصيت كرده بود كه بعد از او، اصغرآقا كار پدر را دنبال كند. او هم به‌خاطر وصيت پدر و هم علاقه‌اش به اين كار، مغازه‌اي اجاره كرد و در آن مشغول به‌كار شد؛ «درآمدم خدا را شكر بد نبود. زندگي‌ام مي‌چرخيد و اگر هم مشتري‌اي به مغازه‌ام مي‌آمد كه پولي براي خريد نداشت، به او نسيه مي‌دادم. اينكه نسيه‌ها دير پرداخت مي‌شد يا گاهي اوقات اصلا پرداخت نمي‌شد بماند. اما من معتقد بودم با هر دستي بدهي از همان دست مي‌گيري، براي همين هم هميشه تلاش داشتم تا به حد وسع خودم به ديگران بدون هيچ چشمداشتي كمك كنم.»

سوپرماركت يا همان مغازه اصغرآقا حدودا 30متر بود و او سعي مي‌كرد هر آنچه مورد نياز مردم روستايش است را براي آنها تهيه كند اما عمده جنسي كه در سوپرماركت اصغرآقا ديده مي‌شد، برنج اعلاي گيلاني بود كه به‌صورت چكي از زمين‌داران خريده بود. برنج‌ها روي هم انباشته شده بود و مرد ميانسال آنها را به مشتريانش مي‌فروخت. يك روز براي كاري راهي تهران مي‌شود و زماني كه به خانه برمي‌گردد با درشكسته شده سوپرماركتش مواجه مي‌شود. آه از نهاد اصغرآقا بلند مي‌شود چرا كه حدود 1400كيلوگرم برنجي كه خريداري كرده، به سرقت رفته بود؛ «سال82 نخستين سرقت از سوپرماركتم رخ داد. نمي‌دانستم چكار بايد انجام دهم؛ من مانده بودم و مغازه‌اي خالي و يك عالم بدهي.»

  • بخشش آقاي سارق

سرقت برنج‌ها باعث شد تا اصغرآقا روانه كلانتري شود و از دزد مغازه‌اش شكايت كند؛ دزدي كه هيچ ردي از خود به جاي نگذاشته بود؛ «وقتي طلبكارانم از ماجرا با خبر شدند مدتي دست نگه‌داشتند و چيزي نگفتند. خب من يكي از اهالي آبرومند روستايمان بودم و آنها به‌خاطر احترامي كه برايم قائل بودند حرفي نمي‌زدند اما بعد از مدتي به سراغم آمدند و درخواست طلبشان را كردند، در همين حين بود كه از دادسرا با من تماس گرفتند و گفتند دزد مغازه‌ات را دستگير كردند. وقتي رفتم دادسرا و دزد را ديدم شوكه شدم. سارق يكي از همسايه‌هايمان بود كه با همدستي دوستانش دست به سرقت از مغازه من و ساير مغازه‌ها زده بودند. اينطور كه قاضي مي‌گفت مأموران پليس حين گشتزني به آنها مشكوك شده و پس از دستگيري، اموال سرقتي از آنها كشف شده بود. متهمان هم به ناچار به سرقت‌هايشان اعتراف كرده و در اعترافاتشان مشخص مي‌شود كه يكي از مغازه‌هايي كه سرقت كرده‌اند مغازه من بوده است. ابتدا از متهم شكايت كردم، اما او مي‌گفت كه اموال سرقتي را تقسيم كرده است و پولي براي پرداخت ندارد.»

زماني كه دزد برنج‌هاي اصغرآقا دستگير شد او به اميد اين بود كه با پس‌گرفتن برنج‌ها، طلب‌هايش را صاف كند اما اتفاق عجيبي رخ داد. در يكي از اين روزها، در خانه كاهگلي و قديمي‌ اصغرآقا زده شد. پشت در، زن جواني به همراه 2كودك ايستاده بودند. آنها با ديدن اصغرآقا شروع به التماس كردند و زن جوان گفت كه همسر سارق برنج‌هاست؛ «زن جوان گفت كه از زماني كه همسرش دستگير شده پولي ندارد تا خرج زندگي‌اش را پرداخت كند و بچه‌هايش با گرسنگي شب‌ها را سر مي‌كنند. از طرفي شوهرش سهم دزدي را خرج كرده بود و پولي نداشت تا با پرداخت آن بدهي‌اش را پرداخت كند. دلم براي آنها سوخت. خدا را خوش نمي‌آمد كه 2 طفل معصوم گرسنگي بكشند تنها به‌خاطر اينكه پدرشان اشتباه كرده است. دلم لرزيد وقتي آنها را ديدم، چطور مي‌توانستم اشك‌هايي كه ريخته مي‌شد را ناديده بگيرم! حاضر بودم خودم بدهي سارق را پرداخت كنم اما زن و فرزندانش در چنين شرايط سختي نباشند. بارها گفته شده كه ببخش تا بخشيده شوي، پس بخشيدم تا روزي خدا به من كمك كند.»

التماس‌هاي زن جوان و چشم‌هاي معصوم 2كودك باعث شد تا اصغرآقا بار ديگر راهي دادسرا شود اما اين‌بار نه براي شكايت بلكه براي اعلام رضايت؛ «به‌خاطر زن و بچه متهم، از خسارتي كه به من وارد شده بود گذشتم و شكايتم را پس گرفتم و دزد برنج‌هايم بدون آنكه مبلغي را پرداخت كند، آزاد شد اما مشكلات من حل نشده بود. هنوز طلبكاران منتظر بودند تا بدهي‌شان را پرداخت كنم و من پولي در بساط نداشتم. به همين دليل به ناچار 4جريب زمين زراعي كه داشتم و روي آن كشاورزي مي‌كردم را به همراه النگوي همسرم فروختم. آن زمان حدود 13ميليون تومان شد و بدهي‌هايم را پرداخت كردم.»

  • آغاز زندگي از نقطه صفر

بعد از پرداخت بدهي‌ها، اصغرآقا دوباره از صفر شروع كرد و از آنجا كه هنوز اعتبارش سر جايش بود و مردم براي او احترام قائل بودند خيلي زود باز هم كار و كاسبي‌اش گرفت؛ «اين‌بار در كار خريد و فروش پارچه رفتم و خدا را شكر كه درآمدش هم خوب بود و توانستم مقداري از بدهي‌هاي قبلي‌ام را هم پرداخت كنم اما از بخت بد من بود كه حدود 7سال قبل يك شب توفاني، براي بار دوم از مغازه‌ام سرقت كردند و تمامي طاق‌هاي پارچه‌ام را كه چكي از تهران خريده بودم بردند. صبح به من خبر دادند كه در مغازه‌ات را شكسته‌اند و وسايل آن را به سرقت برده‌اند. براي بار دوم همه اموالم را از دست دادم با اين تفاوت كه اين‌بار زميني نداشتم تا آن را بفروشم و مقداري از بدهي‌هايم را پرداخت كنم.»

دوباره پيرمرد ماند و دنيايي بدهي. تصميم گرفت براي پرداخت بدهي‌هايش پول قرض كند و همين مسئله باعث شد كه از چند نفري پول بگيرد. با گذشت زمان نه‌تنها مشكلات مالي پيرمرد كمتر نشد بلكه روزبه‌روز بيشتر شد. طلبكاران هم كه بعد از چند سال فرصت به اصغرآقا مي‌ديدند او توانايي پرداخت بدهي‌شان را ندارد، به ناچار راهي دادسرا شدند و از او شكايت كرده و خواستار برگرداندن پولشان شدند؛ «3سال قبل طلبكارانم از من شكايت كردند و به‌خاطر 53ميليون و 900هزار تومان بدهي بازداشت شدم. البته بدهي‌ام بيشتر بود، اما از آنجا كه طلبكارانم مرا مي‌شناختند از مقداري از آن چشم‌پوشي كردند. بعد از دستگيري هم با وساطت سازمان ديه استان گيلان طلبكارانم از 18ميليون و 900هزار تومان گذشت كردند. بدهي‌ام الان 35ميليون تومان است اما من توانايي پرداخت يك ريال از آن را هم ندارم. حتي نمي‌توانم وام بگيرم.»

  • در آمد 150هزار توماني

اصغرآقا نه ضامني دارد كه بتواند وام بگيرد و بدهي‌اش را بدهد، نه درآمدي دارد كه اگر هم وام را دريافت كند بتواند آن را پرداخت كند. اصغر آقاي 83ساله مانده است و يك دنيا مشكل و نداري؛ «وقتي همه دارايي‌ام را از دست دادم، مجبور شدم كه راهي كميته امداد شوم. آنجا هم بعد از كلي پرس‌و‌جو و تحقيق مرا به‌عنوان مددكارشان پذيرفتند و ماهانه 60هزار تومان پول به حسابم واريز مي‌شود. 90هزار تومان هم كه يارانه‌اي است كه ماهانه دولت به‌حساب من واريز مي‌كند اما خودتان بگوييد با ماهي 150هزار تومان پول. يك پيرزن و پيرمرد چكار مي‌توانند انجام دهند. از طرفي همسرم بيمار است و كم‌خوني دارد.خرج درمان او هم هست و هزينه زيادي را در برمي‌گيرد. خودتان قضاوت كنيد با اين درآمد، من چطور مي‌توانم هم قسط وام براي آزادي‌ام را بدهم هم خرج و مخارج زندگي‌ام را پرداخت كنم.»

همين مسائل باعث شده تا كسي ضامن اصغرآقا نشود و او بماند و يك دنيا اضطراب و دلنگراني؛ «ناراحتي‌ام تنها حشر و نشر با زندانيان نيست، ناراحتي‌ام دوري از زمين‌هايي نيست كه تمام دوران زندگي‌ام را تشكيل داده‌اند بلكه بيشترين ناراحتي‌ام همسرم است. سني از او گذشته است و آفتاب لب‌بام است، همسرم مريض است و حال و روز خوبي ندارد. اگر خداي نكرده اين روزها كه من در زندان هستم براي او كوچك‌ترين اتفاقي رخ دهد چه بايد بكنم؟ چطور مي‌توانم تا آخر عمر خودم را ببخشم؟ همسرم در تمام شرايط سخت زندگي‌ام همراهم بود و من در دوران پيري او را تنها گذاشته‌ام. بچه‌هايم هم وضع مالي خوبي ‌ندارند، آنها به سختي مخارج روزانه خودشان را درمي‌آورند وگرنه چه‌كسي دوست دارد كه پدرش با اين سن و سال پشت ميله‌هاي زندان به سر ببرد و براي آزادي‌اش كاري نكند.»

  • پيرمردي پشت ميله‌هاي زندان

حالا اصغرآقا مانده است و 35ميليون بدهي كه نمي‌داند با آن‌چه كند. پيرمرد كه سنش از 82 هم گذشته است، به زندان انتقال داده مي‌شود. معلوم نيست تا چه مدت ديگر بايد در زندان به سر ببرد تا يا شاكيانش رضايت بدهند يا ضامني پيدا كند كه بتواند وام دريافت كند. از طرفي اگر اصغرآقا وام هم بگيرد نمي‌داند چطور بايد آن را پرداخت كند. زندگي او با طناب 35ميليون توماني به ميله‌هاي زندان گره خورده است. اصغرآقا با قدي خميده از جا برمي‌خيزد تا راهي سلولش شود؛ مردي كه به‌خاطر خوش‌دلي و محبتش، سارق اموالش را بخشيد و بي‌گناه به زندان افتاد.

  • شما چه مي‌كنيد؟

پيرمرد معتمد روستايي به خاطر دوبار سرقت از مغازه‌اش و بخشيدن سارق به زندان افتاده و 35ميليون تومان بدهكار است. شما در اين زمينه چه مي‌كنيد؟ به 30003344 پيامك بزنيد يا با شماره 23023676 تماس بگيريد.

کد خبر 295876

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار آسیب اجتماعی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha