سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶ - ۰۴:۱۳
۰ نفر

محمد جباری: در هیاهوی سریال‌های تاریخی‌ای مثل «مدار صفر درجه»، پخش‌اش چهارشنبه شب‌ها بی‌سر و صدا از شبکه 3 شروع شد و کم‌کم به یکی از پربیننده‌ترین سریال‌های تلویزیون تبدیل شد.

برای پرطرفدار شدن این سریال دلایل زیادی می‌توان آورد؛ از کارگردانی خوب همایون اسعدیان (که مجموعه خیلی خوبی مثل «چراغ جادو» را در کارنامه‌اش دارد) و بازی خوب بیشتر بازیگران بگیرید تا قصه پرکشش و پرپیچ و خم، شخصیت‌های باورپذیر، فضای قابل لمس و به‌روز آن و زیر پاگذاشتن خط قرمزهایی مثل نمایش حشیش کشیدن و سیگار کشیدن دختران و وجود شخصیت فاسد و در عین حال همدلی برانگیز «ابوالحسنی» با بازی درخشان فرهاد اصلانی.

 با علیرضا بذرافشان - یکی از فیلمنامه‌نویس‌های سریال (مهدی شیرزاد نفر دوم است) - درباره همین چیزها حرف زدیم تا ببینیم راز جذابیت «راه بی‌پایان» از کجا می‌آید.

بذرافشان را حتما می‌شناسید؛ نویسنده فیلمنامه سریال‌های پربیننده‌ای مثل «زیرزمین» و «تب سرد». اگر از خوانندگان قدیمی ‌همشهری جوان باشید، احتمالا پاورقی او به اسم «جعفرانه» را هم در شماره‌های اول همشهری جوان خوانده‌اید.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های سریال، واقع‌گرایی آن است که هم بر شخصیت‌ها تاثیر گذاشته و هم بر فضای قصه و کارگردانی و حتی بر جزئیاتی مثل پروسه علمی‌ ساخت پروتز مصنوعی که نقش مهمی‌ در قصه سریال دارد.

معمولا در سریال‌های ایرانی، سر و ته این مسائل علمی‌ را یک‌جوری هم می‌آورند؛ مثلا ویندوز مدیاپلیر را به جای یک برنامه خفن جاسوسی جا می‌زنند. شغل‌ها هم از آقا مهندس و آقا دکتر فراتر نمی‌رود.

ولی اینجا با یک گروه درست و حسابی علمی‌ـ‌تحقیقاتی طرف هستیم که قرار است یک پروژه پلیمری را راه‌اندازی کنند، همه چیز هم - طبق گفته بذرافشان - خیلی دقیق و علمی ‌است؛ «یکی از دلایلش شاید این باشد که هم من و هم شیرزاد مهندسی خوانده‌ایم؛ من «کامپیوتر» و شیرزاد «هوافضا». من کلی رفیق پلیمری هم دارم. مدام زنگ می‌زدیم و می‌پرسیدیم».

بذرافشان مدعی است که هیچ سوتی‌ای نمی‌توان از بخش مهندسی گرفت چون همه موارد را با دوستان مهندس کامپیوتر و پلیمر و مکانیک چک کرده‌اند؛ «ما اصلا آمدیم طراحی کردیم که اگر یک آدمی ‌بخواهد در داخل کشور پروتز بسازد، چه مراحلی دارد، کامپیوتر کجا وارد می‌شود و مکانیک کجا و همه اینها را با بچه‌ها چک کردیم؛ مثلا می‌گفتیم شرایط داستان ما در اینجا این‌طوری است که به یک دستگاه نیاز داریم.

آنها می‌گفتند که انکیباتور می‌تواند به دردتان بخورد. بعد می‌گفتند که در کدام مرحله لازم است و اصلا این دستگاه در داخل کشور تولید می‌شود یا نه و چطوری باید واردش کرد و...». این نکته را هم داشته باشید که پروتز اینترنال واقعا در ایران وجود ندارد و نکته بامزه‌تر اینکه این پروژه داخل سریال را می‌شود عملا راه‌اندازی کرد.

حتما می‌پرسید پس چرا دوستان مشاور خودشان به فکر عملی کردن این پروژه نیفتاده‌اند؟ بذرافشان این‌طور جوابتان را می‌دهد؛ «چون مشکل تکنولوژیک داریم وگرنه توان علمی‌اش را داریم».

برخلاف انتظار، این پایبندی به مسائل علمی، دست و پای آنها را برای نوشتن فیلمنامه نبسته است؛ «ما فقط لازم بود از طراحی علمی‌ این پروژه، بخش‌هایی را برداریم که برای قصه لازم بود؛ چون خود این پروسه علمی، آن‌قدر پیچیده و نشدنی بود که ضرورتی نداشت مثل بقیه سریال‌ها، چیز دیگری را به قصه وارد کنیم.

 دیده‌اید در بعضی سریال‌ها برای ایجاد مانع جلوی فعالیت گروه، مثلا ‌هارد کامپیوترشان را می‌برند؟ حتما می‌دانید که چقدر این کارها احمقانه است».

بذرافشان می‌گوید رعایت این اصول علمی ‌ساده است؛ «من خودم هم قبلا فکر می‌کردم نشدنی است ولی یک خرده فکر می‌خواهد و یک خرده مشورت.

اصلا نیازی به تحقیق آن‌چنانی هم نیست چون اصلا سینما یعنی دروغ. برای همین لازم نیست که همه جزئیات درست باشد؛ کافی است که طراحی درستی داشته باشی با تعدادی مفصل و ارتباط‌دهنده - مثل انکیباتور - که در حد شعور مخاطب، عملی است».

البته این وفاداری به واقعیت، فقط به دلیل مهندس بودن فیلمنامه‌نویس‌ها نبوده؛ «خوشبختانه، هم ما و هم کارگردان، این نگاه واقع‌بینانه را به قصه داشتیم. خود من وقتی یک دیالوگ  یا رفتار غیرواقعی را در سریال‌های تلویزیونی می‌بینم، اذیت می‌شوم. مثلا این دیالوگ را در سریال‌ها چندین بار شنیده‌اید که وقتی نیمه شب زنگ خانه را می‌زنند، یکی می‌گوید «کی می‌تونه باشه این وقت شب؟». من دوست دارم همه چیز فیلمنامه واقعی باشد».

بوی پروتز
قصه ساخت این سریال برمی‌گردد به 3 سال پیش. مصطفی عزیزی (تهیه‌کننده راه بی‌پایان) قصه‌ای نوشته بود به اسم «بوی گندم». در آن قصه، جوانی از خارج می‌آمد و می‌خواست تولید پمپ آبی را شروع کند که برای کشاورزان مناطق گرمسیر مفید باشد. برای همین هم اسمش شده بود «بوی گندم».

از 26 قسمت، 13قسمت آن را هم نوشته بود که آن را داد به علیرضا بذرافشان تا ادامه‌اش را بنویسد. او و مهدی شیرزاد شروع می‌کنند به بازنویسی فیلمنامه. از آن قصه اول، فقط این باقی می‌ماند که یک جوانی می‌خواهد بیاید ایران و یک کار تولیدی راه بیندازد؛ «ما  فیلمنامه را کلی تغییر دادیم و مثلا ابوالحسنی نامی‌ را وارد کردیم».

نوشتن این فیلمنامه یک سال و نیم طول کشید. البته همه این طولانی شدن را به حساب وسواس نویسنده‌ها نگذارید، تنبلی و بیماری بذرافشان هم در این میان دخیل بوده است؛ «دو تا کارگردان آمدند و رفتند، سومی ‌اسعدیان بود.

قسمتی از متن را هم خواند. با متن مشکل داشت. تفاهم داشتیم که فیلمنامه عوض شود. مهم‌ترین مشکلش این بود که منصور به عنوان قهرمان قصه، منفعل بود. حق هم داشت ولی به نظر من، قهرمان‌های مثبت، همیشه منفعل هستند. من نظرم این بود که این انفعال را نمی‌شود عوض کرد. الان یک act‌هایی برایش گذاشته‌اند مثلا توی کارگاه با غزل دعوا می‌کند ولی هنوز هم منفعل است. این act‌ها ارتباطی به قصه اصلی و دعوای توتونچی و ابوالحسنی ندارد».

4-3 ماهی هم برای بازنویسی فیلمنامه با اسعدیان جلسه داشته‌اند؛ «اسعدیان ذهن فعالی دارد. مدام می‌رفت و برای فیلمنامه برنامه‌ریزی‌های جدید می‌کرد و روی آنها بحث می‌کردیم. بعد از این 4-3 ماه، من از گروه جدا شدم و آقای اسعدیان خودش تنهایی فیلمنامه را بازنویسی کرد.» نه، این جدا شدن ربطی به ناراحتی بذرافشان از بازنویسی فیلمنامه ندارد؛ «علت جدا شدن‌ام این بود که 2 سال داشتم روی این فیلمنامه کار می‌کردم و برایم عذاب‌آور شده بود. در واقع من نامردی کردم».

نمی‌دانم پایان قصه چه می‌شود
همایون اسعدیان حسابی در فیلمنامه بذرافشان و شیرزاد خانه‌تکانی کرده است؛ «قصه خواهر منصور کاملا اضافه شده و من خودم هم اولین بار است که دارم می‌بینم». اگر آماده‌اید که بذرافشان از این قصه ایراد بگیرد، کمی‌ تا قسمتی اشتباه می‌کنید؛ «از قصه اصلی جداست ولی به عنوان یک قصه مجزا دوستش دارم.

این قصه درست جلو می‌رود، درجا نمی‌زند و اصول دراماتیک در آن رعایت شده». شخصیت ابوالحسنی و توتونچی در فیلمنامه اولیه همین بوده، منصور هم کم‌و‌بیش همین بوده، بچه‌های کارگاه هم همین‌طور؛ فقط یک خرده وحید (دوست منصور) تغییر کرده. البته مثل اینکه دیالوگ‌ها خیلی عوض شده؛ «دیالوگ‌ها تق‌تقی نیست، در حالی که دیالوگ‌های من این ویژگی را دارد.

برای همین احساس می‌کنم 90 درصد سکانس‌ها بازنویسی و دیالوگ‌ها هم عوض شده؛ از دیالوگ‌های خودمان کم می‌شنوم». مثل اینکه هر روز صبح اسعدیان با قسمت جدیدی از فیلمنامه بازنویسی شده، سرصحنه می‌آمده.

باز هم حتما دارید فکر می‌کنید که بذرافشان از این تغییر و تحولات اساسی ناراحت است اما باز هم اشتباه می‌کنید؛ «وقتی با آدمی‌ طرف هستی مثل همایون اسعدیان که تشخص هنری دارد -تشخص به معنای شخصیت هنری؛ یعنی از او یک رفتار هنری بروز می‌کند - مشکلی پیش نمی‌آید. سر «چارخونه» هم سروش صحت ممکن است نوشته‌های من را تغییر بدهد. اینجا در فضای حرفه‌ای، ناراحتی برای من معنی ندارد ولی بحث فیلمی‌ مثل «گرگ و میش» و سازنده‌اش جداست».

اشاره او به بلایی است که قاسم جعفری سر فیلمنامه او آورده بود اما باز هم تاکید می‌کند که چیزی که من می‌نویسم، وحی منزل نیست. بذرافشان هر هفته سریال را با هیجان دنبال می‌کند چون برای خودش هم خیلی چیزها جدید است و نمی‌داند که دقیقا چه اتفاقاتی قرار است بیفتد. با این حال به خاطر همان تغییرات، احساس تعلق به آن ندارد؛ «احساسم مثل حسم به کارهای علیرضا افخمی ‌مثل «زیرزمین» نیست؛ احساس می‌کنم که کار یک نفر دیگر است که من هم در آن تاثیر داشته‌ام».

نقش دخترهای معصوم به صورتم می‌آید

«بیتا سحرخیز» یکی از همین جوان‌های «راه بی‌پایان» است؛ همان «مینا»، خواهر منصور که به خاطر خطرهایی که دوروبرش است و به خاطر شخصیت مظلوم و ساکتش، حسابی حس دلسوزی و ترحم بیننده‌های سریال را برانگیخته .

سحرخیز متولد1361 و دانشجوی ترم آخر کارشناسی آموزش ابتدایی است که بازیگری را در کلاس‌های آموزش بازیگری امین‌تارخ یاد گرفته. راه بی‌پایان سومین تجربه جلوی دوربین‌بودن‌اش است؛ اولین تجربه او بازی در چند سکانس کوتاه در فیلم سینمایی «نسکافه داغ‌ داغ» بود ولی خودش اولین بازی مهم و جدی‌اش را بازی در  فیلم سینمایی «فقط چشم‌هایت را ببند و باز کن» علیرضا امینی می‌داند؛ فیلمی که هنوز اکران نشده.

اما بیتا  بازی‌ خود را در این فیلم خیلی دوست دارد و همکاری با علیرضا امینی را شانس بزرگی می‌داند که نصیبش شده و راه را برایش باز کرده است. برای اینکه سحرخیز را بیشتر بشناسیم، درباره خودش و «راه بی‌پایان» و «مینا» با او گپ کوتاهی زده‌ایم.

  •  چطور شد که همایون اسعدیان برای یکی از نقش‌های اصلی این سریال، تو را انتخاب کرد؟ قبلا بازی‌ات را دیده بود؟

وقتی آقای اسعدیان برای سریال‌اش دنبال بازیگرهای جوان و چهره‌های جدید می‌گشت، آقای تارخ من را معرفی کرد؛ چون آقای اسعدیان هیچ بازی‌ای از من ندیده بود برای اینکه ریسک کند و نقش را به من بسپارد، شک داشت؛ اما وقتی آقای امینی لطف کرد و فیلمش را به آقای اسعدیان  نشان داد و ایشان هم بازی‌ام را دید؛ قبول کرد  که نقش را به من بدهد.

  •  در فیلم علیرضا امینی چه نقشی داشتی؟

داستان «فقط چشم‌هایت را ببند و باز کن» درباره چند جوان است که به خاطر مشکلات زیادی که دارند، تصمیم به خودکشی می‌گیرند. من نقش دختری را بازی می‌کردم که از خانه فرار کرده و مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود. یک‌جورهایی در زندگی‌اش به بن‌بست رسیده بود و می‌خواست خودکشی کند؛ اما هم چهره و هم خلق و خوی معصومانه‌ای داشت. یکی از دلایل انتخاب آقای اسعدیان هم بعد از دیدن فیلم، همین بود.

  •  چطور شد که بازی در این سریال را قبول کردی؟

به این فکر کردم که این فرصت خوبی است برای دیده شدن و شناخته شدن اما بیشتر حضور خود آقای اسعدیان به عنوان کارگردان برایم مهم بود؛ چون شنیده بودم همکاری با آقای اسعدیان باعث پیشرفت می‌شود. از طرف دیگر، وقتی فیلمنامه را خواندم، عاشق نقش مینا شدم چون مدت‌ها بود در سریال‌های تلویزیونی شخصیتی مثل او ندیده بودیم که معتاد باشد ولی اعتیادش دیده نشود.

وقتی فیلمنامه را خواندم احساس کردم با بازی در شخصیت مینا می‌توانم مشکلاتی را که در جامعه برای دخترهای جوان وجود دارد ولی عکس‌العمل جدی‌ای درباره آنها نمی‌بینیم، منتقل کنم.

  •  از همان اول کار نویسنده و کارگردان معتقد بودند مینا باید این‌قدر آرام و ساده‌دل باشد و بگذارد هر بلایی که می‌خواهند سرش بیاورند؟

من خیلی‌ها را دیدم که با همین ویژگی‌های شخصیتی مینا ارتباط برقرار کردند و البته خیلی‌ها هم به این سادگی و مظلومیت مینا اعتراض کردند اما مینا نمی‌توانست خیلی شر و شور و منفی باشد. نقش او نقش منفی‌ای نبود. مینا دختری است که درون خیلی معصومی دارد و به خاطر مرگ مادرش دچار افسردگی شده. به همین خاطر نمی‌توانستیم او را باهیجان‌تر نشان دهیم و به خاطر اینکه شخصیت لو نرود، نمی‌توانستیم از اول اعتیادش را نشان دهیم.

  •  برای اینکه به درک شخصیت مینا برسی، چه کار کردی؟

بیشتر راهنمایی‌ها و مشورت‌هایی را که نیاز داشتم، از آقای اسعدیان می‌گرفتم. خودم هم درباره مواد مخدر و اعتیادآور تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که حشیش مثل مواد مخدر دیگر علائم ظاهری فرد معتاد را تغییر نمی‌دهد.

به همین خاطر برای بازی در نقش مینا نه لحن حرف‌زدنم را تغییر دادم و نه صدایم را؛ چون مینا نبایستی ویژگی‌های رفتاری و ظاهری یک معتاد را پیدا می‌کرد. حتی در تست گریم‌های اولیه، صورتم خیلی اغراق‌آمیزتر بود و زیر چشم‌هایم را گود کرده بودند تا معتاد بودنم به چشم بیاید اما وقتی اطلاعاتی درباره اعتیاد به حشیش پیدا کردیم؛ گریم‌ام واقعی‌تر و سرحال‌تر شد.  

  •  با کدام یکی از همبازی‌هایت راحت‌تر بودی؟

در تمام صحنه‌هایی که با خانم بیات همبازی بودم، خیلی کمکم می‌کردند و حضورشان خیلی برایم مفید بود. بقیه بچه‌ها هم هر وقت چیزی درباره نقش مینا به ذهنشان می‌رسید، راهنمایی‌ام می‌کردند. البته این اتفاق برای باقی بچه‌های جوان داستان هم می‌افتاد. چون همان روزهای اولی که همبازی شدیم ارتباط صمیمانه‌ای پیدا کردیم؛ به همین خاطر درباره نقش‌ها به هم پیشنهاد می‌دادیم و مشورت می‌کردیم.

  •  با این تجربه خوبی که با بازی در راه بی‌پایان به‌ دست آوردی و خوب هم ظاهر شدی، تصمیم داری بازیگر تلویزیون بمانی یا نه؟

نمی‌خواهم تلویزیون را کاملا ترک کنم. اولین چیزی که برایم اهمیت دارد این است که بازیگر بمانم و به بازی کردن ادامه دهم. اما سینما را به تلویزیون ترجیح می‌دهم؛ نه به خاطر شهرتی که می‌شود در سینما پیدا کرد و نه به خاطر اینکه دلم می‌خواهد یک‌شبه سوپراستار شوم، رسانه سینما را بیشتر دوست دارم و حس می کنم سینما من را حرفه ای‌تر می‌کند.

در تلویزیون باید همه حس و حال و بازی‌ات را در نقش تقسیم کنی و آرام‌آرام آنها را  به بیننده نشان بدهی، اما در یک فیلم سینمایی نقطه اوج نقش بهتر دیده می‌شود.

  •  راه بی‌پایان باعث شد که پیشنهادهای خاصی برای بازی داشته باشی؟

خوشبختانه بله. خودم فکرش را نمی‌کردم که نقشم این‌قدر دیده شود. بعد از بازی در سریال تا قبل از پخش آن هم پیشنهادهایی داشتم. در چند سکانس کوتاه فیلم رضا کریمی بازی کردم و نقش اول فیلم سینمایی90 شاهد احمدلو را هم بازی کردم. این چند وقت اخیر هم پیشنهادهایی داشتم اما چون ترم آخر دانشگاه هستم تا زمانی که درسم تمام نشود، نمی‌توانم کاری قبول کنم.

  •  خودت هم سریال را می‌بینی؟ همان‌طوری که فکر می‌کردی از آب درآمده؟

بله می‌بینم. وقتی قسمت‌های اول آن پخش می‌شد، با دوستانم تماس می‌گرفتم و نظرشان را درباره نقشم و سریال می‌پرسیدم. چیزی که می‌بینم خیلی بهتر از آن چیزی است که فکر می‌کردم. وقتی به عنوان یک مخاطب صرف سریال را تماشا می‌کنم، دلم می‌خواهد بدانم آخر داستان چه اتفاقی می‌افتد. به نظرم وقتی سریالی کشش دارد و بیننده را با خودش همراه می‌کند، سریال موفقی است.

کد خبر 29359

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز