چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰۷:۵۹
۰ نفر

حورا نژادصداقت: در گرگ و میش هوا، معلم جوان با کوله‌باری از مجله و کتاب و حرف‌های نو در کهنوج سوار اتومبیل ساده‌اش می‌شود تا خود را ۲۰کیلومتر دورتر، به روستای پدری‌اش یعنی چاه‌‌مرید چاه‌‌ریگان برساند و ۲۲دانش‌آموز پسرش را نه فقط در آموزش کتاب‌های مدرسه‌ای بلکه در درس پویای زندگی و راه رشد و شکوفایی پرورش دهد.

اولین‌های نویدبخش معلمی متفاوت

 ميثم لورگي، مدير متفاوت مدرسه شهيد علي خجسته (والفجر سابق) متولد 1365 است و تمام وقت يك روز تعطيلش را صرف كرد تا برايم بگويد كه چطور پس از 20سال چراغ مدرسه‌اش را روشن كرده و براي نخستين‌بار دانش‌آموزانش را به اردو برده و برايشان ساعت روزنامه‌خواني درنظر گرفته و روحيه «پرسشگري» و «كشف حقيقت» را در آنان زنده كرده تا آينده‌اي زيباتر و مهربان‌تر براي خود و روستا و شهرشان بسازند.

معلم جوان روستاي چاه‌مريد چاه‌ريگان، اين روزها كمي موهايش ريخته است و اتومبيلش مثل اتومبيل بعضي از جوانان، مدل بالا و گران‌قيمت نيست. سرمايه او اميد دستيابي 22دانش‌آموز پسرش به اهدافشان است. در تمام 20كيلومتري كه مسير را با يكديگر از كهنوج به سمت مدرسه شهيد خجسته (والفجر سابق) طي مي‌كنيم، او از خودش مي‌گويد و باورها و فضاي فكري مردم روستاي پدري‌اش. نامش ميثم لورگي‌قوچ‌آباد است. لورگي يعني رگ لُر. وجه تسميه ادامه فاميلي‌اش هم آن است كه در گذشته‌ها وقتي بارندگي زياد بوده، مردم روستاي قوچ‌آباد به شكرانه نعمت ايزد يكتا، قوچ‌هاي فراواني را قرباني مي‌كرده‌اند.

متولد 1365 است و در حركتي متفاوت از سبك رايج زندگي مردم روستا و از ميان زمين‌هاي كشت خيار و نخل‌هاي بلند، خود را به دانشگاه رسانده و در مقطع كارشناسي و كارشناسي‌ارشد در رشته جامعه‌شناسي تحصيل كرده است. بعدها ساكن كهنوج مي‌شود ولي دلش در روستا پيش دانش‌آموزاني مي‌ماند كه مملو از استعدادند و به يك منجي از جنس خودشان نياز دارند؛ كسي كه به آنها بياموزد مي‌توان رفت و آموخت و به زادگاه خود بازگشت و خيلي چيزها را آباد كرد. آباداني فقط از جنس زمين كشت خيار و نخل نيست. گاهي فكر بايد آباد شود، و گاهي باورها، و حتي دنياي آشفته از تكنولوژي‌هايي كه هم سازندگي دارند و هم خرابي‌هاي فراوان.

  • همنشيني كودكان و ريش‌سفيدان روستا

لورگي با همان سبك معلم‌گونه‌اش بي‌ريا و صادقانه از روزهاي كودكي‌اش برايم مي‌گويد: «در دبستان شهيد غفاري روستاي چاه‌مريد چاه‌ريگان درس خواندم. آن زمان تعداد دانش‌آموزان خيلي زياد بود. راهنمايي كه تمام شد، چون دبيرستاني در روستايمان نبود، هر روز سر جاده مي‌ايستادم و 20كيلومتر را از روستا به كهنوج طي مي‌كردم. پس از يك سال، با تصميم پدرم براي راحتي من و ديگر برادرانم، زندگي روستايي را ترك كرديم و ساكن كهنوج شديم. البته اين دوري، موجب نشد روستا را فراموش كنم. گاهي حتي يك روز در ميان به دايي‌ها و عموهايم سر مي‌زدم. شايد اين علاقه ناشي از احساسي بودن من بود. هنوز به ياد دارم كه هر بار شيوه‌اي به‌كار مي‌گرفتم و خودم را در دل يكي از پيرمردان روستا جا مي‌كردم تا برايم از قديم‌ها بگويند؛ از نحوه كشت گندم، از باران، از آداب و رسوم و باورها و حتي از حال آدم‌ها. از قبل به پدربزرگم مي‌سپردم كه وقتي 5صبح به باغ ليموي خود مي‌رود براي راهِ‌آب (يعني آبياري) مرا نيز بيدار كند تا در راه حرف‌هايش را بشنوم. كم‌كم دفترچه‌اي براي خود درست كردم و مشغول نوشتن اين خاطرات شدم. همين گفت‌وگوها موجب شد سؤالات زيادي در ذهنم ايجاد شود؛ مثلا كدام جنبه از سبك زندگي قديمي‌ها موجب شده تا حتي پيرمردان و پيرزنان امروز روستا با وجود امكانات رفاهي و تكنولوژي بيشتر، حسرت روزگاران گذشته را بخورند؟ شايد بايد دليل اين حال خوب را در شعري كه فرهاد مهراد مي‌خواند، يافت:
وقتي كه بچه بودم
آب و زمين و هوا بيشتر بود و
جيرجيرك شب‌ها در خاموشي ‌ماه آواز مي‌خواند
وقتي كه بچه بودم
در هر هزاران و يك شب، يك قصه بس بود
تا خواب و بيداري خوابناكت سرشار باشد
آه آن روزهاي رنگين
آه آن روزهاي كوتاه

دست تواناي مادربزرگم در حصيربافي با برگ‌هاي درخت خرما (كه به آن «پيش» مي‌گوييم)، طعم متفاوت و لذتبخش نخستين شيري كه در بدن گاو پس از تولد گوساله‌اش جريان مي‌يابد (با نام لبا)، مرداني كه هنگام كتاب‌خواندن دستي بر سرم مي‌كشيدند و مي‌گفتند «آفرين پسرم، تو درس بخوان و به جايي برس و به درد همه ما بخور»، دعاهايي كه همه در حقم مي‌كردند و خيلي خاطرات و حرف‌هاي ديگر، دِيني بر گردنم گذاشت تا وقتي درسم تمام شد و معلم شدم، خودم را موظف به بازگشت بدانم! من از اول دبستان درسخوان مدرسه و محله و روستا و شهرمان بودم تا وقتي كه عليرغم قبولي در رشته حقوق در دانشگاه مشهد، آن را رها كردم و در دانشگاه تربيت‌معلم در رشته جامعه‌شناسي مشغول به تحصيل شده‌ام. اكنون 5سال سابقه كار معلمي دارم و يك سال است كه مدير مدرسه شهيد خجسته (والفجر سابق) شده‌ام. از همان روزي كه به مدرسه روستايم براي تدريس رفتم، تصميم گرفتم معلم متفاوتي باشم؛ متفاوت از تمام معلماني كه در طول تحصيلم با آنها مواجه شده بودم.» حرف‌هاي لورگي گاهي به رنگ سبز نخلستان‌هايي كه از آن عبور مي‌كرديم، درمي‌آمد و گاهي با باد گرم جاده‌هاي نسبتا خلوت كهنوج تا چاه‌مريد مي‌آميخت و آرام گم و بعد در خنكاي سايه‌هاي نه چندان ممتد جاده، پيدا مي‌شد.

  • شعارهايي كه رنگ واقعيت مي‌گيرند

«نظم»، «پرسشگري»، «كشف حقيقت» و «جهان بي‌خشونت» 4شعاري است كه مدير جوان مدرسه والفجر طراحي كرده و آرزو مي‌كند مفهوم و آثار بيروني و دروني آنها چنان در ذهن دانش‌آموزانش نقش ببندد كه در آينده‌اي نه چندان دور، سبك زندگي روستاي چاه‌مريد و حتي اطراف آن را تحت‌تأثير خود قرار دهد. ميثم لورگي كه خود در همين مدرسه درس خوانده بود و امروز مدير كساني است كه زماني معلم خودش بوده‌اند، سبك كاري متفاوتي را آغاز كرده است. تا پيش از مديريت لورگي، گاهي دانش‌آموزان بعد از ساعت 8صبح در كلاس حاضر مي‌شدند. لورگي «نظم» را شعار اول مدرسه قرار مي‌دهد، زيرا گمان مي‌كند اگر دانش‌آموز در اينجا و در اين سن نظم را ياد نگيرد، ديگر هيچ تضميني نيست كه در آينده ناگهان به فردي منظم تبديل شود.ريشه شعار «كشف حقيقت» را بايد در كودكي‌ها و نوجواني‌هاي لورگي يافت. درست آن وقت‌ها كه عمويش، جان‌محمد لورگي، برادرزاده را همراه خود مي‌كرد و همواره او را با سؤالات مختلف به چالش مي‌كشاند تا ذهنش بيش از هر چيز، با چرايي‌هاي جهان هستي درگير شود. همين سؤالات موجب متفاوت شدن ميثم از تمام دوستان و هم‌سن‌هايش شده بود. مهم‌ترين تفاوت او با ديگران، در اين بود كه بچه‌هاي مدرسه در حفظ‌كردن مهارت داشتند و او در فهميدن و درك كردن. متفاوت بودن در تمام سال‌هاي زندگي اين معلم جوان رشديافته‌تر شده است. او همواره حقيقت و درستي را معيار كار خود قرار مي‌دهد. روحيه آزاديخواهي‌اش موجب شده او امروز به شاگردانش بياموزد كه «وقتي بزرگ شديد، به‌خاطر ديده‌شدن و پولدار به‌نظر رسيدن، زير بار قرض‌هاي سنگين نرويد. اندازه خودتان را بشناسيد و با تلاش و كوشش موقعيت اجتماعي و مالي خود را ارتقا دهيد.» او به شاگردانش مي‌آموزد كه «اگر ميان پدر و همسايه‌تان بر سر يك متر زمين دعوا شد، شما به جاي جانبداري از افراد، بايد به‌دنبال حقيقت باشيد، حتي اگر به‌ نفعتان نباشد.» آموزش شهادت بيهوده ندادن، دروغ نگفتن، حرف نزدن پشت سر ديگران و امثال آن همه و همه موضوعاتي است كه لورگي ساعت‌ها در كلاس درس خود درباره آن سخن مي‌گويد. او تمام اين خوبي‌ها را نه‌تنها در مدرسه شهيد خجسته بلكه در دبيرستان پسرانه و دخترانه همان روستا در درس‌هاي روانشناسي و فلسفه و جامعه‌شناسي نيز آموزش مي‌دهد.

  • وقتي خشونت از روستاي چاه‌مريد رخت برمي‌كند

يكي از تفريحات رايج و البته غلط ميان پسران روستاي چاه‌مريد، سنگ زدن به گربه‌ها و شكار كردن پرندگان با تفنگ بادي بوده است. از وقتي لورگي شعار «جهان بي‌خشونت» را براي مدرسه‌اش انتخاب مي‌كند، نه‌تنها درباره مسائل مهم سياسي جهان ازجمله حمله وحشيانه داعش و امثال آن سخن مي‌گويد، حتي به دانش‌آموزانش ياد مي‌دهد كه ما بايد با حيوانات مهربانانه رفتار كنيم و آنان را آزار ندهيم. همين است كه اين روزها ديگر كسي در اين روستا به گربه‌ها سنگ نمي‌زند و پرندگان از هجوم تفنگ‌هاي بادي آسوده شده‌اند. منفعت و خير فكرهاي خوب بر همه ابعاد زندگي در جهان هستي اثر مي‌گذارد. مهرباني با حيوانات آنقدر ارزش گرانقدري ميان دانش‌آموزان اين روستا شده كه حتي گاهي نزد معلمشان مي‌آيند و براي او مي‌گويند كه به كدام حيوانات غذا و آب داده‌اند و كدام را از خطر رهانده‌اند. آنها ياد گرفته‌اند اگر كسي عصباني بود و بيهوده ناسزا گفت، كمي در برابرش صبر كنند و هنگام آرامش با او سخن بگويند. جهان بي‌خشونتي كه لورگي در اين روستا ترويج مي‌دهد در آينده‌اي نه چندان دور، سبك زندگي نه‌تنها دانش‌آموزان بلكه والدين و نسل‌هاي بعدي را تغيير خواهد داد و ارزش‌هاي درستي را جايگزين هنجارها و ارزش‌هاي بي‌فايده يا حتي غلط امروز خواهد كرد.

  • مدرسه‌اي كه حياطي به وسعت روستا دارد

با ديدن مدرسه‌اي كه در نزديكي جاده قرار دارد ياد شعر سهراب سپهري مي‌افتم كه مي‌گويد: «اتاق چه ابعاد ساده‌اي دارد براي فكر‌كردن» مدرسه والفجر هم ساده است، خيلي ساده‌تر از آنچه فكرش را بكنيد؛ يك مستطيل بزرگ با 4اتاق؛ 2كلاس براي دانش‌آموزان و يك اتاق براي مدير مدرسه و اتاقي كه شايد در سال‌هاي آتي با افزايش تعداد شاگردان يا با تبديل‌شدن به آزمايشگاه يا اتاق كامپيوتر يا كتابخانه كاربري متفاوتي بيابد. مدرسه‌اي كه در تمام اين سال‌ها ديواري نداشته و در نتيجه دانش‌آموزانش هنگام زنگ تفريح از حريم مدرسه دور مي‌شدند و براي جمع شدن در كلاس بعدي، لورگي مجبور بود آنها را از ميان خانه‌هاي اطراف و آسفالت جاده به كلاس فرا خواند. گرچه مدتي است لورگي با كمك بچه‌ها نهال‌هايي را در اطراف مدرسه كاشته تا دانش‌آموزان پسر براي نخستين بار ياد بگيرند كه حياط مدارس پسرانه هم بايد ديوار داشته باشد و حياط به‌معناي كل روستا و حتي جاده نيست! اگر نهال‌هاي كاشته‌شده مثل درختان نارنگي و ليموي روستا كه سال‌هاست بر اثر بي‌آبي، سرسبزي را از چاه‌مريد دريغ كرده‌اند، خشك نشوند، شايد بچه‌ها ديواري از جنس درخت داشته باشند. اين روزها كه فعلا نهال‌ها در لاستيك‌هاي قديمي محصور شده‌اند تا هم از آفتاب تند در امان بمانند و هم از خوراك گوسفندان شدن.

  • وقتي برق مدرسه بعد از 20سال روشن مي‌شود

كهنوج گرم است و چاه‌مريد چاه‌ريگان گرم‌تر. درخت‌هاي سبز خشك شده‌اند. آفتاب مي‌سوزاندت و حتي در روزهاي نخست بهار پيش از هر چيز، چشم مي‌گرداني تا جايي براي خنك شدن بيابي. ولي دانش‌آموزان كهنوج تمام پاييز و خصوصا بهار گرم سال تحصيلي را در مدرسه‌اي سپري مي‌كنند كه وسيله‌اي براي خنك شدن ندارد. مدرسه شهيد خجسته سال 1374 ساخته شده و حدود 10سال بدون هيچ استفاده‌اي خاك خورده است. در 10سال بعدي گرچه دانش‌آموزان و معلمان در اين مدرسه رفت‌وآمد داشتند و آنجا خانه دومشان بود ولي بي‌برقي و خاموشي و گرماي مداوم، آنجا را برايشان چندان دوست‌داشتني نشان نمي‌داد. آخرين روزهاي اسفند 1393 كابوس تلخ بي‌برقي به پايان مي‌رسد و روشنايي به مدرسه راه مي‌يابد. ميثم لورگي بعد از جدل‌ها و تلاش‌هاي فراوان براي طي‌كردن امور اداري و جمع‌آوري هزينه چند ميليوني از طريق آموزش و پرورش كهنوج و دوستان و آشنايان و خيران، بالاخره برق را مهمان مدرسه شهيد خجسته مي‌كند. روزهاي بعد از تعطيلات نوروزي سال‌1394دانش‌آموزان لورگي براي نخستين‌بار چشمشان به يك پنكه سقفي در مدرسه افتاده و مي‌توانند يك ليوان آب خنك از يخچال مدرسه بخورند. حتما آنها از امسال، پاييزها و بهارهاي خنك‌تري را سپري مي‌كنند. اين روشنايي اميدبخش، شايد به گرماي مطبوع زمستاني نيز مبدل شود؛ آن هم براي دانش‌آموزاني كه تا همين سال گذشته، زمستان‌ها در ظرف‌هاي حلبي چند تكه چوب مي‌انداختند و با روشن كردن آتش كلاس خود را گرم مي‌كردند.

  • از درس سخاوت تا كارگاه روزنامه‌خواني

سبك تدريس معلمان قديمي مدرسه شهيد خجسته و مسائل مورد نياز زندگي امروزي و آينده دانش‌آموزان روستاي چاه‌مريد موجب شده تا لورگي طرح «درس سخاوت» را در مدرسه‌اش عملي كند. او از هم‌دوره‌اي‌هاي خود در دانشگاه كه هر كدام در حوزه‌اي خاص تخصص دارند، دعوت مي‌كند تا در مدرسه‌اش حضور يابند و در ساعت‌هاي غيردرسي مشغول تدريس شوند. البته قرار نيست در اين مدرسه آموزش صرفا در اختيار معلمان باشد، دانش‌آموزان نيز در رشد خود سهيم مي‌شوند. ميزان پويايي آنها را بايد در دفترچه‌اي جست‌وجو كرد كه بخش‌هاي مختلف دارد و هر دانش‌آموزي طي سال بايد صفحات آن را با كارهايي كه به ذهنش مفيد مي‌رسد، پر كند.

براي نمونه، ‌10صفحه از دفترچه عملكرد دانش‌آموزان به كارگاه روزنامه‌خواني اختصاص دارد. لورگي در كهنوج روزنامه‌ها و مجلات مختلف كشور را خريداري مي‌كند و آنها را به مدرسه مي‌آورد. دانش‌آموزان در كارگاه‌هاي مشخصي كنار يكديگر مي‌نشينند و مشغول مطالعه مي‌شوند. سپس هر يك از آنها بايد آنچه را كه خوانده‌اند، كنفرانس دهند. اگر شما يك روز سرزده به مدرسه شهيد خجسته برويد و از دانش‌آموزان آنجا بخواهيد كه مثلا اطلاعات خود را درباره روزنامه «همشهري» با نام سردبير و مدير‌مسئول و حتي نگرش‌هاي اختصاصي آن بيان كنند، حتما دست پر باز مي‌گرديد!

  • اولين‌هاي معلمي متفاوت

هميشه اولين‌ها در ذهن مي‌مانند. اولين‌هاي ميثم لورگي زياد است و اگر پاي صحبت شاگردانش بنشينيد، با دنيايي از اولين‌ها مواجه مي‌شويد. لورگي بر حفظ محيط‌زيست تأكيد مي‌كند و شاگردانش را براي نخستين بار به اردوي مدرسه‌اي مي‌برد. آنها كه هيچ تصوري از اردوي مدرسه نداشته‌اند، به كوهي كه پشت روستا قرار دارد و هيچ‌گاه به سراغش نرفته‌اند، مي‌روند و اردويي با طعم باراني كه نم نم مي‌باريده، در ذهنشان خوش مي‌نشيند. البته خاطره رفتن به صحرا و حتي زمين‌هاي كشاورزي را نيز بايد به اين تجربه متفاوت افزود.

اردو در طبيعت بكر اطراف روستا و آموزش‌هاي محيط‌زيستي همه موجب شده، آنها بهتر از هر وقت ديگري بدانند كه كدام درختان براي زنده ماندن به آب بيشتري نياز دارند و كدام را مي‌توان حتي در كم‌آبي نگه داشت تا از زيبايي و منافعش استفاده كرد.او براي نخستين بار پدر و مادر دانش‌آموزانش را به كلاس‌هاي درس دعوت كرده تا با يكديگر عكس يادگاري بگيرند و خاطره‌اي شيرين از مدرسه در ذهنشان جاي گيرد. شاگردان لورگي از زمان مديريت او، هنگام زنگ تفريح موسيقي آرام‌بخش سنتي ايراني را مي‌شنوند تا گوش‌شان با هنر انس بگيرد. او شاگردانش را براي نخستين‌بار به پاسگاه «چاه‌حاجي» مي‌برد و با مأموران انتظامي و شغل دشوارشان آشنا مي‌كند. مدرسه شهيد خجسته نخستين مدرسه‌اي است كه مديرش شاگردان خود را موظف كرده تا نام تمام فرمانداران شهرستان‌هاي جنوبي و مسئولان ادارات را بشناسند و عملكرد آنها را تجزيه و تحليل كنند.
لورگي نخستين مديري بوده كه توانسته رئيس آموزش و پرورش كهنوج را به مدرسه‌اش دعوت كند تا رو در رو مقابل دانش‌آموزان بنشيند و درددل‌هاي آنها را بدون هيچ واسطه‌اي بشنود.

  • محمدجواد مي‌خواهد رئيس‌جمهور شود

محمدجواد لورگي، در پايه هشتم مدرسه شهيد خجسته درس مي‌خواند و آرزويش اين است كه در آينده رئيس‌جمهور شود. او به خوبي فارسي صحبت مي‌كند و برايم درباره روزهاي خوش پيش رو مي‌گويد: «مدرسه ما برق نداشت. نبود برق و كولر يا حتي پنكه موجب مي‌شد كه در گرماي زياد، درس‌ها را آنطور كه بايد درست متوجه نشويم. زمستان‌ها هم به مشكل بر مي‌خورديم زيرا بچه‌هاي ما از صداي شكستن شيشه خوش‌شان مي‌آيد و به همين‌خاطر معمولا شيشه‌هاي كلاس‌ها را مي‌شكنند. گرم كردن كلاسي كه در زمستان شيشه ندارد، كار سختي است. اگر مدرسه ما حياط بازي داشته باشد، ديگر بچه‌ها دوست ندارند شيشه‌ها را بشكنند».

بچه‌هاي روستاي چاه‌مريد، مثل خيلي از بچه‌هاي ديگر اين سرزمين، جداي از رفاقت‌ها، گاهي با يكديگر دعوا هم مي‌كنند ولي آقاي لورگي به آنها راه دوستي را آموخته تا از اين طريق مدرسه‌اي خوب و روستايي آباد داشته باشند. آنها ياد گرفته‌اند كه ميان انسان‌ها هيچ تفاوتي وجود ندارد و نوع برخورد ما با يكديگر نبايد موجب ناراحتي‌مان شود. محمدجواد كه شمرده و مردانه و مصمم صحبت مي‌كند، مي‌گويد:‌ «تا پيش از مديريت آقاي لورگي بعضي از بچه‌هاي مدرسه ما در مراسم صبحگاهي شركت نمي‌كردند. حتي بدون هيچ دليل خاصي در كلاس حاضر نمي‌شدند و غيبت مي‌كردند. ولي امسال همه‌مان در مراسم صبحگاهي حاضر مي‌شويم و ورزش مي‌كنيم و قرآن مي‌خوانيم». محمدجواد از 7صبح تا 12ظهر به مدرسه مي‌رود. او پس از خوردن ناهار در خانه، به صحرا مي‌رود تا به پدر و مادرش در كارهاي كشاورزي و خيارچيني كمك كند. حدود ساعت 5بعدازظهر نيز به خانه بازمي‌گردد و مشغول درس خواندن مي‌شود. آرزوهاي محمدجواد براي آينده‌اش شنيدني است؛ «دوست دارم رئيس‌جمهور شوم؛ رئيس‌جمهوري كه گذشته‌ام را فراموش نكنم. برگردم و روستاي چاه‌مريد را آبادتر از هميشه كنم و حتي به جنوبي‌هاي كشورم بيشتر رسيدگي كنم. آقاي لورگي هميشه به ما مي‌گويد: من امروز 22نفر از بچه‌هاي اين روستا را مي‌سازم. اگر هر كدام از شما بعدها 22نفر ديگر را بسازيد و آنها هم 22نفر ديگر را و اين كار ادامه پيدا كند، جهان خوب مي‌شود.

کد خبر 292942

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار آموزش

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha