یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۶:۴۶
۰ نفر

امیرحسین صالحی: اگرچه خدا در قرآن به صراحت گفته است که «انسان را در سختی آفریدیم» اما خیلی‌ها نشان داده‌اند که می‌شود سختی را به زانو درآورد؛ محمدرضا قادری در ۳۵سالگی فهمید سرطان دارد و الان یک سال است با آن دست و پنجه نرم می‌کند.

محمدرضا قادری

تقريبا تمام مردم همدان قهرمانشان را مي‌شناسند و مي‌دانند كه او طي دهه‌هاي70 و 80همه مدال‌ها را كسب كرده و بر نقطه قهرماني آسيا ايستاده است. محمدرضا قادري دوچرخه‌سواري است كه هنوز با وجود بيماري ركاب مي‌زند و مسير زندگي را طي مي‌كند. خودش معتقد است در مسير سربالايي زندگي‌اش افتاده و دارد با دنده سنگين پيش مي‌رود. پاي صحبت‌هاي او نشستيم تا هم از وضعيت فعلي‌اش باخبر شويم و هم درباره كاري كه شاگردانش در مدرسه براي او كرده‌اند، بدانيم.

  • گذشت در اوج ناراحتي

پارسال همين موقع‌ها بود كه براي بدنسازي جهت مسابقات به يكي از كوه‌هاي اطراف همدان رفته بودم كه خيلي ناگهاني سرم گيج رفت و بيهوش شدم. بعد از اينكه به بيمارستان مراجعه كردم نزديك به يك‌ماه آزمايش‌هاي مختلف روي من صورت گرفت و دكترها بيماري اعصاب تشخيص مي‌دادند تا اينكه در تهران بعد از نمونه‌برداري تشخيص دادند كه بيماري من سرطان ناي‌ريه چپ است. من از قبل يك بيماري در ريه‌ام داشتم كه دكتر‌ها آن را آسم تشخيص داده بودند و نزديك به 12سال با آن درگير بودم. البته چيز مهمي نبود كه بخواهد من را از پا درآورد ولي به هر حال كمي سينه‌ام موقع نفس كشيدن صدا مي‌داد. البته در تشخيص اصلي معلوم شد كه اين زخم كوچكي در ريه‌ام بوده كه همان موقع دكتر معروفي كه پيش او مي‌رفتم ناديده گرفت و همين زخم كوچك تبديل به سرطان شد. از دكترم ناراحت هستم و با اينكه مدرك دارم كه او در تشخيص و درمان كوتاهي كرده است اما باز شكايت نكردم چرا‌كه از صميم قلب اعتقاد دارم بايد عفو و گذشت داشت تا خدا هم از گناهان ما بگذرد. اتفاقي است كه افتاده و اگر من هزاران طرح شكايت هم كنم باز فايده‌اي ندارد و براي من سلامت نخواهد آورد. به‌نظرم همين كه دكتر من مي‌داند چه اشتباهي كرده و به‌خاطر آن عذاب وجدان مي‌كشد كافي است. اما به همه پزشكان عزيز اين را مي‌گويم كه واقعا به‌خاطر شلوغي مطب و اسم و رسمي كه داريد غرور شما را نگيرد.

  • سربالايي زندگي

بعضي وقت‌ها دقيقا چيزي كه فكرش را نمي‌كني به سرت مي‌آيد؛ من از سال‌هاي قبل به بيماران سرطاني سر مي‌زدم و حتي درباره آن مطالعه هم داشتم. منشأ بيشتر بيماري‌هاي سرطاني به سيگار و تغذيه ناسالم و مشكلات ژنتيك برمي‌گشت كه من هرقدر فكر مي‌كردم هيچ كدام از اينها را نداشتم و هميشه فكر مي‌كردم به‌خاطر ورزش و همچنين ويتامين‌ها و آنتي‌اكسيدان‌هايي كه مصرف مي‌كنم بيماري سرطان نمي‌گيرم. روزي كه در بيمارستان بودم و فهميديم كه بيماري من سرطان است تمام اعضاي خانواده هم بستري شدند؛ براي آنها قابل‌قبول نبود كه من سرطان گرفته باشم. شايد بيشتر از همه هم براي پدر و مادرم سخت بود و كاملا به‌خاطر اين موضوع شكسته شده‌اند. همانطور كه گفتم من از قبل هم به بيماران سرطاني سر مي‌زدم و حتي با آنها حس همدردي داشتم اما واقعا مشكلات آنها را لمس نكرده بودم. در دنياي ورزش ما دوچرخه سواري به نام لانس آرمسترانگ داريم كه او با سرطان دست و پنجه نرم كرد و سرانجام آن را شكست داد. يادم هست كه 12سال پيش كتاب او را كه درباره بيماري‌اش است خريدم و آنقدر تحت‌تأثير قرار گرفتم كه آن را به همه هديه دادم. آرمسترانگ جمله خيلي زيبايي دارد كه مي‌گويد: «سرطان! تو بد كسي را انتخاب كردي، من قهرمان جاده‌ها هستم و تو را شكست مي‌دهم». آن زمان اقدام من مبني بر هديه دادن كتاب آرمسترانگ خيلي سر و صدا به پا كرد و حتي نشريه‌اي با من مصاحبه كرد و خبرنگار پرسيد كه آقاي قادري نظر شما درباره سرطان چيست؟ من همين جمله را به او گفتم. وقتي خود من دچار سرطان شدم فراموش كردم كه چطور به ديگران مي‌گفتم بايد با بيماري بجنگيد تا اينكه يك روز در اتاق دنبال وسيله‌اي مي‌گشتم و ناگهان چشمانم به آن نشريه افتاد كه رو‌تيتر آن اين بود: «حالا پاي صحبت‌هاي قهرمان آسيا مي‌نشينيم». واقعا بعد از آن تصميم گرفتم كه روحيه خودم را بالاتر ببرم و الان هم خيلي مواقع من به خانواده‌ام روحيه مي‌دهم تا آنها به من. از زماني كه بيماري‌ام شروع شده زندگي خيلي سخت شده، حتي بعضي وقت‌ها به مو هم رسيده اما خدا واقعا باز رحمتش را از سر من برنداشته و اجازه داده كه زندگي كنم. به‌نظرم زندگي مثل مسير دوچرخه‌سواري است و الان هم در مسير سربالايي آن هستم؛ در مسير سربالايي نبايد ايستاد بلكه بايد با دنده سنگين‌تر حركت كرد و جلو رفت تا به خط پايان رسيد.

  • نااميدي؛ هرگز

من از بچگي علاقه زيادي به دوچرخه‌سواري داشتم و هميشه دوچرخه‌هايي سوار مي‌شدم كه از خودم بزرگ‌تر بودند، براي همين از سال اول راهنمايي بود كه در مسابقات آموزشگاه‌هاي دوچرخه‌سواري شروع به ركاب‌زدن كردم و به‌خاطر مدال‌هايي كه مي‌آوردم به تيم ملي راه پيدا كردم و بعد هم كه قهرماني آسيا را به‌دست آوردم. الان هم با همه سختي‌هايي كه براي من دارد باز دست از دوچرخه‌سواري نكشيده‌ام و مشغول ركاب زدن هستم. اصلا نبايد اجازه داد كه سرطان ما را از پا بيندازد بلكه اين ما هستيم كه با همت و اراده خود مي‌توانيم سرطان را به زانو درآوريم. براي همين به‌شدت معتقدم اول لطف خدا و بعد هم ورزش است كه مي‌تواند بيماري من را خوب كند. اميد را خود ما مي‌سازيم و بايد همه اميدمان به خدا باشد؛ الان كه من در حال حرف زدن با شما هستم همه دكترها از سلامت من قطع اميد كرده و گفته‌اند كه كار تمام است ولي اگر محمد قادري و امثال محمد قادري خودشان را ببازند قطعا نشان از نااميدي است و در دين ما هم نااميدي از گناهان كبيره است. اصلا فرض را هم بر اين بگيريم كه من تا چند وقت ديگر مي‌ميرم خب، چرا بايد با نااميدي كه گناه است بميرم؟ بايد به خدا اميد داشت؛ كسي كه بيماري را داده است قطعا شفا هم دست خود اوست. بيشتر از همه هم خوشحالم كه خدا بيماري را به من داد نه به اعضاي خانواده‌ام؛ چرا كه به هر حال من تحمل مي‌كنم ولي دلم نمي‌خواست عزيزانم با بيماري دست و پنجه نرم كنند و من شاهد آن باشم.

  • دوستت دارم

واقعا آدم در سختي‌ها خدا را بيشتر احساس مي‌كند و ارتباط بنده و مولا كاملا مشهود مي‌شود. از وقتي كه اين بيماري در من پيدا شد ساعت‌ها به كوه مي‌روم چرا كه در جاده به‌خاطر دود نمي‌توانم بروم و آنجا با خدا خلوت مي‌كنم و انگار عظمت خدا بيشتر به چشم‌ام مي‌آيد. من در تمام دوره‌هاي درمانم با اينكه درد زيادي را تحمل مي‌كنم اما هرگز اشك نريخته‌ام اما وقتي تنها هستم و با خدا خلوت مي‌كنم بي‌اختيار تمام صورتم خيس مي‌شود و تازه معناي فقر واقعي در برابر خالق را حس مي‌كنم. هر موقع از خدا چيزي را خواسته‌ام به من داده و واقعا هم از او ممنونم كه من را انتخاب كرده است و اميدوارم سربلند از اين آزمايش بيرون بيايم.

  • هزينه‌هاي كمرشكن

هزينه‌ها خيلي سنگين است؛ مثلا تخت بيمارستان تقريبا شبي يك ميليون تومان؛ يا تزريق يك سرم يك‌ميليون تومان و هزينه ليزر 10دقيقه 2ميليون تومان است كه واقعا خدا تا الان كمك كرده و از پس هزينه‌ها برآمده‌ايم. البته واقعا من از بعضي از مسئولان محترم مثل آقاي دكتر قاليباف، شهردار تهران، آقاي دنيامالي، عضو شوراي شهرتهران و رئيس سابق فدراسيون قايقراني و همچنين از قهرمان خوب كشور آقاي عليرضا دبير كه طي اين مدت از من حمايت كردند تشكر مي‌كنم. حالا هم به لطف خدا و اين دوستان قرار شده براي درمان به خارج از كشور اعزام شوم و اميدوارم با دعاي خير مردم سلامتم را به‌دست آورم.

  • صبر را از حضرت زينب‌س ياد بگيريم

«اول گفته بودند محمدرضا فقط كمي مريض شده و آن هم به‌خاطر فعاليت‌هاي زيادي است كه براي مسابقات انجام مي‌دهد اما بعد از چند‌ماه گفتند كه سرطان گرفته»؛ اين را شهربانو قادري، مادر محمدرضا مي‌گويد و حسابي از دست پسرانش شاكي است كه چرا از همان ابتدا به او نگفته‌اند؛ «خب من بالاخره مادرم، بايد بدانم پسرم چه اتفاقي برايش افتاده است. شايد كاري داشته باشد، من بايد برايش انجام دهم. من او را بزرگ كرده‌ام و مي‌دانم كه چه چيزي مي‌خواهد و چه چيزي نمي‌خواهد. وقتي هم كه به من گفتند خيلي غصه خوردم ولي واقعا ديدم كه ناراحتي من تنها باعث مي‌شود كه او ناراحت شود براي همين جلويش گريه نمي‌كنم و به جاي آن مراقب هستم كه غذاي سالم بخورد و اگر كاري دارد برايش انجام دهم.» اما اينطور كه مادر محمدرضا مي‌گويد پدر خانواده قادري زياد اهل خويشتن‌داري نيست و به‌خاطر اين اتفاق حسابي به هم ريخته و ناراحت است. وقتي از مادرش مي‌خواهيم كه توصيه‌اي به مادران شبيه خودش بكند مي‌گويد: «مثل اين مي‌ماند به مادري ياد دهيم چطور مهربان باش! مهرباني در ذات مادرهاست و همه فرزندان خود را دوست دارند؛ همه بچه‌هاي ايران براي من محمدرضا هستند و دلم نمي‌خواهد خار به پايشان برود ولي واقعا مادرها بايد به حضرت زينب(س) نگاه كنند و از او درس بگيرند كه چطور در عاشورا از 2فرزند خودش گذشت.خدا فرزندانم را به من هديه داده و مرگ و زندگي آنها هم دست خودش است». بهترين خاطره‌اي كه از محمدرضا در ذهن مادر نقش بسته مربوط به نخستين دوچرخه‌سواري اوست؛ «خيلي كم‌سن و سال بود و دوچرخه هم حداقل 10سانت از او بلندتر. مسابقه از ميدان اصلي شهر بود تا يك خيابان بالاتر از خانه خودمان. وقتي در پيچ خيابان محمدرضا را ديدم كه با آن سن كم چطور جلوتر از همه ركاب مي‌زند و همه اهل محل او را تشويق مي‌كنند خيلي خوشحال شدم و تا مدت‌ها خاطره آن را براي همه تعريف مي‌كردم». حالا تنها آرزوي شهربانو قادري اين است كه مثل خبر قهرماني محمدرضا در مسابقات آسيايي، خبر رهايي از بيماري را به او بدهند و بداند كه فرزندش در سلامت كامل به سر مي‌برد.

  • هديه‌اي از جانب خدا

22تيرماه امسال روز تولدم بود كه به‌خاطر گسترش توده و بسته شدن راه نفس در ريه چپ مجبور بودم براي ليزر به بيمارستان بروم. موقعي كه رفتم يكي از خبرنگاران صدا و سيما هم آمده بود و اصرار داشت كه همراه فيلمبردار حضور داشته باشند كه من هم قبول كردم. از موقعي كه آماده مي‌شدم شروع به فيلمبرداري كردند و وقتي به اتاق عمل رفتيم دوربين روشن بود و خبرنگار از دكتر پرسيد كه روند بهبود من چطور است؟ من هم كه كاملا به هوش بودم و درد ناشي از ليزر را تحمل مي‌كردم متوجه صحبت‌هاي دكتر شدم كه با ناراحتي و صراحت مي‌گفت در حال حاضر توده به‌طور كامل راه هوا را بسته است و ريه اكسيژني دريافت نمي‌كند و با اين شرايط نمي‌شود اميد چنداني داشت. براي من سخت بود شنيدن اين جملات و اينكه به‌راحتي درباره مردنم صحبت مي‌كنند آن هم در روز تولدم. دلم شكست و به خدا گفتم خدايا واقعا نمي‌خواهي روز تولدم هديه‌اي به من بدهي؟ فيلم آن عمل موجود است كه دكتر با اينكه مدت زيادي زمان گذاشت تا بخشي از توده را از بين ببرد و موفق نبود يكباره فرياد زد «ياحسين(ع)». چند دقيقه‌اي مبهوت مانده بود و بعد ناگهان گفت انگار معجزه شده و توده كنار رفته است و همانجا بود كه فهميدم خدا در دل‌هاي شكسته جا دارد.

  • معلمي به نام «عشق»

اينكه دوباره اسمش سرزبان‌ها افتاد به‌خاطر كار دوستش بود؛ مجيد خضريان كسي بود كه برنامه ديدار محمدرضا را با بچه‌هاي مدرسه آيت‌الله معصومي همدان در 24دي‌ماه سال‌جاري تدارك ديد و كاري كرد كه بچه‌ها بعد از مدت‌ها دوباره معلمشان را ببينند و با تراشيدن موهاي سرشان با او ابراز همدردي كنند. خانم كوكبي، مدير مدرسه درباره اين اقدام مدرسه اينطور مي‌گويد: «ابتدا آقاي خضريان مسئله را با ما مطرح كرد و ما هم استقبال كرديم چرا كه آقاي قادري تنها معلم بچه‌ها نبود بلكه دلسوز واقعي آنها بود. بارها حقوق خود را خرج خريد وسايل ورزشي مانند توپ‌هاي مختلف و راكت پينگ‌پنگ براي بچه‌ها كرد. علاوه بر اين ايشان يكي از قهرمانان كشور هستند كه بيشترين مدال ورزشي را هم در استان دارند. بچه‌ها هم از مدت‌ها قبل علاقه داشتند كه دوباره معلمشان را ببينند و از وقتي كه او مريض شده از طرق مختلف با او در ارتباط بوده‌اند و حتي چندبار هم براي شفاي او در مدرسه مراسم زيارت عاشورا برپا كرده‌اند». خود محمدرضا قادري درباره آن روز اينطور مي‌گويد: «من واقعا آن روز در پوست خودم نمي‌گنجيدم وقتي آن همه عشق و محبت را از بچه‌ها ديدم. واقعا از حق نگذريم كه بچه‌ها سنگ تمام گذاشتند ولي قبل‌ از آن هم محبت خود را نشان داده بودند. از وقتي كه بيماري سراغ من آمد هميشه حضور بچه‌ها را كنار خودم حس كرده‌ام؛ تقريبا هر روز چندتا از آنها به من زنگ مي‌زنند يا پيامك مي‌دهند و حالم را مي‌پرسند. بارها شده كه دانش‌آموزان در مشهد بوده‌اند و مقابل ضريح امام هشتم(ع) به من زنگ زده‌اند تا كمي با امام رئوف درد دل كنم».

کد خبر 287885

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha