سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۰۶:۳۴
۰ نفر

مهدی سقطچی: درست در ضلع جنوب غربی میدان امام حسین (ع) یعنی جایی که می‌توان مسجد امام حسین (ع) را دید به‌تازگی سازه‌ای جدید جای گرفته است.

تجسم عصر عاشورا

سازه جديد درست جايي قرار گرفته كه خيابان 17شهريور شروع مي‌شود تا به ميدان شهدا برسد؛ سازه‌اي كه زير سايه مناره‌هاي فلزي ميدان آرام گرفته و انگار پازل ميدان را تكميل كرده است؛ سازه‌اي كه توجه هر رهگذري را به‌ خود جلب مي‌كند. آنكه بيشتر عجله دارد، به نگاهي كوتاه توقف مي‌كند و آنكه فرصت بيشتري دارد مي‌ايستد. ذكري زير لب و دعايي رو به قبله و سلامي رو به غرب.

پيرمرد به كنار سازه مي‌رسد. لحظه‌اي مي‌ايستد. چشمانش را به سازه مي‌دوزد. انگار اين تصوير را جايي ديده باشد. نزديك‌تر مي‌شود. به داربست فلزي دور اثر مي‌رسد. شناسنامه اثر را مي‌خواند. بر پلاك كوچكي كه روي اثر گذاشته شده، نوشته شده: «عصر عاشورا. اثر سياوش سليمي. الهام‌گرفته از نگاره عصر عاشورا، اثر محمود فرشچيان». پيرمرد درست حدس زده. نزديك غروب است. غروب پاييزي تهران، انگار خيلي دلگير است اما نه به دلگيري عصري كه پيرمرد در مقابل خود مي‌بيند. پيرمرد به نرد‌ه‌هاي كنار اثر تكيه مي‌دهد. نگاهش را به اثر مي‌دوزد تا همه جزئياتش را به‌دقت ببيند. ذكر مي‌خواند. لبانش آرام مي‌جنبند. نگاهش را به مجسمه مقابلش دوخته. انگار زينب را مي‌بيند كه به ذوالجناح تكيه داده و سراغ امام را مي‌گيرد. چشمان پيرمرد، حكايت از دل گرفته‌اش دارند. پيرمرد ذكر مي‌خواند. چشم از اثر مقابلش برنمي‌دارد. لحظه‌اي چشمانش را مي‌بندد؛ انگار كه آرام شده باشد. راهش را مي‌كشد و مي‌رود.

همين‌كه پيرمرد مي‌رود، مي‌بيني مرد جواني دست مادر پيرش را گرفته و آرام‌آرام از كنار مقبره شهداي گمنام به سمت اثر مي‌آيند. مادر، پاي راه‌رفتن ندارد. شايد اگر پسر جوانش نبود كه او را براي ديدن اثر بياورد، بايد در خانه مي‌ماند. از همان روز تاسوعا كه اثر در ميانه ميدان نصب شد وصف آن را شنيده و حالا آمده تا ببيند تابلوي عصر عاشورا چگونه وسط پايتخت زنده شده است. چشمان مادر برق مي‌زند. انگار او هم نشانه آشنايي روي سطح برنزي اثر مي‌بيند. انگار آنچه در مقابل چشمانش مجسم است، همان‌ چيزي است كه مدت‌ها منتظرش بوده است. مادر پير هم زير لب دعا مي‌خواند. شايد صلوات مي‌فرستد. انگار او هم حاجت گرفته است. دل گرفته او هم باز شده است. يك‌ماه است مي‌خواهد بيايد و اثر را ببيند اما پاي بيمار، امانش نمي‌دهد. مادر و پسر ايستاده‌اند كه پسر جواني مي‌رسد. عجله دارد. اما لحظه‌اي مي‌ايستد و نگاهي به اثر مي‌كند. ميدان امام حسين(ع) مسير هر‌روزه‌اش است. هر روز از ميانه ميدان عبور مي‌كند. مي‌گويد انگار جاي اين اثر خالي بود؛ آن هم درست كنار مقبره شهدا. مي‌گويد در ميان همه نشانه‌هاي عاشورايي، از مناره گرفته تا مزار شهيدان گمنام، ميدان امام حسين (ع) چيزي كم داشت؛ چيزي كه نه‌تنها رنگي از عاشورا داشته باشد بلكه دل هركسي را تكان دهد؛ در بين اين همه شلوغي و همهمه پايتخت، لحظه‌اي جلويت را بگيرد... كه بايستي و نگاه كني. ‌مي‌گويد ميدان امام حسين (ع) كامل شده است. راست مي‌گويد. اصلا نگاه همه عابران هم اين را مي‌گويد؛ همه آناني كه مي‌ايستند، فكر مي‌كنند، ذكر مي‌خوانند و حتي عكس مي‌گيرند.

خانواده‌اي از راه مي‌رسند. پدر موبايلش را بيرون مي‌آورد. مادر، لباس فرزندش را مرتب مي‌كند. جلوي اثر مي‌ايستند و عكسي به يادگار مي‌گيرند. عابران مي‌آيند و مي‌روند؛ هر كدام به نگاهي و دعايي. مرد ديگري از راه مي‌رسد. نان گرمي به‌ دست دارد كه لقمه‌لقمه از آن مي‌خورد. جلوي اثر مي‌ايستد و خيره مي‌شود. كافي است به حرفش بياوري. آنقدر زود زير گريه مي‌زند كه باورت نمي‌شود او عاقله‌مردي است با موهاي سفيد. انگار آن عصري كه اثر، آن را مجسم كرده، هنوز برايش زنده است. مي‌ايستد و با چشماني كه حالا ديگر خيس شده به تو نگاه مي‌كند و از حسين (ع) مي‌گويد. مي‌گويد من نوكر امام حسينم. همه زندگي‌ام از اوست. چشمان خيسش، تصديق مي‌كنند حرفش را. به اثر نگاه مي‌كند و آرام اشك مي‌ريزد. دلش شكسته انگار؛ از همه غربتي كه مي‌بيند. پيرمرد مي‌رود. عصر پاييزي دلگيري است.

هوا آرام‌آرام سرد مي‌شود. اثر حجمي عصر عاشورا، آرام در گوشه ميدان امام حسين (ع) جا خوش كرده است؛ با تجسمي از خيمه و پرچم سياهي كه بالاي آن است؛ اسبي كه تيرخورده و كودكان و زناني كه گريان‌اند. حتي جزئيات فراواني نيز در اين اثر به ‌كار رفته است؛ مانند زيني كه روي زمين افتاده يا كبوتراني كه آنها نيز نالان‌اند. تمام اين مجموعه، روي صفحه‌اي به مساحت 35مترمربع قرار گرفته است. خيلي وقت است كه در ميدان امام‌حسين(ع)، خبري از ازدحام و شلوغي ماشين‌ها نيست. خيلي وقت است كه ميدان امام حسين، به حرمت نام صاحب آن، به مكاني بدل شده براي نكوداشت و پاسداشت هميشگي عاشورا در پايتخت؛ با مناره‌هاي فلزي مدرن؛ با مقبره شهيدان گمنام؛ با سازه‌هايي كه رنگ و بوي عاشورايي دارند. حالا اين مجموعه منظم و هماهنگ، مهمان تازه‌اي دارند؛ مهماني كه اين‌بار توسط يك هنرمند به نام سياوش سليمي آماده شده و به ضيافت امام‌حسين(ع) دعوت شده است. مهمان تازه‌رسيده انگار غريب‌ترين صحنه عاشورا را به تصوير كشيده است؛ آن‌قدر خوب كه چشم و دل هر رهگذري را به‌خود جلب مي‌كند. مهمان تازه ميدان، عزيزكرده‌ترين آنها نيز هست. تهراني‌ها خيلي منتظر او بوده‌اند.

داستان يك اثر

اين ثمره 15‌ماه تلاش است
مي‌گويد براي ساخت اين اثر 15‌ماه وقت گذاشته: «ماكت اوليه اين كار را از جنس برنز ساختم و در زمان پرده‌برداري از مجسمه‌هاي نيم‌تنه برنزي براي فرهنگسراي اشراق، به‌نمايش گذاشتم كه مسئولان سازمان زيباسازي شهرداري از اين اثر خيلي خوششان آمد و خواستند آن را در ابعاد بزرگ بسازم.» اثر حجمي «عصر عاشورا» برگرفته از مينياتور معروف محمود فرشچيان است. مي‌گويد: «وقتي كه اثري به دل شما مي‌نشيند هيچ‌گاه از ذهن شما بيرون نمي‌رود و اثر استاد فرشچيان نيز از همان روزي كه آن را ديده‌ام از ذهن من بيرون نرفته است. هميشه با خود فكر مي‌كردم بالاخره روزي اين اثر را به حجم تبديل خواهم كرد.»

كار ساخت اين اثر را از سال 91 شروع كردم و قرار شد كه آن را در مدت زماني 9ماهه بسازم و تحويل دهم اين در حالي است كه براي ساخت يك مجسمه 2متري حداقل 6‌ماه از سوي سازمان زيباسازي به مجسمه‌ساز مهلت داده مي‌شود.

15‌ماه شبانه‌روز بدون مرخصي كار كرده‌ام. روزي 14تا 18ساعت كار مداوم داشته‌ام و در اين مدت تنها 6روز كار نكرده‌ام كه آن هم از سر اجبار بوده. تمام جمعه‌ها را از ساعت 6صبح تا عصر كار كرده‌ام به‌طوري كه خودم هميشه مي‌گويم من معتاد كارم هستم و اگر اينگونه كار نكنم خواهم مرد. زندگي من به كارم وابسته است و آرزو دارم همچون درخت، سرپا بميرم. 73سال دارم و هنوز ريخته‌گري مي‌كنم درحالي‌كه همسن و سالان من توانايي انجام اين كار سنگين را ندارند.

اين اثر حدود 3تن و نيم وزن دارد كه در زميني برنزي قرار مي‌گيرد، هر درخت آن بيش از 4متر ارتفاع دارد و داراي 9شاخه است و حدود 2800برگ برنزي دارد، خيمه‌اي هم نزديك به 3متر نصب شده است. به همراه اسبي در حدود 2متر و 20سانتي‌متر و زناني كه در اطراف اين اسب ديده مي‌شوند. دختربچه‌هايي هم در اطراف خيمه و اين اسب حضور دارند و در آن سوي اين اثر حجمي نيز يك زين اسب و 2كبوتر نصب شده است. همچنين داراي 2درخت به ابعاد 4متر و 30سانتي‌متر است؛ براي ساخت اين نخل‌ها كه تاكنون نظير آن را نساخته بودم، به كرمان رفتم و يك كنده نخل همراه با شاخ و برگش آوردم تا براساس آن درخت‌هاي برنزي‌ام را بسازم.

با دقت بسيار اثر معروف مينياتوريست ايراني را در ابعادي بزرگ كار كرده‌ام. كساني كه نقاشي و نگارگري مي‌دانند، مي‌توانند تفاوت اين عصر حجمي را با تابلو استاد فرشچيان تشخيص دهند چرا كه در اثر حجمي تمام عضلات اسب به لحاظ آناتومي به درستي و دقت كار شده است اما در تابلو استاد فرشچيان اين جزئيات ديده نمي‌شود. حتي در ماكت كوچك اين اثر كه در ابعاد 80سانتي‌متر آن را ساخته‌ام نيز ريزه‌كاري‌ها و جزئيات فيگورها كاملا رعايت شده است.

بخش پاياني كار، ساخت زميني برنزي بود كه بايد مجسمه‌ها را روي آن قرار مي‌دادم و اين زمين برنزي كه 35مترمربع بود در محيط كارگاهي قابل جوشكاري نبود و بايد منتظر مي‌شدم كه محل نصب اثر مشخص شود.

داستان هنرمند

ديدم 40سال از عمرم گذشته...
حيات كارگاه، فضايي شبيه به جنگل دارد، با حيواناتي كه ماتشان برده يا با صبر به ديوار تكيه داده‌اند؛ آهوان و اسب‌ها. صاحب كارگاه، سياوش سليمي است، 73سال دارد و مجسمه‌ساز بنامي است. دكتري صنايع دارد، توانايي دوبليكيت كردن (كپي عين به عين ساختن) از روي هر اثر هنري جهان را دارد و فقط به‌خاطر عشق به وطن و نصيحت پدر به كشورش برگشته است. پاي هيچ كدام از مجسمه‌هايش امضا ديده نمي‌شود: «امضا نمي‌زنم. كار من بايد آنقدر خوب باشد كه هركس نگاه كرد بفهمد كار من است، اين فلسفه كاري من است.» شايد به همين دليل است كه تمام كارهاي ميان رشته‌اي كارها را تنهايي انجام مي‌دهد و ابزارآلات و امكانات مورد نياز را هم خودش ساخته است:« اگر به كشور خودم آمدم به 2 دليل بود. يكي اينكه آثارم جزو ميراث فرهنگي كشور خودم شود و ديگر به‌خاطر وصيت پدرم كه مي‌گفت: «پسرجان! اگر ديدي سرت به تنت مي‌ارزد برگرد به كشورت و خدمت كن، ولي اگر ديدي بي‌فايده هستي، همان جا بمان!» الان هم اگر بخواهم پول دربياورم، مي‌توانم هفته‌اي صدهزار دلار كاسب باشم،خيلي سفارش‌ها را براي موزه‌هاي مهم دنيا ازجمله لوور به سرانجام رسانده‌ام. اما كسي كه براي دلش كار مي‌كند، اهميت نمي‌دهد كه ديگران او را بشناسند يا نه.»

در مورد زندگي و موفقيت‌هايش مي‌گويد: «هميشه همه‌‌چيز در زندگي برايم يك مبارزه بوده. كاري نيست كه نساخته باشم اما چه كنم كه آدم با يك عمر در اين كار به جايي نمي‌رسد، عمر دوم و سوم لازم است. در زندگي‌ام دوره‌ها و تخصص‌هاي زيادي را گذرانده‌ام. از كلاس جواهرسازي و خياطي گرفته تا قلمزني و سلماني و تذهيب و مينياتور و...؛ بعد نگاه كردم ديدم 40سال از عمرم گذشته و دائما در حال كلاس‌رفتن هستم. تازه هرچقدر هم جلوتر مي‌رفتم به ناتواني خودم بيشتر پي مي‌بردم. مي‌ديدم كه كلي موضوع ديگر هست كه من هنوز نمي‌دانم. بعد ديدم اگر من با اين حال بخواهم پيش بروم بايد تا آخر عمر فقط ياد بگيرم! فكر كردم كه پس كي كار كنم و خلق كنم؟ با خود گفتم ديگر بايد شروع به‌كار كرد. 5سال از عمرم را گذاشتم و يك قرآن نوشتم. 61سانت در 44‌سانتي‌متر كه در آن حدود يك‌كيلو و 800گرم طلا استفاده شد. خيلي كارها را مشابه‌سازي كرده‌ام،كه آخرينش همين عصر عاشورا بوده است.

کد خبر 280546

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha