فریدون صدیقی: سفر با ما می‌آمد، یعنی ما با او می‌رفتیم تا در جاده‌های ۹۳، تنها نباشد. ما به سفر رفتیم و نوروز را در خانه در کوچه، در خیابان و در هر جاده‌ای که نامش ایران بود عاشقانه بغل کردیم

تا به اين اصل وفادار باشيم كه انسان با جهاني كه ما هم جزويي از آنيم دوگونه تماس مي‌گيرد؛ تماس براي شناختن و تماس براي ارزش دادن به آن.

سفر رفتيم آسمان آبي بود، درخت‌ها شكوفه، آب‌ها جاري و راه‌ها هموار بود. دشواري اگر بود در برخي از ما بود، چون نمي‌خواستيم ارزش تازه‌اي به جهان بدهيم و اغلب گذشته‌هاي بد با ما مي‌آمد و جلوتر از ما مي‌رفت. گاه آ‌قدر تلخ مي‌شديم كه مه از ترس مي‌گريخت و بالا مي‌رفت و يخ مي‌شد چون مي‌دانست خشم كور راننده پشت‌سري بي‌مهار است. او يك پيشنهاد بيشتر نداشت؛ تسليم شو! البته من مي‌دانم، شما هم مي‌دانيد كه بعضي موقعيت‌ها بجز دو راه، راه ديگري به روي ما باز نمي‌كند؛ تسليم يا مرگ؟

كسي گفت: براي اينكه بدانيم به كجا خواهيم رفت، ابتدا بايد بدانيم از كجا آمده‌ايم. همسايه‌نشين راننده گفت: مشكل اين است برخي نمي‌دانند و نمي‌خواهند بدانند از كجا آمده‌اند پس نمي‌دانند و نمي‌خواهند بدانند به كجا مي‌روند. اين برخي‌ها، رفتن را با جابه‌جا شدن اشتباه گرفته‌اند. راننده پشت سر من در زمستان مانده در برف و يخ بهاري از من مي‌خواست تسليم شوم و كنار بروم تا او بگذرد. اما كناري بجز دره نبود.

اي پرنده مهربان
خيلي دير آمدي!
اين تك درخت خشك
ديگر حضور تو را نمي‌فهمد
پرواز كن برو!

هزار سال پيش بيشتر ما مهربان‌تر و قانع‌تر از اكنون بوديم چون مي‌دانستيم يك گنجشك در دست بهتر از هزار پرنده در هواست؛ همين بود كمتر دنبال گفتار و كردار من‌درآوردي و خودپسند بوديم و مي‌دانستيم همه راه‌ها به تسليم يا مرگ نمي‌رسد. هزار و يك راه وجود دارد حتي پريدن از ديوار كوچه‌اي كه در بن‌بست گير افتاده است و مي‌دانستيم داشتن يك دوست دروغين بهتر از يك دشمن خونين است، ‌بنابراين دنبال فن زيستن با هم بوديم تا كشتن آن. همين‌جوري بود كه درخت را از سايه و شكوفه‌اش مي‌شناختيم و تبر تنها دست جنگلبان بود و فقط او بود كه به جدايي درخت خشك از جنگل تن مي‌داد تا زمستان زير كرسي آتش شود براي دختر بچه كوهپايه تا مدرسه كاغذ شود براي پسربچه شهرنشين و پس از آن جنگلبان به‌جاي يك درخت سفر كرده به كارخانه كاغذسازي و يا كوره ذغال، دو نهال مي‌كاشت تا جنگل انبوه‌تر شود از درختاني كه به‌دنبال آفتاب سر به آسمان مي‌كشند تا مجنون روي تنه درخت بي‌دغدغه بنويسد؛ ليلي! مي‌دانم سهم من از همه درخت‌هاي عالم شايد همين يك درخت باشد، پس اجازه بده به اندازه يك برگ روي تنش بنويسم ريشه عشق من به تو در جنگل است نه در ريشه سبزه‌اي كه سيزده او را با خود خواهد برد. ليلي حالا كه فصل بهار است رضايت بده من با لطف تو تا آمدن فصل توت از جنون بدرآيم و آوازخوان مراسم خواستگاري شوم.

دنيا
پر است از كوه‌هاي غول‌پيكر
پر است از باغ‌هاي گل
پر است از درياهاي دل‌انگيز
جاي هيچ‌گونه نگراني نيست

به سادگي كوك‌شلي كه مادر بر پاچه شلوار از كوك در رفته پسرش زد تا شانزده‌بدر به مدرسه برود، تعطيلات رفتند و حالا ما مانده‌ايم با اين يك سال كه در اين دوروزمانه خودش هزار سال است چون در همين يك سال هزاران اختراع و اكتشاف اتفاق مي‌افتد و ده‌ها هزار مفهوم فكري و فلسفي متولد مي‌شود و برخي از ما مانده‌ايم با دلواپسي‌ها و با فرداهايي كه پيش از آمدن رفته‌اند چگونه زندگي كنيم. برخي از ما دوست داريم در خيابان فقط ما رانندگي كنيم. روز فقط براي ما روشن باشد، شب فقط براي ما مهتاب باشد. در اداره ما رييس باشيم، ما فقط سالم باشيم، بقيه خودشان فكري براي خودشان بكنند.

روزنامه‌نگاري مي‌گويد: راه‌هاي مختلفي براي آشتي، تفاهم و تحمل يكديگر وجود دارد تا بعد رسيد به برنامه‌ريزي و اجرا و مديريت اجرا و و... اما مهم‌ترين و اولين راه، آشتي با خود است. اغلب ما با خودمان قهريم، يعني اغلب ما حتي تحمل خودمان را نداريم. پس لطفا ابتدا با خودمان آشتي كنيم. امروز پنجشنبه نوزده‌بدر است. كمي به حال خودمان رحم كنيم. آينه‌ها ما را دوست دارند، چون از تنهايي بيزارند، پس خودمان را در آينه ببينيم. عيبي ندارد پيرتر از ديروز هستيم. مهم اين است كه بايد اميدوارتر از ديروز باشيم. حتي اگر نوروز تمام شده باشد.

ميهماني تمام شده
اما مهمانان
همچنان در حياط ايستاده‌اند
هيچ كس دوست ندارد
به تنهايي‌اش برگردد
ماشين‌ها
در تاريكي پارك شده‌اند

 * همه شعرها از رسول يونان است.

کد خبر 261663

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سیاست داخلی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha