فریدون صدیقی
-
آواره چون عطر برنجزار درجستوجوی باغهایگیلاس
فریدون صدیقی ـ استاد روزنامهنگاری: وقتی گونههای غمگین چالش را گم کرد تو کجا بودی نریمان؟ تو کجا بودی در روزی که باران نمیچکید، میافتاد و تگرگ خبر از آوار آبها میداد؟
-
فریدون قلم
همشهری آنلاین: مرد بزرگی که یک گرای مشخص است... نقاط عطف روزنامهنگاری را که بررسی کنیم، ردپای «استاد» دیده میشود
-
هزار قهرمان همپای زندگی میدویدند تا برسند به چشمهای شما
فریدون صدیقی ـ استاد روزنامهنگاری: روز رنگپریده اما ملوس از خنکایی که در هوا شناور بود در گریز و فرار از شب بود، درست دم غروب شنبهای که دو قدم مانده بهماه تابان؛ رمضان بود.
-
تجلیل از فریدون صدیقی در نخستین جشنواره رسانههای کردی
همشهری آنلاین: نخستین جشنواره رسانههای کردی از فریدون صدیقی، روزنامهنگار سنندجی تجلیل میکند.
-
تار و کمانچه بیتاب است شما را میخواند از دورها و نزدیکها
فریدون صدیقی :دوستات دارم، بیشتر از قطراتی که قرار است تا پایان بهار بیایند تا جهان را سرسبزتر از شمال کنند.
-
امیدوارم عاشقی یادت نرفته باشد
ایرانهای من؛ گلستان، لرستان و خوزستان
فریدون صدیقی- استاد روزنامهنگاری: میدانم عاشقی یادت رفته است، میدانم گل سرخ را بهیاد نمیآوری، قناری، سوسن و نرگس را هم.
-
یک شانه اناری برای رباب یک کتانی برای امیر و جیلان تو چه میخواهی؟
فریدون صدیقی ـ استاد روزنامهنگاری: تکدرخت پیر باغچه شکوفه داده است؛ یعنی او با همه عمر رفته نمیداند در دقیقه اکنون نبض زندگی کند میزند و پلکهای خسته از رنج بیداری نسبتش را با شکوفه و باغ و عطر یار فراموش کرده است؟
-
سبزه گره میزند به درخت جوی نازکی که خرامان میرود
فریدون صدیقی: دنبال بهانه میگردد. گاهی حتی در بیبهانگیها و بیمناسبتیها پیدایش میشود محترم و محجوب، اغلب در بیصدایی و سکوت در میانههای عمر و در سایه اندوه، سربالا نمیگیرد مبادا که شرم بچکد و من هر بار که دل هوس میکند سعی میکنم نرم و کوتاه سخن بگویم در۴-۳ کلمه.
-
باید امیدوار باشیم حتی به تبسمی درگذر از پیادهروهای صبح
فریدون صدیقی ـ استاد روزنامهنگاری: دختری در آغوش سوز عصر چشم به راه اتوبوس است.
-
قطار ریخت به شهر و رسید دریا، رود زنی پیاده شد و رفت، مرد غمگین بود
فریدون صدیقی ـ استاد روزنامهنگاری:باران رفته بود اما هوایش جامانده بود روی نیمکت، روی راه نرفته در پارک در عصری که از تنهایی حوصلهاش سررفته بود و میخواست کسی پا بر سرش بگذارد.
-
دنیا در قلبشان جای دارد آنانکه چون پرنده کوچ کردهاند
فریدون صدیقی: رفتند در بغض غروب، در شبی که آسمان کمحوصله بود، ابر راه نمیرفت و ستارهها خود راه پنهان کرده بودند.
-
روایت فریدون صدیقی خبرنگار روزنامه کیهان در روزهای انقلاب
روزگار غریبی بود، یادش پاینده است
فریدون صدیقی: روزگار غریبی بود، میگفتند به کوری چشم شاه زمستون هم بهاره.هم روز انقلاب و هم روزهای پیشتر، مثلا یکماه پیش از پیروزی انقلاب، جز خبرنگاران که حضور مؤثری در تجمعها، تظاهرات و نشستها در گوشه و کنار شهر داشتند،
-
چشم انتظار تکهای از جان و جهان من هرچه دارم از آن توست
فریدون صدیقی:
-
لبخندم را دوپاره میکنم نیمی تو و نیمی من ؛ غمام را به تو نمیدهم
فریدون صدیقی - استاد روزنامهنگاری: باور کنید قرار نیست ما حتی به تنهاترین ستارهای که تاریکترین شب یک خانواده را روشن میکند شلیک کنیم.
-
آنان بامداد،خمار وشب، زمهریرند اما فردین، ترانه و نود فردوسیپور را دوست دارند
فریدون صدیقی-استاد روزنامهنگاری: با دو چشم میشی روشن، سیمایی دلبر چون غزال گریزپا، کوچه را پر از راز و آرزو میکرد؛ شاید پسرانی امیدوار، شاید دخترانی در حسرت و شاید مادرانی در خیال عروسخواهی؛ از بس که وجاهت و شکوه داشت؛
-
از سایه به آفتاب رسید ما همچنان بوی بهارنارنج، سیب و خزر میدهیم
فریدون صدیقی - استاد روزنامهنگاری: پایش را که بیرون گذاشت آفتاب گرمتر از پتو، حتی گرمتر از نان برای آوارگان گرسنه بود.
-
تقدیر از ۴ پیشکسوت در محفل شاعران رسانه
همشهری آنلاین: محفل شاعران رسانه از سلسله محافل سیزدهمین جشنواره شعر فجر با تقدیر از چهار پیشکسوت حوزه شعر، روزنامهنگاری و موسیقی در تالار رودکی برگزار شد.
-
بهار دیگری در راه است پلها، بامها و درختها را تنها بگذار
عاشق شد با یک نگاه آن آقای گونه اناری برای همیشههای عمر تا همین اکنونها.
-
لب کارون که اکنونش بهار است ما و یک فولکس کهنسال و یک آوازخوان رفته
فریدون صدیقی: وقتی به خودتان خیره میشوید در آینههای روبهرو بیگمان تبسم نرمی صورتتان را میپوشاند؛ چنان حضور صددانه شکر روی لایه نازکی خامه که در آغوش نان سنگکی غش کرده است.
-
من مادر تمام لالاییها هستم شب و روز را تروخشک میکنم
فریدون صدیقی: در هجوم هزار سوز و بیشماران قطره باران در خیابانهای گیج از آبهای سرگردان، من رسیده بودم به محلی که باید مدارک را به مرکز خدمات درمانی ارائه میدادم،
-
مصاحبهکننده بازجو نیست
فریدون صدیقی: یادمان باشد مصاحبهها خبری یا غیرخبری هستند. مصاحبه غیرخبری با آقای فراستی، برای شناخت شخصیت و رمزگشایی از شخصیت ویژه او بود.
-
این باران عزیز این هوای مه گرفته باید هر رهگذری را دلدار کند
فریدون صدیقی _استاد روزنامهنگاری:چه هوایی، چه بارانی،کاش کبوتر زیر بامهای سفالی شمال بودم تا تک میزدم به شرریز باران؛ تا نم بردارم؛ تا پاورچین بروم دور و بر دودکش بخاری هیزمی و خودم را خشک کنم تا پاییز متفاوتی را تجربه کنم.
-
فکرکردن به شما همیشه حال ما را خوب میکند ؛ نرگس شهلای ایران
فریدون صدیقی: دختر تابان چون خورشید که از ترک بامهای گلی، خانهها را نور میدهید و گرما میبخشید مرحمت بفرمایید شاخهای نور هم بر این یکی ویرانه ببخشید که هنوز آوار تاریکی و در انتظار بازسازی است.
-
این نبرد، باشکوه است
فریدون صدیقی-استاد ارتباطات: راههای مختلفی برای رسیدن به دامنههای کوه وجود دارد اما یک قله بیشتر وجود ندارد؛ قلهای که مدتهاست همشهری بر آن ایستاده است.
-
وقتی نمایشگاه را باد میبرد ما کجا زندگی میکنیم
فریدون صدیقی | روزنامهنگار دکهای را باد میبرد، ندیدم کسی دنبالش برود و من نفسم تنگ بود و نمیتوانستم به او برسم تا جمعی از روزنامهها و مجلهها را در آغوش بگیرم.
-
هر کسی جایی میرود حتی مهتاب | اما شما بمانید این زادبوم بهنام شماست
فریدون صدیقی: نمیتوانم، دست خودم نیست، کشمکش زیادی با عقلم دارم. شاید حق با او باشد اما با این دل چه کنم؟
-
خیابان بهخاطر شما راه میرود
آینه بهدلیل وجود شما دیوارنشین شده است
فریدون صدیقی: ای کاش من جای او بودم! حتی کمی از او بودم، آنوقت دستم به سرم میرسید، موهایم را یکوری شانه میکردم و زیر همین باران میرفتم تا آبمیوهفروشی زیر طاقی حاجآقا جلالی، یک دل سیر آبهویج بدون یخ با بستنی نانی میخوردم.
-
یکی از ما ۴ نفر و تیلهای بهنام رشوه
فریدون صدیقی-روزنامهنگار: یکی از ما ۴ نفر رشوه دادهایم. همین امروز. و اگر ندادهایم.
-
کودکی مداد رنگی میخواهد تا سقف خانهاش را رنگینکمان کند
صدای کمانچه از دور میآید و زمزمه میشود در گوش شما تا بیدرنگ دریابید نوازنده مغموم است.
-
عدالت کماثر و ازدواج افسردگان
عدالت را کماثر کردهایم که ۵/۶ میلیون افسرده در کنار و جوار ما هربار به شکلی درمیآیند و به گوشهای میخزند تا جمال جمیل ما را نبینند، چون بهار و تابستان را فراموش کردهاند؛ کدام شکوفه و کدام خزان است و تابستان و زمستان هم برایشان یکی است.