دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۷
۰ نفر

مسعود میر: تا سال ۱۳۸۰درگیر قلم نی و دوات بود. تابلوهای خوشنویسی‌اش روی دیوار نگارخانه‌ها جا خوش می‌کرد و احوال دانشجوی علوم سیاسی با نستعلیق نقشی متفاوت داشت.

محبوبه معراجی پور

سفری دانشجویی به جنوب زندگی او را درگیر نوعی دیگر از نگارش کرد؛ نگارشی که حالا بعد از سال‌ها تلاش و نوشتن چند کتاب به قول خودش به ثمر نشسته و او را وارد فصلی تازه از زندگی کرده است. محبوبه معراجی‌پور از «مسیح من سلام» تا «عباس دست‌طلا» جنگ و آدم‌هایش را زندگی کرده است. او دیروز مهمان روزنامه همشهری بود.

  • از به دست گرفتن قلم ریز نویسندگی به جای قلم درشت خوشنویسی چه روزهایی گذشت؟

سفر به مناطق جنگی و پیمانی که در مناطق عملیاتی با شهدا بستم این تغییر را به‌وجود آورد. بعد از آن سفر بود که سراغ انجمن قلم و کلاس‌های داستان‌نویسی احمد شاکری و نقد داستان مجتبی شاکری رفتم، با راضیه تجار در کلاس‌های سه‌شنبه‌های عزیز آشنا شدم و تصمیم گرفتم پروژه دانشجویی‌ام با موضوع 15خرداد42 را با نام «گلبانگ سربلندی» در قالب کتاب منتشر کنم. آن روزها درگیر کتاب «کندوها»ی جلال آل‌احمد بودم و توانستم نخستین کتابم را با حال و هوای دفاع‌مقدس با نام‌ مسیح من سلام‌ بنویسم.

  • اما به استناد کارهایتان، داستان‌نویسی را رها کردید و سراغ خاطره‌نویسی و زندگینامه‌نویسی رفتید.

خیلی‌ها به من گفتند داستان بنویس و البته از نظر خودم هم 2کتاب «لطفا ساکت» و مسیح من سلام نمونه‌های بدی از آب درنیامده‌اند اما من با خود عهدی بستم تا تفسیر بدی را که از خون پاک شهدا شده بود، تغییر بدهم. دوست داشتم و دارم تاریخ شفاهی آنهایی را که برای دفاع از ایران وقت، توان و جانشان را هزینه کردند ثبت کنم. البته کتاب‌های من تاریخ شفاهی صرف نیست و تلاش کرده‌ام با ابزارهای داستانی روایتی خواندنی و دلنشین ارائه کنم. با همین پیش‌فرض سراغ نوشتن «چای‌خانه» که نخستین کتابم درباره نقش پررنگ زنان در جنگ بود رفتم. چای‌خانه روایت‌های تلاش گروهی است که به کمک مادر شهید علم‌الهدی یک چای‌خانه قدیمی را در روزهای جنگ در اهواز به یک پایگاه پشتیبانی از رزمندگان تبدیل می‌کنند. مدیریت شخصی مثل فاطمه موحدی‌مهر و همه زنانی که در این پایگاه در اهواز لباس می‌دوختند و می‌شستند، پوتین و کتانی مانده از شهدا را تعمیر و قابل استفاده می‌کردند و خلاصه با یک کار جهادی به نوعی اقتصاد مقاومتی را به تصویر می‌کشیدند، برای آنها که کتاب را می‌خوانند حیرت‌انگیز است. البته این حس برای من که به بهانه نگارش کتاب در این چای‌خانه و دنیای خاطرات آدم‌هایش نفس می‌کشیدم هم وجود داشت.

  • فکر می‌کنم ماجرای کتاب عباس دست‌طلا خودش یک داستان است، موافقید؟

بیراه نمی‌گویید. عباس دست‌طلا آخرین کتابی است که من نوشته‌ام اما آخرین کتاب چاپ‌شده از من همان چای‌خانه است که سال گذشته منتشر شد. عباس دست‌طلا سال 91منتشر شد. ناشر اصرار داشت کار نگارش خاطرات حاج عباسعلی باقری یکماهه تمام شود اما من برای نوشتن کتاب یک سال وقت صرف کردم. حدود 25جلسه 3تا 5ساعتی پای حرف‌های عباس‌آقا نشستم و درحالی‌که در ابتدای کار ایشان چندان تمایلی به بازگویی خاطرات و انتشار کتاب نداشت، سرانجام کار انجام شد.

  • این درست است که همان سؤال ابتدایی در نخستین برخورد باعث شده حاج عباس دست‌طلا برای بازگویی خاطرات رضایت بدهد؟

دقیقا. نخستین سؤالم این بود که شما به شهادت فکر می‌کردید و جواب حاج عباس هم از این قرار بود‌: آن زمان آنقدر کار سرم ریخته بود که به این چیزها فکر نمی‌کردم. این سؤال و جواب برای هر دوی ما غافلگیرکننده بود. اینگونه بود که خاطرات حاج عباس، گاراژدار و استاد گلگیرسازی که زندگی آرا‌م‌اش در تهران را رها کرد و به جبهه‌ها رفت، مکتوب شد؛ کتابی که تصویری خودمانی از سبک زندگی روزهایی در اختیارمان می‌گذارد که مثل اقتضائات ابتدای انقلاب ساده بود و مبتنی بر تلاش و کار و ایمان.

  • ماجرای توجه ویژه رهبر معظم انقلاب اسلامی به کتاب را چگونه فهمیدید؟

زمستان پارسال بود که حاج عباس به من زنگ زد و تبریک گفت. او نقل کرد که در نشستی خودمانی مهمان رهبر انقلاب بوده و وقتی خودش را معرفی کرده، ایشان گفته‌اند «شما را می‌شناسم» و ماجرای 2 بار خواندن کتاب عباس دست‌طلا را تعریف کرده‌اند. امسال هم همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب، چاپ اول نایاب شد و استقبال عموم مردم من را شرمنده کرد. این کتاب ادامه کارهای قبلی من است که با استفاده از تجربه‌های گذشته با نگاهی تازه‌تر نوشته شده است.

آینده شناسنامه کاری

معراجی‌پور نگارش یک رمان تاریخی و طرح فیلمنامه 13قسمتی با محوریت زندگی یکی از شاگردان امام جعفر صادق(ع) به نام حُسنیه را تمام کرده است.او احتمالا پیش از آن هم کتاب خاطره‌نگاری زندگی دکتر قاضی را منتشر می‌کند که داستان پزشکی است که ‌ به جبهه‌ اعزام شد اما‌به شهادت رسید و پیکرش ‌در جنگل‌های آلواتان رها شده بود.

 

کد خبر 260656

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز