سه‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶ - ۱۵:۵۴
۰ نفر

آذر مهاجر: کسی چه می‌داند، شاید حتی پیش‌تر از کانت که زمان و مکان را صورت‌های ادراکی انسان و ویژگی ذهن انسانی قبل از درک هر چیزی فرض می‌کرد، فیلسوفی گمنام و یا دوره‌گردی‌ بی‌نشان به مسئله زمان و مکان و نقش‌شان در درک انسان از پیرامون و چیزی که ما تقدیر می‌نامیم اندیشیده باشد!

همچنان که هنوز این مسئله برای خیلی‌ها دغدغه‌ای بزرگ است و هنوز درباره‌اش می‌خوانیم و می‌بینیم و می‌شنویم.

این بار فرهاد نقدعلی در کسوت نویسنده و کارگردان و روزبه حسینی به عنوان طراح و دراماتوژ در قالب گروه تئاتری «و ناگهان»، با یک تئاتر کمدی، به این دغدغه قدیمی پرداخته‌اند و نمایش «مش کاظم حلبی یا خیرنبینی سعیده» را در روایتی تک‌پرده با داستانک‌های بسیار، به صحنه آورده‌اند.

این نمایش در جشنواره نمایش‌های تک نفره نیاوران، جایزه سوم بازیگر مرد و جایزه دوم نمایشنامه‌نویسی و جایزه اول کارگردانی را از آن خود کرده است و هم‌اکنون هر روز عصر ساعت18:30 در تالار مولوی اجرا می‌شود.

  • آقای حسینی! به عنوان دراماتوژ و طراح در کنار نویسنده و کارگردان نمایش چه وظایفی را برعهده داشته‌اید؟

به جز طراحی نور و آوا و موسیقی که در خلق فضایی بین رویا و واقعیت برای این نمایش، تنها ابزار کار بودند، من به عنوان دراماتوژ هم در این نمایش همکاری داشتم. ما یک گروه داریم: گروه تئاتر «و ناگهان» که سال 1378 تاسیس شده و در طول این هشت سال حدود 15 نمایش را به صحنه برده است و حدود 150 نفر از جوانان و دانشجویان یا از بازیگران حرفه‌ای تئاتر، به عضویت این گروه درآمده و رفته‌اند.

در گروه ما دراماتوژ کسی است که به نویسنده و کارگردان برای گرفتن حس مورد نظرش از مخاطب، ایده می‌دهد. ممکن است کارگردان از دراماتوژ بخواهد که برای ایجاد شادمانی، اندوه، حتی بی‌تفاوتی یا هر حس دیگری در تماشاگر، کنشی را در صحنه به او پیشنهاد کند.

با این تعریف دراماتوژ در گروه ما باید هم بازیگری، هم کارگردانی و نویسندگی و نیز جامعه‌شناسی مخاطب را بشناسد و بتواند واکنش‌های تماشاگر را در مقابل هر کنشی در صحنه پیش‌بینی کند. چیدمان اپیزودها یا ماجراهای مختلف قصه، شکل شروع و پایان ماجرا و... کارهایی بود که من در خدمت کارگردان و نویسنده این نمایش انجام دادم.

  • این مواردی که اشاره کردید تکنیک‌های نوشتن است و البته مربوط به نویسنده!

حسینی: بله. بخشی از این تکنیک‌ها ممکن است موقع نوشتن پیاده شود و بخشی دیگر هم در هنگام اجرای تمرین‌ها که وقتی یک دراماتوژ با یک گروه نمایش همکاری می‌کند، این وظیفه را برعهده می‌گیرد.

به عنوان مثال در نمایش «مش‌کاظم حلبی یا خیر نبینی سعیده» ما با انبوهی از منولوگ و داستان و روایت طرف بودیم که من به عنوان دراماتوژ این داستان‌ها را هرس کردم، چیدمانشان را تغییر دادم، کم و زیادشان کردم تا به شکل اجرایی مناسب برسیم و عکس‌العمل مدنظر کارگردان را هم از مخاطب ببینیم. از این بابت هم این نمایش کار کاملاً تجربی است.

برای این نقش می‌توانستیم از بازیگری حرفه‌ای و توانا دعوت به کار کنیم اما آقای نقدعلی ترجیح دادند، علی برنجیان که بازیگری جوان و با استعداد است، ارائه این نقش را برعهده بگیرد. تمام لحظات این نمایش، تمام جزئیات آن با تعامل و همفکری اعضای گروه شکل گرفته و به چیزی بدل شده که در صحنه می‌بینیم.

اصولاً شعار گروه ما «تئاتر و هنر تجربی» است. نمایش «مش کاظم حلبی یا خیر نبینی سعیده» هم یک اثر تجربی است. نمایشی تک نفره بدون دکور، آکسوسوار یا هیچ وسیله‌ای در صحنه. این کار به خود ما ثابت کرد می‌شود نمایشی اجرا کرد که تنها مبتنی به بازی بازیگر، نور و صدا باشد.

  • یعنی نمایشی که می‌بینیم حاصل یک فرایند جمعی و تدریجی است؟

حسینی: در ابتدا بازیگر همه امکانات صحنه را در اختیار داشت. حتی راه می‌رفت، لباس‌هایش را عوض می‌کرد، سوزن و نخ داشت و حتی سیگار. چای می‌نوشید و خرما می‌خورد و همه اینها دور و برش وجود داشت.

اما به تدریج به شکلی رسیدیم که همه اتفاقات بدون کمک ابزار و تنها با هنرمندی بازیگر به مخاطب نشان داده شود. بنابراین همه ابزارها را از صحنه حذف کردیم. همه زوائد حذف شد تا نگاه مخاطب معطوف به چیزی شود که برای ما مهم بوده.

همه چیز در این اثر مینی‌مالیستی است: حرکات، حس‌ها، فضا و... حتی بازیگر در تمام طول نمایش از جایش بلند هم نمی‌شود، برای اینکه دلیلی برای این کار وجود ندارد. قهرمان این نمایش در مجلس ختم با مهمانانش حرف می‌زند، دلیلی ندارد که بخواهد راه برود یا لباس عوض کند یا تک‌تک موقعیت‌ها مانند خدمت نظام، افتادن در چاه‌، تیراندازی به خرس و... را بازی کند؟ و البته برای اینکه مخاطب خسته نشود به اندازه کافی در صحنه کنش‌های مختلف طرافی شده که نیازی به حرکات اضافی بازیگر نیست.

نقدعلی: این نمایش با داستان‌های ریز و درشتی که در خود دارد حتی تا دو ساعت هم جای اجرا دارد. یعنی من برای این زمان و حتی بیشتر از آن درباره تقدیر ماجرا و قصه دارم ولی چیزی که در محتوای داستان‌ها به ما برای شکل اجرایی کار ایده می‌داد، این بود که شخصیت نمایش کاملاً ایستاست و در سکون کامل.

در زندگی او حرکت اصلاً وجود نداشته و ندارد. او نشسته و بلایا به سرش می‌بارند. بنابراین به میزانسنی رسیدیم که بازیگر در تمام طول نمایش می‌نشیند و تکان نمی‌خورد. این نشستن منطق رئالیستی هم دارد چون او در مجلس ختم نشسته است.

من دوست دارم کارم پر از ماجرا باشد و تماشاچی گلوله‌باران بشود. اما همه چیزهای اضافه را حذف کردیم. حتی قالیچه‌ای بود که بازیگر روی آن می‌نشست ولی آن را هم برداشتیم. در این کار سعی کردم به نقالی نزدیک شوم.

  • شاید بد نباشد به عنوان یک مخاطب بگویم که نیمه اول نمایش کسالت‌بار است. اما از نیمه دوم کمی شرایط بهتر می‌شود.

حسینی‌:‌ اولاً داستان‌های مختلف این نمایش از آغاز تا به آخر طولانی‌تر می‌شوند و اگر قرار باشد این داستان‌ها باعث خستگی تماشاگر شوند، این اتفاق باید در نیمه دوم رخ بدهد. شاید این مسئله به ریتم بازی بازیگر مربوط است.

البته بخشی از آن هم عمدی است. از طرفی این مسئله کندی و کسالت کمی هم به شب‌های مختلف اجرا مربوط است؛ مثلاً ما دیشب واقعاً اجرای خوبی داشتیم.

  • چرا تماشاگران به اندازه کافی در نمایش شراکت داده نمی‌شوند!؟

نقدعلی: می‌خواستیم این اتفاق بیفتد. به نظر شما این‌طور نبود؟

  • نه چندان. می‌شد در هنگام ورود به سالن کسانی با لباس مشکی از حضورشان در مجلس ختم مش کاظم حلبی تشکر کنند، تماشاگران تا زاویه مشخصی دور بازیگر حلقه بزنند و حتی بازیگر کاملاً خطاب به آنها حرف بزند… اما این مشارکت به تعارف خرما ختم شد!

نقدعلی: بله، ما دلمان می‌خواست این مشارکت اتفاق بیفتد. حتی من دوست داشتم، فرش بیندازیم و تماشاگران روی زمین بنشینند. اما امکانات و فضای سالن به ما اجازه چنین کاری نمی‌دهد.

البته با کمی سماجت می‌شد این کارها را کرد اما توی تئاتر ایران خیلی این سخت‌گیری‌ها و سماجت‌ها جواب نمی‌دهد. برای یک نمایش ساده، بدون دکور و ابزار و… کلی به مشکل برخوردیم وای به حال وقتی که شلوغش می‌کردیم!

  • مضمون تقدیر بارها و بارها به شکل‌های مختلف و از زوایای مختلف در آثار نمایشی مورد بررسی قرار گرفته. در این نمایش، شما نگاهی کمیک به آن داشته‌اید، اما انگار به اندازه کافی مخاطب درگیر نمی‌شود…

نقدعلی:‌ حقیقت این است که سواد ما همین قدر بود. البته بخش اعظم ماجراهای این نمایش را شخصا دیده و یا تجربه کرده بودم. این ناتوانی انسان‌ها در مقابل اتفاق یا اتفاقاتی که گاهی خیلی ساده و کوچکند اما سرنوشتشان را زیر و رو می‌کنند، همیشه برای من سوال برانگیز بوده و هست.

اینکه گاهی ما برای یک اتفاق ساده که نقشی هم در آن داریم باید عمری را کفاره بدهیم.

این نمایش هم براساس یک لحظه شکل گرفته است. لحظه‌ای که جای دو نوزاد را عوض می‌کنند و لاجرم هر یکی باید عمری را به جای دیگری زندگی کند.

شاید خیام و علاقه من به او مرا به این وادی کشاند. نمی‌دانم هر چه هست، چیزی است در حد توان و اندیشه ما.

کد خبر 19296

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز