محمدرضا ارشاد: باوجود اینکه امروزه کتاب‌های زیادی در ایران چه به صورت نگارش و چه به شکل ترجمه چاپ می‌شوند اما آمارهایی به طور غیررسمی وجود دارد که از نبود فرهنگ مطالعه در جامعه حکایت دارد.

 این آسیب به‌حدی است که حتی گریبان ‌محافل نخبه گرا و علمی کشور را هم گرفته است؛ بنابراین نکته اصلی این است که چرا فرهنگ کتاب و کتابخوانی در جامعه ما آنگونه که باید و شاید نهادینه نشده و عمق و گسترش نیافته است. در پی پاسخ این پرسش سراغ دکتر ناصرفکوهی، استاد دانشگاه، نویسنده و مترجم حوزه مطالعات انسان شناختی رفتیم و با وی در این خصوص به گفت‌وگو نشستیم.

  • وقتی از «فرهنگ عمومی» صحبت می‌شود، آیا می‌توان «فرهنگ کتابخوانی» را یکی از زیرشاخه‌های آن قلمداد کرد؟

مسلما اگر مقصود این اصطلاح (فرهنگ کتابخوانی) یک کنش اجتماعی رایج در گروهی از مردم و افراد اجتماع باشد، می‌توان از چنین فرهنگی هم نام برد. به هر حال به نظرم فرهنگ کتابخوانی وجود دارد؛ به این دلیل ساده که کتاب در جامعه وجود دارد. از طرفی، هم ناشران زیادی در جامعه در حال فعالیت هستند و هم کنش‌های مربوط به کتاب مانند تالیف و ترجمه و نیز نهاد‌هایی که نیاز به کتاب دارند مثل سامانه‌های آموزشی و دانشگاهی وجود دارد. بنابراین در جایی که چنین نهادها و کنشگرانی وجود داشته باشند، خواه‌ناخواه نوعی فرهنگ کتابخوانی هم باید وجود داشته باشد. به هر حال افرادی هستند که کتاب چاپ می‌کنند و در مقابل افرادی هم هستند که کتاب می‌خرند.

بحث بر سر این نیست که آیا فرهنگ کتابخوانی به طور مطلق وجود دارد یا نه؟ بحث این است که میزان گسترش این فرهنگ چقدر است؛ به این معنا که چه اندازه این فرهنگ عمومی شده است. به نظرم، هم پهنه‌مند بودن و هم ریشه‌دار و درونی شدن این فرهنگ دوپارامتر اصلی به‌شمار می‌آیند.

بنابراین مسئله مهم این است که ببینیم این کنش کتابخوانی (یا بهتر است گفته شود کنش مطالعه چرا که امروزه مطالعه تنها از طریق کتاب انجام نمی‌شود؛ مطالعه الکترونیک و مطالعه رسانه‌های دیگر هم به موازات کتابخوانی وجود دارد) از لحاظ اجتماعی چه اندازه تعمیم پیدا کرده و درواقع باید بررسی کرد که چنددرصد از مردم در سن سواد هستند و از این کنش (مطالعه) چگونه و به چه میزان استفاده می‌کنند؛ مثلا باید میزان زمانی را که مردم در شبانه‌روز برای این کار(مطالعه) دارند، محاسبه کرد و دید که چه مقدار از این فرصت را صرف کتابخوانی می‌کنند. نتیجه‌ای که از این بررسی و تحلیل به دست می‌آید مرتبط با پارامتر نخست فرهنگ کتابخوانی، یعنی همان میزان پهنه‌مندی آن است. در مرحله بعد باید دید که چگونه می‌توان عمق فرهنگ کتابخوانی را در جامعه اندازه گرفت؟ به عبارت دیگر باید بررسی و تحلیل کرد که چقدر کنش کتابخوانی در جامعه مثلا ایران درونی شده؛‌ یعنی (باید دید که) چه اندازه این کنش، به کنشی غیرارادی تبدیل شده است. مقصود از کنش غیرارادی کنشی است که نمی‌توان آن را انجام نداد و به عبارتی جزو زندگی شده است.

  • به نظرم در اینجا بیشتر با فرهنگ عمومی جامعه مواجهیم؛به این معنا که باید دید فرهنگ عمومی تا چه اندازه زمینه کتابخوانی را گسترش و ژرفا بخشیده است؟

در تعریف بوردیو، سرمایه اجتماعی یا همان ارتقای فرهنگ عمومی به معنای بالا رفتن سواد و تحصیلات اجتماعی و گسترش روابط اجتماعی میان مردم است. در اینکه فرهنگ کتابخوانی یا مطالعه باید قاعدتا افزایش پیدا ‌کند تردیدی نیست، اما در اینجا لزوما یک اتوماتیسم یا یک امر خودکار وجود ندارد. در اشکالی از جامعه که عقلانیت بالایی وجود ندارد (یعنی همان عقلانیت بوروکراتیک سازمان‌یافته اجتماعی که در اروپا با تشکیل دولت ملی پدید آمد) نمی‌توان این اتوماتیسم یا همان فرایند خودکار را سراغ گرفت. درواقع در جوامع دارای عقلانیت‌های سازمان‌یافته است که می‌توان افزایش پهنه و عمق را مشاهده کرد.

  • اما در جوامعی که هنوز چنین عقلانیتی رشد کافی نکرده یا در حال رشد کردن است، می‌بینیم که هم ناشران زیادی وجود دارند و هم کتاب‌های بسیاری چاپ و پخش می‌شوند...

درست است اما با این حال نمی‌توان از این وضعیت نتیجه گرفت که فرهنگ کتابخوانی در اینگونه جوامع از پهنه و عمق زیادی برخوردار است. البته برای آنکه بتوان درخصوص جوامعی از این دست مانند کشور خودمان، بهتر صحبت کرد نیاز به مطالعات آماری و پژوهش‌های کیفی و کمی در این‌باره داریم. افزون بر همه اینها می‌توان براساس مشاهدات، تجربه و روابط اجتماعی و... در خصوص جامعه ایران نظر داد. فرضا افرادی که در مباحث مرتبط با کنش‌ها و کنشگران اجتماعی حرفه‌ای هستند مثل استادان دانشگاه یا روزنامه‌نگاران، به دلیل برخورداری از نوعی ارتباطات اجتماعی قادر به تحلیل چند و چون فرهنگ کتابخوانی هستند.

  • نظر و تحلیل شما به عنوان یک انسان‌شناس و آسیب‌شناس اجتماعی در این‌باره چیست؟

از نظر من موقعیت کنونی ما در مقایسه با، نه لزوما کشورهای توسعه یافته بلکه کشورهای در حال توسعه‌ای مثل ترکیه یا کشورهای شمال آفریقا، چندان مناسب نیست، به این دلیل که آن کنش اجتماعی‌ای که در ارتباط با فرهنگ کتابخوانی می‌بینیم، نهادینه‌شده نیست و عمق زیادی ندارد؛ البته این فرهنگ در مواردی نزد برخی از کنشگران اجتماعی که به صورت حرفه‌ای باید کتاب بخوانند مثل استادان دانشگاه، دانشجویان و روزنامه‌نگاران، پهنه زیادی دارد اما به محض اینکه از این طیف حرفه‌ای و نخبه بیرون می‌آییم، یکباره فرهنگ کتابخوانی رنگ می‌بازد. این آسیب را می‌توان حتی نزد نخبگانی که سرمایه فرهنگی دارند اما در حوزه‌های فناورانه مشغول به‌کار هستند، مشاهده کرد؛ برای نمونه چقدر از مدیران، پزشکان و مهندسان ما واقعا کنش مطالعه را در خودشان درونی کرده‌اند؟ به هر صورت، میزان و سطح کتابخوانی نزد نخبگان و افراد حرفه‌ای که نام بردیم، مورد نظر ما نیست؛ در واقع مطالعه جزو کار این دسته افراد است. همانطور که وقتی می‌خواهیم فرهنگ سینمایی را در یک جامعه بررسی و تحلیل کنیم، تنها به این بسنده نمی‌کنیم که مثلا ببینیم بازیگران، کارگردانان و منتقدان سینما چه اندازه فیلم تماشا می‌کنند و چقدر در حوزه سینما مطالعه دارند بلکه این مسئله را میان همه اقشار جامعه به مطالعه می‌گذاریم. در مورد فرهنگ کتابخوانی هم به همین شکل باید عمل کرد. ارزیابی من این است که با توجه به آنچه در خارج از این حوزه (کتابخوانی) یا حتی آن چیزی که در داخل آن دیده می‌شود، یعنی کسانی که باید مطالعه کنند مثل دانشجویان و استادان دانشگاه، ما در وضعیت خوبی قرار نداریم و متاسفانه با یک موقعیت آسیب‌زا در این زمینه روبه‌روییم؛ به این معنا که مطالعه یک شکل سطحی و غیر‌سامانمند و عقلانیت نایافته دارد. همچنین در فرهنگ کتابخوانی ما مقدار زیادی پدیده‌های اجتماعی آسیب‌زا مانند خودنمایی دیده می‌شود؛ به این معنا که افراد کتابی را می‌خرند برای اینکه تنها بگویند این کتاب را خریده‌ایم. تعداد کتاب‌هایی که در ایران خریده می‌شوند اما خوانده نمی‌شوند به نظرم رقم بالایی باشد.

  • پدیده صرف گردآوری مجموعه‌های چندده جلدی در زمینه‌های گوناگون علمی را می‌توان ازجمله همین آسیب‌ها دانست.

همینطور است. گردآوردن مجموعه‌ای از کتاب‌ها، تنها به‌منظور نمایش‌دادن صورت می‌گیرد. در واقع اینگونه افراد به دنبال این هستند که به دیگران نشان بدهند که چه چیزی می‌خوانند و صرفا یکسری اسامی را برای دیگران ردیف می‌کنند. این آسیب به تدریج به سامانه گفتاری همین افراد نفوذ می‌کند؛ به این معنا که تضاد عجیبی میان میزان مطالعه و سخن گفتن افراد پیدا می‌شود. به بیان بهتر، هر زمان که این سامانه گفتاری کاهش یابد، سامانه عمقی‌شدن مطالعه گسترش پیدا می‌کند؛ برای نمونه اگر با فرد نخبه‌ای درباره مسائل و نظریه‌های روز مثل پست‌مدرنیسم شروع به صحبت کنید و بخواهید وارد مسائل عمقی بشوید، خیلی سریع متوجه می‌شوید تا زمانی که در سطوح تقلیل‌یافته باقی بمانید، حرف برای زدن زیاد است و فرد مرتب اسم‌های زیادی را پشت هم ردیف می‌کند اما وقتی از آن فرد بخواهیم که 10دقیقه درباره پروژه فکری مثلا «آلن بدیو» یا «جورجو آگامبن» با زبانی ساده و قابل فهم حرف بزند و حتی مهم‌تر از آن، یک صفحه درباره آن بنویسد، از انجام آن وامی‌ماند. این نشان می‌دهد که کتابخوانی در ایران به‌رغم همه ادعاهایی که می‌شود عمق چندانی ندارد و مهم‌تر از همه سامانمند (سیستماتیک) نیست. این است که می‌بینیم مثلا در کشوری که هیچ‌کدام از منابع مربوط به دوران کلاسیسم (اروپا) وجود ندارد و حتی متون مربوط به مدرنیته آنقدر فراوان نیستند، یکباره اوج پست‌مدرنیسم، آن هم چند تن از اندیشمندان آن مطرح می‌شود. حال آنکه تفکر امروز غرب ریشه در مدرنیسم، کلاسیسم، قرون وسطا و حتی یونان و روم باستان و در مواردی تاریخ و اندیشه اسطوره‌ای دارد. خوب در این وضعیت چگونه می‌توان بدون توجه به این ریشه‌ها، مثلا پست‌مدرنیسم را به درستی شناخت؟

در کتاب «گفتگوهایی درباره انسان و فرهنگ» که جلد اول آن را پیش‌تر منتشر کرده‌ام و جلد دوم آن به زودی چاپ خواهد شد، حدود 60 متفکر، مطرح و شناسانده شده‌اند که هر یک در حوزه‌ای خاص دارای نظر هستند و تازه این کتاب، تنها مجموعه کوچکی از متفکران را شامل می‌شود. من با این کتاب می‌خواستم نشان بدهم که در این بخش کوچک از فرهنگ جهانی، چه تنوعی هست و به جرأت می‌توانم بگویم که حتی 90درصد از افرادی که در این کتاب مطرح کرده‌ام، حتی یک مقاله از آنها تاکنون به فارسی برگردانده نشده است! خوب چرا این اتفاق افتاده است؟ به نظرم دلیل این امر را باید در گسترش همان پدیده مدگرایی جست‌وجو کرد، مثلا یکباره می‌بینیم که کل آثار فوکو یا بودریار به فارسی ترجمه می‌شوند؛ البته در اینجا کیفیت ترجمه مدنظر من نیست که بی‌شک اکثر آنها در سطح نازلی قرار دارند بدون آنکه یک نگاه و روش سامانمند (سیستماتیک) در ترجمه آنها وجود داشته باشد. اگر منظور از این ترجمه‌ها این است که مثلا اندیشه فوکو را به جامعه منتقل کنیم، باید از یاد نبریم که این اندیشه از هیچ زاده نشده است بلکه از یک سامانه فکری و فلسفی بیرون آمده که حداقل هزار سال پیشینه دارد. بنابراین هنگامی که نتوانیم یا نخواهیم این پیشینه را درک کنیم، چگونه می‌توانیم اندیشه مثلا فوکو را به خوبی به جامعه انتقال دهیم؟ این است که کنش مطالعه در ایران از طریق خودنما و سطحی‌شدنش آسیب‌زا شده است.

  • آیا می‌توان گفت که ما در ایران نه با فرهنگ کتابخوانی که با اسطوره کتابخوانی سروکار داریم؟

من از واژه اسطوره برای توصیف این وضعیت استفاده نمی‌کنم. نظر من این است که این وضعیت گونه‌ای توهم ایجاد کرده است. این مسئله را دقیقا می‌توان در زمینه چاپ کتاب‌های ادبیات اعم از شعر و داستان بیشتر دید. به این معنا که این حوزه‌ها، درواقع گونه‌ای از کنش نوشتاری هستند که بیشترین پتانسیل را برای رفتن به سمت توهم دارند. البته این معنایش این نیست که شعر و ادبیات بی‌ارزش هستند.

  • به ویژه آنکه فرهنگ شعری ما ایرانیان ریشه‌های تاریخی گسترده‌ای دارد.

دقیقا؛ یعنی شما در فرهنگی صحبت می‌کنید که در آن تخیل حافظ و مولانا را دارید که به اوجی رسیده‌اند که به نظر می‌رسد کسی تا ابد توان رسیدن به آن جایگاه را نداشته باشد بنابراین ادبیات و شعر بی‌اهمیت نیستند اما مراد این است که در این حوزه‌ها امکان ایجاد توهم زیاد است به این معنا که هرکسی می‌تواند هر چیزی را به نام شعر چاپ کند. البته این مسئله در حوزه‌های دیگر ازجمله علوم‌انسانی هم اتفاق افتاده است. بنابراین مسئله عامی است که گریبانگیر همه حوزه‌هاست؛‌ منتها در برخی حوزه‌ها سخت‌تر رخ می‌دهد و در برخی دیگر از حوزه‌ها آسان‌تر.

  • به نظر شما این توهم در حوزه فرهنگ کتاب و کتابخوانی از کجا می‌آید؟

به نظرم این توهم به فرهنگ کتاب، کتابخوانی و حتی فرهنگ شفاهی ربطی ندارد؛ بلکه بیشتر ناشی از یک فرهنگ عمومی است که در طول سالیان دراز ابزارهای توهم‌زایی را در خود تقویت کرده است. حالا در اینجا می‌توان از اسطوره صحبت کرد. این توهم از آنجا می‌آید که یک فرهنگ دائما ساختارهای اسطوره را بر ساختارهای واقعیت چه در ارزیابی نسبت به خودش و چه در ارتباط با دیگران و همچنین در تعیین چشم‌اندازها، در نگاه به گذشته و حتی آینده‌اش رجحان داده است. متاسفانه فرهنگ ایرانی در یکصدسال اخیر اینها را در خودش بسیار تقویت کرده است. البته باید به این هم اشاره کنم که دسته‌ای از فرایندهایی که خارج از حوزه فرهنگ هستند، بر این مسئله تاثیرگذار بوده‌اند و مهم‌ترین این مسائل ورود درآمدهای نفتی از سال‌های 40 به بعد در جامعه ایران بوده است. ورود این درآمدها به سامانه زندگی اجتماعی مردم این توهم را به شدت تقویت کرده است. به این معنا که وقتی پول داشته باشید، می‌توانید تعداد زیادی کتاب منتشر کنید یا حتی بخرید. اگر ما کشوری بودیم که به اندازه کافی پول نداشتیم هیچ‌گاه نمی‌توانستیم این کار را بکنیم. کافی است شرایط خودمان را با کشوری مثل ترکیه مقایسه کنیم که این درآمد بی‌حساب را ندارد اما در عین حال به لحاظ حضور و فعالیتش در حوزه‌هایی مثل علوم اجتماعی و علوم انسانی از ما پیشروتر است.

  • البته نفس اینکه ما می‌توانیم این اندازه کتاب ترجمه و تالیف کنیم، بد نیست.

اتفاقا به‌خودی‌خود بد است به این دلیل که این کار سازمان‌یافته نیست. به ترجمه اشاره کردید. باید روی این بحث خیلی متمرکز شد. من برخلاف کسانی که این نظر را مطرح می‌سازند که امروز فقط باید ترجمه کنیم و تفکر ما باید ترجمه‌ای باشد و... بر این باورم که اتفاقا ما باید بیشتر به نگارش و تالیف روی آوریم. البته افرادی که مدافع ترجمه هستند، در اثبات مدعای خود بحث نهضت ترجمه را مطرح می‌کنند. حال آنکه نهضت ترجمه دور‌ه‌ای بوده که هم در ایران و هم در اروپا زمانی رونق داشته است. این نهضت در دوران خاصی فرهنگ‌ها را منتقل می‌کرده است. اما این مسئله با این نظر که ما فقط باید ترجمه کنیم و تالیف را کنار بگذاریم، متفاوت است آن هم در کشوری که ترجمه به این شدت ضعیف است. ما هنوز ساختارها و واژگان یکدست در حوزه ترجمه متون مختلف نداریم. مترجمان ما هنوز بر سر ساده‌ترین واژگان توافق ندارند. بنابراین در چنین شرایطی، بحث اینکه ترجمه خوب است یک نقض غرض است. امروزه بسیاری از ناشران ما کتاب‌های ترجمه را بر کتاب‌های تالیفی ترجیح می‌دهند و استدلال‌شان این است که کتابی که ترجمه می‌شود، به دلیل اینکه در یک جامعه دارای سامانه عقلانی نگارش یافته است، ارزشمند بوده و در مقابل آن کتاب‌های تالیفی بی‌ارزش هستند! این استدلال به‌خودی‌خود و به طور کلی غلط نیست ولی یک دور باطل ایجاد می‌کند. به هر حال آیا باید تفکر ما رشد کند یا نه؟ اگر قرار است رشد کند، باید هرچه بیشتر بنویسیم تا رشد کند کما اینکه استدلال یادشده را می‌توان در مورد همه چیز به کار بست، مثلا می‌توان گفت که پزشکان اروپایی از پزشکان ما بهترند، پس نباید ما در داخل کشور هیچ پزشکی تربیت کنیم!

  • این آسیب‌ چه تاثیری بر فرهنگ کتابخوانی گذاشته است؟

تاثیرش این است که ترجمه به یک ارزش مطلق تبدیل می‌شود و هیچ‌کس به سمت سامانه انتقادی ترجمه نمی‌رود. این است که تعدادی مترجم حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای جمع می‌شوند و دست به ترجمه متونی می‌زنند که برای ترجمه‌شان نیاز به مهارت و تخصص زبانی و علمی بالایی است. امروزه هر کسی به خودش اجازه می‌دهد متنی را ترجمه کند و اصلا کسی به دنبال نقد این قبیل آثار نیست. نتیجه این امر به یکسری متون ترجمه‌ای غیرقابل اعتماد دامن‌زده که ساختار زبانی دقیقی ندارند. این مسئله در بلندمدت به زبان فارسی، معیاری که در طول این 100سال به دست مترجمان توانا شکل گرفته، ضربه می‌زند. اکنون روند تخریب زبان فارسی توسط این مترجمان ناشی شدت گرفته و متاسفانه هیچ‌گونه کنترل و نظارتی هم بر آن نیست. خوب است در این زمینه به مسئله «کپی‌رایت» هم اشاره کنم. ما باید وارد سامانه جهانی کپی‌رایت بشویم تا درنهایت کنترلی بر نحوه ترجمه و چاپ آثار ترجمه‌ای وجود داشته باشد. به این معنا که ناشری که در خارج از کشور هست، بداند که فلان کتابش را چه کسی در ایران قرار است ترجمه کند. متاسفانه ما این قانون را هنوز نپذیرفته‌ایم و استدلالی هم که برای این امر آورده می‌شود این است که پیوستن به قانون کپی‌رایت باعث گران‌تر شدن نرخ کتاب می‌شود، حال آنکه این اصلا درست نیست. به این دلیل که ناشران غربی به دنبال پول نیستند و می‌دانند که در بازاری مثل ایران با قیمتی که کتاب دارد، نمی‌توان پول چندانی به‌دست آورد. حرف آنها این است که باید وارد سامانه جهانی کپی‌رایت شد. الان کاغذ گران شده اما ناشران ما هنوز دارند کتاب چاپ می‌کنند اما آنها با پیوستن به این قانون مخالفند با این استدلال که قیمت کتاب را 20 -10درصد افزایش می‌دهد! اما این استدلال نادرست است. به هر روی کپی‌رایت جلوی بسیاری از کارهای خلاف قانون را در حوزه کتاب می‌گیرد. من به عنوان کسی که در هر دو حوزه تالیف و ترجمه کار کرده‌ام، معتقد به حفظ تعادل در این دو حوزه هستم. از این رو به نظرم، جامعه ما ،هم به تالیف نیاز دارد و هم ترجمه اما باید یک کنترل اجتماعی نه دولتی براین فرایند وجود داشته باشد. بنابراین بحث این است که نوعی قانونمندی از قبیل کپی‌رایت یا وجود نشریات معتبری که این ترجمه‌ها و تالیف‌ها را نقد بکنند، باید وجود داشته باشد. ما به سالم‌سازی سامانه نقد نیاز جدی داریم. به موازات این مسائل باید روابط میان کنشگران این حوزه‌ها گسترش یابد و همچنین سامانه‌های استاد و شاگردی باید از نو تجدید شود.

  • آیا این عوامل در نهایت بر بهینه‌شدن فرهنگ کتابخوانی تاثیرگذار خواهد بود؟

صددرصد. در سامانه شاگرد و استادی در دانشگاه‌ها چه در ایران و چه در غرب، روابطی بوده که برمبنای آن استادی، شاگردانی تربیت می‌کرده که بعدها راه وی را ادامه دهند. خود این مسئله نوعی کنترل و نظارت را پدید می‌آورد. این بر کیفیت تاثیرگذار بود اما تاثیر مستقیمی بر سامانه مطالعه و کتابخوانی نداشت. از این رو به نظرم بیش از اینکه به دنبال رقم و آمار و کمیت مطالعه در ایران باشیم، باید به فکر ارتقای کیفیت مطالعه برآییم و آن را درونی کنیم.

  • نکاتی که شما مطرح می‌کنید، بیشتر در حوزه نخبگان کاربرد دارد. پرسش این است که جدا از ارتقای فرهنگ کتابخوانی در میان نخبگان، چگونه می‌توان این فرهنگ را عمومی کرد و در میان عامه مردم گسترش داد؟

عمومی‌سازی در این حوزه هنگامی رخ می‌دهد که رویکرد خودمان را در حوزه علم و دانش و چگونگی تولید، توزیع و انباشت و معرفت آن (علم) تغییر دهیم. رویکردی را که امروزه در سطح جهان با عنوان عمومی‌سازی دانش و شناخت مطرح است باید درک کرد و شناخت. ما هنوز به اهمیت این نکته پی نبرده‌ایم وگرنه چرا افراد با کتاب خودنمایی می‌کنند؟ دلیلش این است که با این کار می‌خواهند گونه ای از انحصار شناخت، را برای خودشان در نظر بگیرند. اگر در سامانه‌ای شناخت، همگانی یا عمومی نشود (دمکراتیزه)، هیچ وقت مطالعه نخبه و عالی را در آن نمی‌توان به‌دست آورد، به ویژه اینکه خلاقیت از آن رخت برمی‌بندد. خلاقیت وقتی به دست می‌آید که آن سامانه پایینی، دمکراتیزه و همگانی شده باشد تا بتواند به صورت منبعی برای سامانه بالایی (نخبگان) عمل کند. در ایران چنین چیزی نداریم. چیزی که در ایران داریم تجمع نخبگانی است که در حلقه‌ها و محافل گوناگون گردهم می‌آیند و در همین وضعیت می‌مانند زیرا از این وحشت دارند که علم و دانشی را که فراگرفته‌اند و در اختیار دارند به دست مردم بیفتد.

  • این وحشت از عمومی‌شدن دانش ناشی از چیست؟

اولا آن چیزی را که آنها دانش قلمداد می‌کنند، اصلا دانش نیست. بنابراین اگر این چیزهای شبه علمی عمومی شود، بیم آن می‌رود که اعتبار اجتماعی‌شان نزد مرد خدشه‌دار شود. از اینکه بگذریم تفکر نخبگان علمی ما، تفکر قرن هجدهمی و نوزدهمی است. ما از سامانه جهانی عقب هستیم. امروزه کسی که در این سامانه (جهانی) مطلبی می‌نویسد، کاملا به این نکته واقف است که اولین نفری که مطلبش را می‌خواند، می‌تواند در گوگل جست‌وجو و دو هزار منبع راجع به همین موضوع پیدا کند. در چنین وضعیتی افراد، هر چیزی را نمی‌نویسند و اصلا پیش از آنکه بنویسند، بررسی و جست‌وجو می‌کنند تا ببینند چه چیزهایی از قبل وجود دارد؛حال آنکه در اینجا(ایران) هر کسی راجع به هر چیزی اظهارنظر می‌کند و می‌نویسد و خیالش از این بابت راحت است که کسی زبان خارجی نمی‌داند. این وضعیت را باید تغییر داد؛ انحصارهای روشنفکرانه و انحصارهای نهادینه قدرت مانند دانشگاه که باعث می‌شوند مطالعه و کیفیت ارتباط با کتاب ضعیف شود. ما اگر از بحث‌های کمی مربوط به مطالعه و کتابخوانی خارج شویم و به سمت بحث‌های کیفی برویم، تحول بزرگی را در فرهنگ کتابخوانی خود شاهد خواهیم بود. مسئله این نیست که چندتا کتاب درآمده و چند نفر آن را خوانده‌اند، مسئله این است که چه کتابی را چه کسی، چگونه نوشته یا ترجمه کرده، چه کسی آن را خوانده و چه چیزی از آن فهمیده و چه تاثیر اجتماعی‌ای آن کتاب داشته است؟ کیفیت فرهنگ کتابخوانی مهم است نه کمیت آن. کمیت هم مهم است اما اگر قرار باشد مقایسه‌ای صورت گیرد، نمی‌توان کیفیت را فدای کمیت کرد. اغلب در کشور ما به کمیت توجه داشته‌اند و همین مسئله سبب‌ساز آسیب‌های زیادی بوده است.

کد خبر 191120

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز