یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۵:۵۴
۰ نفر

همشهری آنلاین-هلن صدیق بنای: حکایات استعاره‌ای زیبا از روزگاران باستان در باب اتفاق، اعتماد و امید آورده‌اند که...

حکیمانه

بنا به اتفاق درویشی اشتباهی به جهنم فرستاده می‌شود .

پس از گذشت، اندک زمانی داد شیطان در می‌آید و رو به فرشتگان می‌گوید: حالا دیگر برای من، جاسوس به جهنم می‌فرستید!؟

از روزی که این آدم به جهنم آمده است، مداوم در جهنم در بحث و گفتگو عارفانه است و جهنمیان را هدایت می‌کند و... او را هر چه زودتر پس گرفته و به جایگاه خود برگردانید.

حال سخن این است؛ با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.
اعتماد

روستایی در سال قحطی بسر می برد. اهالی روستا همه زانوی غم به بغل گرفته و پریشان بودند. روزی از روزها مرد عارفی از کوچه‌ی می‌گذشت. با تعجب غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.

به او گفت؛ چه گونه است که در چنین وضعت نامساعدی، شادمان و خوشحالی؟

غلام پاسخ داد؛ من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می‌کنم، روزی مرا می‌دهد، پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟

مرد‌عارف که از‌عرفای بزرگ زمان خود بود، با خود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی‌دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.
امید به زندگی
روزی فرد خطا کاری را را نزد پادشاه می‌برند تا مجازاتش را تعیین کند. پادشاه برایش حکم مرگ صادر می‌کند. از طرفی رافت هم به خرج می‌دهد و به او می‌گوید؛ اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزی از مجازاتت در می‌گذرم .
فرد هم قبول می‌کند و ماموران حاکم رهایش می‌کنند .
عده‌ای خطاب به او می‌گویند ؛ مرد حسابی آخر تو چگونه می‌توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی؟
مرد که از مرگ جسته بود با امید به زندگی گفت؛ انشاءالله در این سه سال یا شاه می میرد یا خرم...

کد خبر 173426
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز