جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰ - ۱۸:۰۷
۰ نفر

مهدی قزلی * به رسم نویسندگی و روزنامه‌نگاری، با پیدا کردن شماره‌ای از یک خادم، بلند شدم و با «عشر ریال» رفتم به جایی در انتهای شهر مدینه که مطبخ‌الدخیل آنجا بود؛ یکی از دو آشپزخانه‌ای که برای زائران مدینه غذا طبخ می‌کند.

اشپزخانه

مسئول انبار این آشپزخانه مردی است به نام مهدی‌گل‌محمدی. گل‌محمدی ناشر است و مردی اهل طبیعت و کوهنوردی که با امسال 6سال است که دو بچه‌اش را می‌گذارد و از شهرالرضا می‌آید مدینه‌النبی برای خدمت به زوار. با تواضع خواست به جای او با مسئول آشپزخانه، آقای رضایی صحبت کنم و به اصرار، به من فهماند که هم‌صنف هستیم؛ نویسنده و ناشر! و راضی‌اش کردم که بنشیند به گپی کوتاه. از اهمیت آشپزی و غذا گفت و اینکه همه در این امر متخصص هستند. از سختی کار گفت و اینکه بچه‌های آشپزخانه گرمای بالای 40درجه کنار اجاق تامنفی16درجه سردخانه را تحمل ‌کرده و به عشق خدمت به زائران روزی 16ساعت کار می‌کنند. گفت در روزهای پیک، آشپزخانه‌های مکه 80‌هزار غذا طبخ می‌کنند و ادامه داد: شما 80هزار صلوات فقط بفرستید صبح‌تان شب می‌شود چه رسد به آماده‌کردن 80هزار پرس غذای گرم. ماجرای آشپزخانه شیرین‌تر و پیچیده‌تر از آنی بود که فکر می‌کردم و مهم‌تر از آن خود آشپزها. اول که وارد مطبخ‌الدخیل شدم، رفتم به سمت ساختمان‌هایی که بعد فهمیدم محل اسکان آشپزهاست.

دیدم جمع شده‌اند و نماز می‌خوانند. نماز خواندم همراهشان. بعد از نماز یکی‌شان برای بقیه از اهمیت کارشان گفت و دیدم که دارند هم‌قسم می‌شوند که با غذای خوب، در دلچسب‌شدن زیارت‌های مردم سهمی داشته باشند. از خودم خجالت کشیدم که کلاهم را می‌گذارم روی سرم و با تاکسی یا پیاده می‌روم جایی و چنددقیقه حرفی می‌زنم و می‌شنوم و شب به شب مطلبی می‌نویسم تا خواننده‌ها بخوانند. بعضی‌ها واقعا کارهای سختی دارند. گل‌محمدی گفت: صبح وقت اذان اوج کار ماست. درست وقتی صدای اذان صبح از مسجدالنبی بلند می‌شود و همه دوست دارند مثل آب سرازیر شوند سمت دریا، بچه‌های ما اینجا با ماسک و کلاه بهداشتی و چکمه می‌روند داخل آشپزخانه. صبح آفتاب نزده یل می‌روند پای دیگ و بعد از غروب آفتاب شل برمی‌گردند به اتاقشان آن‌وقت جان خسته را برمی‌دارند و به عشقی می‌روند حرم پیامبر(ص). پای جای پای امام‌سجاد(ع) می‌گذارند که ناشناخته به مسافران و زائران خانه خدا خدمت می‌کرد؛ بی‌مزد و مواجب. دلم خواست جای آنها باشم؛ هرچند عقلم می‌گفت نمی‌توانم، عرضه‌اش را ندارم. بعد از یک ساعت گشت‌و‌گذار، از گل محمدی خداحافظی کردم و کنار خیابان ایستادم. خطاب به ماشین‌های عبوری داد می‌زدم«شارع العوالی خمس ریال». یادم افتاد اصلا از او راجع به شغل اصلی‌اش و علایقش (چیزهایی که به خاطر آنها رفته بودم ببینمش) نپرسیده‌ام.

* سردبیر همشهری آیه

کد خبر 148389
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز