شهرام رستمی‌راد: آیت دولتشاه که سال گذشته برای داستان کوتاه «تراول‌های صورتی» در فهرست نهایی نامزد‌های دریافت جایزه هدایت قرار گرفته بود، اسفند ماه سال گذشته نخستین مجموعه داستان خود با نام «خویش خانه» را توسط نشر افکار به چاپ رساند.

 مجموعه داستان «خویش خانه»

از آنجا که این مجموعه، شامل 16داستان کوتاه است، بالطبع بررسی همه این داستان‌ها در این مقاله میسر نیست، بنابراین سعی می‌کنیم با تقسیم بندی داستان‌ها در دسته‌های مختلف و بیان نقاط مشترکی که باعث این تقسیم‌بندی می‌شوند نگاهی اجمالی به آنها داشته باشیم.

داستان‌های قرارگاه متروکه، خویش خانه، نقش جنازه نبیه، آخرین روزهای ناصح و کلوت را می‌توان در یک دسته قرار داد. ماهیت این داستان‌ها به‌گونه‌ای است که ما را با موقعیت‌هایی رازگونه و وقایعی شگفت روبه‌رو می‌کنند؛ موقعیت‌هایی که نمی‌توانیم توضیحی منطقی برای آنها ارائه کنیم یا پاسخی قطعی برای چرایی به‌وقوع پیوستن آنها بیابیم. در نگاه اول شاید اینگونه به‌نظر بیایدکه با داستان‌های گوتیک مواجه هستیم خصوصا اینکه امکان وجود یک نیروی ماورایی (البته نه با قطعیت) در تمامی این داستان‌ها به چشم می‌آید و نیز مکان وقوع حوادث (کویر، قرارگاهی نیمه‌خالی، نقاط دور افتاده و....) مکان‌هایی هستند مناسب داستان‌های گوتیک؛ مکان‌هایی که یا زندگی متعارف انسانی کمتر در آنها جریان دارد یا نقاط پنهان از دید بیشتری نسبت به شهر‌ها دارند. اما آنچه این داستان‌ها را از داستان‌های گوتیک متمایز می‌کند عدم‌فضاسازی و جزئی‌نگری مختص گوتیک و عدم‌پرداختن به پدیده ترس یا القای آن به مخاطب است. بنابراین ما با داستان‌هایی روبه‌رو هستیم که بیشتر به‌دنبال مواجهه خواننده با پدیده‌هایی شگفت و ایجاد چالش در ذهن او برای یافتن توضیحی برای آنها هستند که البته این به‌خودی خود نه حسن این داستان‌ها و نه عیب آنها محسوب می‌شود بلکه ویژگی آنهاست.

اساسا این‌ داستان‌ها به‌دنبال یافتن پاسخی قطعی برای اینگونه امور شگفت نیستند. استراتژی نویسنده در این داستان‌ها بدین ترتیب است که در عین حالی که سعی در باورپذیری وقایع دارد از طرف دیگر سعی می‌کند آنها را تردید‌آمیز جلوه دهد؛ به‌عنوان مثال تمهید استفاده از راوی در داستان‌های قرارگاه متروکه، خویش خانه و نقش جنازه نبیه به‌منظور سندیت بخشیدن به ماجراها و باورپذیر کردن آنهاست. همچنین استفاده از گزارش و مستندات در داستان کلوت نیز به همین منظور صورت گرفته. از طرف دیگر برای ایجاد تردید در به‌وقوع پیوستن این رخداد‌ها و نیز پرراز و رمز کردن آنها تمهیداتی به کار رفته است. یکی از این تمهیدات ایجاد فاصله میان راوی یا راویان ماجرا و لحظه‌های وقوع این امور شگفت هستند؛ لحظه‌هایی که نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای در پی بردن به حقیقت ماجرا‌ها دارند.شیوه دیگری که نویسنده از آن بهره برده ایجاد تناقض در اظهارنظرهای شخصیت‌هاست؛ مثلا در داستان قرارگاه متروکه سربازی که قطع نخاع می‌شود اظهار می‌کند که توسط نوری فسفری رنگ از زمین کنده شده اما سربازان دیگر معتقدند او در حالی که در خواب روی پشت بام راه می‌رفته از شیشه نورگیر سقوط کرده است. در مجموع همه این تمهیدات موجب شده که داستان مانند پاندول میان قطب‌هایی متضاد پیوسته در نوسان باشد؛ نوسانی که مطلوب چنین داستان‌هایی است و به‌نظر می‌رسد نویسنده توانسته این وضعیت را ایجاد کند.

در داستان‌های ناشنیده‌هایی در خواب، پایان کابوس‌ها و لکه‌های آتش، انسانی به خاطر اشتباهات دیگر اشخاص داستان کشته می‌شود و زندگی این اشخاص تحت ‌تأثیر این اتفاق دچار دگرگونی می‌شود. هر چند شکل روایت در هرسه این داستان‌ها متفاوت است اما وجه مشترک در همه آنها این است که این شخصیت‌ها هیچ‌گاه نمی‌توانند خود را از چنگ اتفاقی که افتاده رهایی بخشند. همان‌طور که در داستان لکه‌های آتش، انگار جسد داوود به نوعی از آن سه نفر دیگر جدا ناشدنی است، در دو داستان دیگر نیز رهایی از اشتباهی که انجام گرفته، حاصل نمی‌شود.

مرور خاطرات گذشته برای یافتن دوباره خود، وجه مشترک داستان‌های خیره به ماه پنجره پنجره‌ای، از ورای کنگره‌ها، گم شده عمو و اورکت آمریکایی است. در این داستان‌ها بنا به موقعیت‌های متفاوتی که آدم‌ها در آن قرار دارند سعی می‌کنند با به یاد آوردن خاطرات گذشته به نوعی دوباره خود را پیدا کنند. این مرور غالبا با نوعی حسرت همراه است، گویی شخصیت‌ها می‌دانند که نمی‌توان امیدی به تکرار آنها داشت. در میان این داستان‌ها، خیره به ماه پنجره پنجره‌ای و از ورای کنگره‌ها به مدد تصاویری که به خوبی انتخاب شده‌اند موفق به نمایش تفاوت میان دو دوره زندگی شخصیت‌ها ( گذشته و حال ) شده‌اند که همین مسئله به نوبه خود باعث شده به خوبی حس نوستالژیک داستان به مخاطب القا شود.

نکته دیگری که در اینجا می‌توان به آن اشاره کرد ایجاد پرسپکتیو روایی در خیره به ماه پنجره پنجره‌ای است. درجایی از این داستان راوی روی تخت بیمارستان دراز کشیده و یک پرستار کنارش نشسته و دارد کتاب می‌خواند. حالا از نگاه راوی اتاق را می‌بینیم: «هیچ کس توی اتاق نیست. آن ور انگشت‌های پایم یک پنجره است که پروانه پشتش را به آن تکیه داده. پشت سرم صدایی می‌شنوم، بعد یک مرد جوان که یک کتاب قطور دستش است توی زاویه دیدم قرار می‌گیرد. بی‌توجه به من صندلی کنار تختم را بیرون می‌کشد و رویش می‌نشیند. گوشه کتاب قسمتی از پنجره را پوشانده». در طول داستان هر گاه زمان حال روایت می‌شود دوربین روایتگر تبدیل به دوربینی ثابت می‌شود که توانایی حرکت و نشان دادن زوایایی دیگر را ندارد که این امر ناشی از وضعیتی است که برای راوی پیش آمده اما این دوربین در روایت زمان گذشته آزادی عمل بیشتری پیدا می‌کند و می‌تواند زوایای مختلف یک صحنه را تحت پوشش قراردهد. در واقع دوربین روایتگر از لحاظ محدودیت و آزادی کاملا تابع راوی است.

داستان‌های کاش این خیابان تا ابد ادامه پیدا کند، رقص یک متری یک سیاه و آخرین دل‌نوشته استاد راجع به روابط انسان‌هاست. دوستی‌ها، دل‌بریدن‌ها و دل‌بستن‌ها، دغدغه آدم‌های این داستان‌هاست. با وجود استفاده از زبان تصویری و صحنه‌پردازی‌هایی که غالبا با پس‌زمینه مرگ یک دوست مشترک یا فقدان او همراه است، این داستان‌ها در نهایت موقعیت تازه‌ای را به‌وجود نمی‌آورند و ما را با نگاه تازه‌ای به روابط انسانی مواجه نمی‌سازند.تنها داستانی که در هیچکدام از دسته بندی‌های فوق قرار نمی‌گیرد، داستان حکم است. شاید اگر این داستان به شکل دیگری روایت می‌شد موفق‌تر بود. به‌نظر می‌رسد قرار بوده میان بازی و ماجرای اصلی یک نوع ارتباط دوسویه شکل بگیرد تا در نهایت یک فرم خاص را به‌وجود بیاورد اما این امر به نوعی خود مخل روایت شده و مانع وارد شدن به فضای داستان اصلی می‌شود. راه رفتن مردی با گردن بریده در حالی که ساجی داغ روی آن گذاشته‌اند تصویر بسیار خوبی است تا داستانی در همان حال و هوا را بسازد؛ حال و هوایی که در این داستان خبری از آن نیست.

کد خبر 132420

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز