کامران محمدی: با آنکه هر ساله شاهد انتشار آثار متعددی در حوزه ادبیات دفاع مقدس هستیم، به ندرت پیش می‌آید که نویسنده‌ای با نگاهی طنزآمیز سراغ جنگ و آدم‌هایش برود.

کتاب - مگیل

 یک دلیلش می‌تواند ضعف اساسی ادبیات معاصر در حوزه طنز باشد و دلیل دیگر (که مهم‌تر نیز می‌نماید) پرهیز از سوءتفاهم‌های احتمالی است.

در چنین شرایطی «مگیل» نوشته محسن مطلق به عنوان اثری متعلق به ادبیات دفاع مقدس که با نگاهی طنزآمیز به نگارش درآمده، می‌تواند یک نقطه اتکا باشد. هرچند با وجود کوشش نویسنده در ترسیم موقعیت‌های طنزآمیز، دوپارگی طرح داستانی و روایت مانع از توفیق کامل داستان شده است.

مگیل تا نیمه‌های راه با تکیه بر موقعیت بکر داستان، پرداختن به جزئیات و ترسیم دقیق و باورپذیر فضا و حال‌وهوای اثر خوب پیش می‌رود. از میانه اما ماجرا شکل دیگری به خود می‌گیرد.

«مگیل» نوشته محسن مطلق یکی از معدود داستان‌های طنز در عرصه دفاع مقدس است. این کتاب داستان بلندی است درباره رابطه یک رزمنده با یک قاطر و تلاش دارد تا حد امکان، روایتی متفاوت با آنچه معمولا از جبهه شنیده‌ایم، ارائه کند. داستان درست از پایان یک درگیری بزرگ آغاز می‌شود؛ وقتی که رزمنده به هوش می‌آید و درمی‌یابد که هم چشم‌هایش را از دست داده و هم چیزی نمی‌شنود. ضمن آنکه همه همرزمانش نیز شهید شده‌اند و از همه گروه، تنها او مانده است و مگیل!

«... شاید این ریسمان نقطه اتصال این دنیا به آن دنیا باشد. ریسمان را با دست لمس می‌کنم و بالا می‌روم؛ بالا و بالاتر.
دستم همان جاست که پف‌تره حیوان به من می‌فهماند این ریسمان به افسار یک قاطر بسته شده است و آنچه را لمس کرده‌ام پوزه و دهان حیوان بوده. خنده‌ام می‌گیرد. ریسمانی که قرار بود مرا به بهشت ببرد از کجا سر درآورده.»این نحوه آشنایی رزمنده و مگیل است؛ قاطری که مثل او از مهلکه جان سالم به در برده و برخلاف او کاملا سالم است.

شکل رابطه‌ای که بین رزمنده و مگیل برقرار می‌شود، با روایت اول‌شخص طنزآمیز رزمنده، حالت بخصوصی دارد. رزمنده هم به او محتاج یا علاقه‌مند است، هم از رفتارهای حیوانی‌اش شکایت دارد. با این همه، در شرایطی که او قرار گرفته، وجود یک موجود زنده دیگر، بسیار غنیمت است، حتی اگر این موجود زنده، یک قاطر باشد.

موقعیت بکر، طرح و روایت دوپاره

این موقعیت، موقعیتی بکر است که تا‌کنون توجه نویسنده‌های دیگر را جلب نکرده بود. درواقع مطلق در گام نخست، توانسته است با هوشمندی قابل توجهی، شرایط خاص و منحصربه‌فردی را انتخاب کند و داستان خود را بسازد؛ داستانی که قابلیت تبدیل شدن به یک شاهکار طنزآمیز را نیز دارد، اما 2 نقطه ضعف بزرگ، مانع از این اتفاق می‌شود:

1. طرح دوپاره: آغاز مگیل بسیار گیرا و به‌یادماندنی است؛ آمیزه‌ای از طنز و تلخی جنگ که البته طنز غالب است. این آغاز از 3 منظر قابل توجه است؛ نخست موقعیتی که نویسنده خلق کرده و در ذات خود، طنزآمیز و تازه است. زنده ماندن یک رزمنده و یک قاطر که رزمنده به‌علت از دست دادن گوش و چشمش، چاره‌ای ندارد جز اینکه خود را به قاطر بسپارد. دوم، شیوه روایت جزءنگرانه و دقیق نویسنده که تلاش دارد با توجه به کور بودن راوی، ما را در موقعیت قرار دهد و سوم، پیش‌رفت داستان به لحاظ توالی ماجراها که گذشته از خنده‌دار بودن، تعلیق خوبی نیز دارد و سبب می‌شود خواننده به‌خوبی با قصه همراه شود.

این جریان تا حدود صفحه 40 کتاب

88 صفحه‌ای مگیل ادامه می‌یابد. داستان به خوبی پیش می‌رود و معلوم است نویسنده برای آنچه قصد دارد بگوید، نقشه و برنامه روشنی دارد. اما از اینجای ماجرا به بعد، یعنی درست از جایی که مگیل، رزمنده را به روستایی کردنشین می‌رساند، هم طرح و هم شیوه روایت، به سرازیری تعجب‌آوری می‌افتد و هر چه جلوتر می‌رود، سردستی‌تر و غیرجذاب‌تر می‌شود. درواقع طرح این داستان به وضوح به دوبخش تقریبا مساوی تقسیم می‌شود: در نیمه نخست کتاب، قصه به رابطه مگیل و رزمنده و ماجراهایی که آن 2 دارند اختصاص دارد که با توجه به روال منطقی وقایع و زنجیره علت و معلولی رویدادها، پایان آن، پایان مسیر این دوپیش‌بینی می‌شود و انتظار می‌رود جریان جذاب ارتباط غیرمعمولی که نویسنده بین این 2 شخصیت داستانش برقرار کرده است، سرانجام با رسیدن به جبهه خودی، به پایان برسد. البته همین طور هم می‌شود، اما اولا کمی زودتر از آنچه انتظار می‌رود و ثانیا، این پایان کتاب نیست.
در پاره دوم کتاب، ناگهان ماجرا شکل دیگری می‌گیرد. مگیل پس از رسیدن، تا مدت‌ها از صحنه حذف می‌شود و رزمنده درگیر ماجراهای دیگری می‌شود که نه تنها در ادامه منطقی داستان نیست، بلکه به هیچ وجه جذابیت پاره اول را ندارد و تعلیق و کشش رویدادی و زبانی‌اش را نیز به کلی از دست می‌دهد.

از اینجا به بعد، نقش مگیل بی‌نهایت کمرنگ ‌شده و رزمنده نیز وارد جریانی می‌شود که دیگر تازگی نیمه نخست کتاب را حفظ نمی‌کند و عملا تفاوتی با آنچه تا‌کنون در آثار عرصه جنگ دیده‌ایم نیز ندارد. حتی می‌توان گفت در پاره دوم، اتفاقاتی که تا‌کنون بارها شنیده‌ایم، به شکلی شتاب‌زده و سردستی تکرار شده است.

اما توجه به طرح مگیل از بعد دیگری نیز ممکن است. برخلاف آنچه در شناسنامه کتاب نوشته شده، مگیل، نه به‌علت حجم کم، بلکه با توجه به طرح داستان، نمی‌تواند رمان باشد. رمان طرحی شبکه‌ای دارد که برای تشکیل‌اش دست کم 3 خط داستانی متقاطع لازم است. روابط پیچیده میان شخصیت‌های داستان، وجود شاخه‌های داستانی فرعی و تحلیل و تعمیق آدم‌های قصه با تمرکز بر رفتار و افکار و انگیزه‌های آنها، از جمله ویژگی‌های یک رمان است ولی در مگیل نه تنها تقریبا هیچ‌یک از این موارد دیده نمی‌شود، بلکه تنها به ماجراهایی همسو در مسیر یک شخصیت واحد می‌پردازد و بیش از آنکه شخصیت محور باشد، اتفاق محور است. به عبارت دیگر، مگیل نمی‌تواند «رمان طنز» باشد، بلکه یک «داستان بلند» طنز است.

2. روایت دوپاره: از سوی دیگر، همان طور که مسیر داستان مگیل از نیمه کتاب به بعد کاملا تغییر می‌کند، شیوه روایت کتاب نیز، به‌طور مشهودی عوض می‌شود. در نیمه نخست کتاب، توجه نویسنده به رفتار و جزئیات است و داستان به شکلی تصویری برای خواننده ساخته می‌شود، اما در نیمه دوم، روایت کلی و سریع است و نویسنده تنها در برخی صحنه‌ها مکث کرده و تصویر می‌دهد.
این نکته با توجه به گستره زمانی در این دو نیمه، روشن‌تر می‌شود؛ بیشتر نیمه نخست داستان در کمتر از 24 ساعت رخ می‌دهد، در حالی که نیمه دوم، چندین روز یا ماه به طول می‌انجامد. این موضوع سبب شده است نویسنده در قسمت اول با فراغ بال بر صحنه‌ها و حرکات و مونولوگ‌ها متمرکز شده و با توجه به جزئیات، تصویر بسازد، اما در قسمت دوم که حجمی تقریبا برابر با قسمت اول دارد، با جملات کلی، از زمان بپرد. این دو تکه از نیمه نخست و دوم کتاب، می‌تواند موضوع را روشن‌تر کند:

«کتری را از برف پر می‌کنم و کنار آتش می‌گذارم. خیلی زود متوجه لمبرهای کتری می‌شوم و می‌فهمم که آب جوش آمده است. قدری چای در آب جوشیده می‌ریزم و بعد عطر دم‌کشیدنش، همه جا را برمی‌دارد. حین انجام این کارها، مدام دستم به دک و پوز مگیل می‌خورد. آن دوروبر به‌دنبال شکلات و نخودچی کشمش است. یک کنسرو لوبیا و یک تن ماهی هم باز می‌کنم...» (ص28)

«شب‌ها تا دیروقت با سامی بیدار می‌ماندیم و از هر دری حرف می‌زدیم. نگهبان کردها هم بعضی وقت‌ها هم‌پیاله ما می‌شد. سامی که حالا حرفش خیلی برش داشت، تقاضای یک‌دست استکان و نعلبکی و کتری و قوری داده بود تا بتوانیم خودمان گوشه طویله چای درست کنیم. چای را کنار آتش دم می‌آوردیم و همان جا بود که صحبت‌مان تا نزدیک صبح گل می‌انداخت. گروهبان تبریز هم گهگاه مهمان ما می‌شد. اما با بقیه سر اینکه می‌خواهند بخوابند و ما مدام حرف می‌زدیم، دعوای‌مان می‌شد. البته در حد بگومگو؛ به‌خصوص من نمی‌شنیدم و معمولا بلندبلند صحبت می‌کردم...» (ص 59)

مقایسه این دوتکه البته نکته دیگری را نیز نشان می‌دهد؛ محسن مطلق در پاره نخست کتاب به مسئله کوری و کری راوی داستانش توجه بیشتری دارد و به ندرت به اشتباهات مرتبط با این موضوع مرتکب می‌شود. اما در قسمت دوم کتاب، به کلی این موضوع را از یاد برده و توصیف‌هایی می‌کند که منطقی نیست. مثل چند سطر بالا که می‌گوید: «از هر دری حرف می‌زدیم» و چند خط پایین‌تر می‌گوید: «به‌خصوص من نمی‌شنیدم و معمولا بلند بلند صحبت می‌کردم». همین نکته در مسئله نابینایی راوی نیز به‌صورت جدی‌تری وجود دارد.
او بارها و بارها تصویر می‌دهد و توصیف‌هایی دارد که اصولا از عهده یک نابینا خارج است. نظیر این در صفحه 41 که آغاز پاره دوم کتاب است: «داخل یک اتاق می‌شوم که با حصیر فرش شده و در گوشه آن یک تخت با یک دست لحاف و تشک است.» یا این در صفحه 43: «وقتی این را می‌گویم، مرا بلند می‌کند و به طرف مسجد به راه می‌افتیم. در داخل مسجد، صندوقی را جلوی من می‌گذارند تا اگر خواستم سکه‌ها را داخل آن بیندازم.»

کد خبر 115159

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز