سه‌شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۴:۴۶
۰ نفر

ناهید پیشور: راه رفتن زیر باران بی‌قرار موشک و خمپاره، شنیدن انفجارهای گاه و بیگاه اتومبیل‌های پر از کینه و خصومت از کوچه پس‌کوچه‌های بغداد و گام برداشتن بر زمینی که بسترگاه بمب و مین است، مردم بهت‌زده را در دایره تهدید و دلهره گرفتار کرده است.

 ترس از اینکه یک روز بعد، یک ساعت بعد یا یک دقیقه بعد چه فاجعه‌ای انتظارشان را می‌کشد، نفس‌های زندگی‌شان را به شماره می‌اندازد و شمارش معکوس برای فرار از این مخمصه هیچ‌گاه به عدد صفر نمی‌رسد. بی‌تردید بازی آتش و خون هیچ برنده‌ای ندارد و نظاره‌گر قربانیان دو جبهه در ضیافت غبار و گلوله از این همه ناجوانمردی، ناکامی و ناامیدی قالب تهی می‌کند. جنگ جهنم است اما تماشای زبانه‌های آتش این اهریمن بشریت نیز بر پرده سحر‌آمیز تاریکخانه سینما، کم از جهنم ندارد.

«جعبه درد» روایت تکان‌دهنده کاترین بیگلو از 131دقیقه تقلای قربانیان عراقی و سربازان آمریکایی در مسلخ انسانیت است؛ چالش نفسگیر کشمکش قدرت در ویرانه یکی از آخرین لشکرکشی‌های تاریخ که اگر میلیون‌ها عراقی را زیر چکمه‌های سیاستمداران قلدرمآب‌ له کرد، برای آوارگانی که فرسنگ‌ها دور از خانه به اجبار پا به میدان گذاشته‌اند هم رهاوردی جز ناامیدی و نابسامانی روحی نداشته است. آکادمی 2010 هم مسخ واقعیت تلخی شد که در  مقابل چشمان حیرت‌زده جیمز کامرون بر تخیل شگفت‌انگیز او در «آواتار» پیشی گرفت و تندیس اسکار را در دستان پیروزمندانه بیگلو جای داد تا نخستین زنی باشد که این جایزه را از آن خود می‌کند.

فیلم در یک شروع غیرمنتظره با تلنگر «جنگ یک مخدر است!» مسیر پیش‌بینی شده‌ای را در پیش می‌گیرد و تا تیتراژ پایانی حتی یک لحظه از خط اصلی خود منحرف نمی‌شود. بیگلو تماشاگرش را در فضای اتمسفریک و بی‌نهایت پرتنش جنگ غرق می‌کند و در نهایت با تصویر بخشی از واقعیات بر پرده می‌گوید آلوده‌شدن به این مخدر و سرسپردن به وسوسه پیروزی، تنها انسانیت را با هزینه زیاد مادی و معنوی زایل می‌کند. به هر حال جعبه درد بعد از معرفی عواملش در یک تیتراژ متفاوت و کم‌نظیر، با یک جهش ناگهانی مستقیم به دل حادثه می‌رود و سکانس نفسگیری را آغاز می‌کند که آبستن یکی از تلخ‌ترین، پرتنش‌ترین و غیرمنتظره‌ترین اکشن‌های این سال‌هاست؛ سرگروهبان مت تامپسن (گای‌پیرس) در رأس یک گروه 3 نفره خنثی‌سازی بمب، به مأموریت فراخوانده می‌شود. افسر اطلاعاتی سیا در گروه، مورد مشکوک را در یکی از محله‌های قدیمی و در میان توده‌ای آشغال گزارش کرده است.

سرگروهبان می‌گوید: «باید به آنها هشدار دهیم که اگر بمبی کار گذاشته باشند، جاده لعنتی‌شان را منفجر می‌کنیم.» همه جوانب سنجیده شده و سانبورن و  والدریچ اطراف را به دقت می‌پایند. وقتی ربات هم نمی‌تواند محل بمبگذاری را شناسایی کند، تامپسن لباس ضدگلوله می‌پوشد و در عین خونسردی به پرمخاطره‌ترین بخش ماجرا قدم می‌گذارد. او آرام‌آرام در محوطه آلوده به بمب، در جست‌وجوی بمب کار‌گذاشته شده است که نگاهش به مرد عربی می‌افتد که با موبایلش بازی می‌کند. تا به‌خود می‌آید که موقعیت مشکوک این سوژه را گزارش کند، همه چیز تمام می‌شود. خیلی دیر شده: بوم! صدای انفجار او را در جایش میخکوب می‌کند و خون از زیر کلاهش سرازیر می‌شود.

در تقطیع پرتنش پلان‌هایی که با تکان‌های تعمدی دوربینی که روی دست بی‌قراری می‌کند، همراه است، تراژدی شکل می‌گیرد. مت تامپسن کشته می‌شود تا با ورود جانشین‌اش گروهبان ویلیام جیمز (جرمی رنر) جعبه درد وارد مسیری تازه شود. کسی که با رفتارهای عجیب خود همراهانش را شگفت‌زده می‌کند، شجاعتش در مواجهه با مرگ بیش از آنکه از اعتماد به نفس ناشی شود، گویی حاصل نوعی پوچی فراگیر است که زندگی‌کردن را بی‌ارزش‌تر از آن کرده که در مقابلش مرگ بتواند دغدغه مهمی باشد.این حس در فضایی که قرار است پلیدبودن جنگ به رخ‌کشیده شود، به جای شعارهای مرسوم و قصه‌های پرپیچ و خم و حتی انبوه سکانس‌های اکشن، جای خود را به توالی اپیزودهایی داده که بیشتر جنبه اسنادی دارند تا داستانی!

فیلمبرداری بری آکروید در لحظات زیادی از فیلم به جنس تصاویر گزارش‌های خبری تلویزیونی نزدیک می‌شود و در کنارش دکوپاژ دی پالما در «غیرقابل انتشار» را به یاد می‌آورد. با این تفاوت که کاترین بیگلو برخلاف دی‌پالما برای سر دادن آوای اعتراض علیه پلیدی‌های جنگ، به جای شعار دادن، مردانش را بی‌مهابا به میدان خطر می‌فرستد،  حس تعلیق  و قهرمانی می‌آفریند که وقتی در مهلکه گرفتار می‌شود، قلب تماشاگر برایش می‌تپد.

نکته مهم‌تر، نقش کلیدی بیگلو در سر و شکل‌دادن به ساختار تکنیکی اثر است. پیداست که کارگردان به دستمایه آشنایش (مردانی که به استقبال خطر می‌روند) تسلط استادانه دارد و بیگلو به‌عنوان فیلمسازی زن، بهتر از تمام کارگردان‌هایی که درباره عراق فیلم ساخته‌اند، می‌تواند عوالم مردانه سربازان آمریکایی را به شکلی باورپذیر و تأثیرگذار به تصویر بکشد.
ستایش بی‌دریغ منتقدان و بعد فتح جوایز اصلی اسکار، حاصل تلاش مقتدرترین سینماگر زن هالیوود است که در پرداخت سکانس‌های جنگی، الیور‌استون را در بهترین روزهایش به خاطر می‌آورد.

البته نگاه رئال و مستندگرای مارک بول و پرهیز او از حاشیه‌نگری هم سهم بسزایی در موفقیت فیلم داشته است. در حقیقت بی پیرایگی زبان سناریو در روایت عریان وقایع و حقایق جنگ، با شغل اصلی این نویسنده مستقل و سادگی زبان او در نگارش ارتباط پیدا می‌کند. بول خبرنگار رولینگ استون و ویلج ویس 4سال برای انعکاس اخبار جنگ در عراق حضور داشته و آن را از نزدیک لمس کرده است. به همین دلیل جعبه درد فیلمی است مبنی بر شناخت و احاطه به ماجرای حضور نظامی آمریکا در عراق؛ مستندی است که به آن جهت داده شده و آن قدر آرام و ناخودآگاه شکل و شمایل یک درام را به‌خود می‌گیرد که به زحمت می‌توان لحظه این‌گذار (به درام) را تشخیص داد.

جز چند صحنه انگشت شمار از کینه‌جویی‌ها، انتقام‌های فردی و دیالوگ‌های حاشیه‌ای که حذف آنها هیچ لطمه‌ای به فیلم نمی‌زند، جعبه درد روایت گزارش‌گونه چند روز از زندگی پرمخاطره 3 سرباز آمریکایی است که برخلاف سنت فیلم‌های جنگی، معتقد است که جهنم هم نیاز به قهرمان دارد و شاید به همین خاطر است که کارگردان از ابتدای فیلم حتی در سکانس‌هایی که پس‌زمینه قابل توجهی دارند، تمرکز دراماتیکش را از این چند کاراکتر مشخص و شناخته‌شده برنمی‌گیرد. این رویکرد به‌خصوص در 2 مأموریت اول خیلی خوب عمل می‌کند؛ سهم جیمز که چندین دقیقه پراسترس را در یک اتومبیل مشکوک به جست‌وجوی بمب می‌گذراند، فقط کمی بیش از سانبورن  و والدریچ است که هر لحظه منتظر   تهدیدها و خطرات احتمالی هستند.

فیلمنامه همه آنچه از جزء و کل در نظر دارد، یکی می‌کند و آنگاه آنها را در 7زیرداستان تقسیم می‌کند که همه از اهمیت و جذابیت کمابیش یکسان برخوردارند و با 6وقفه کوتاه، به اندازه چند دیالوگ یا پرش آنی به هم مرتبط می‌شوند. این سکانس‌ها در نگاه اول تصویر جزئی‌نگری از عملیات خنثی‌سازی بمب در اشکال مختلف را  ارائه می‌دهند اما تمرکز بر روابط، دیالوگ‌ها و کنش و واکنش‌های کاراکترها نشان می‌دهد که بیگلو مفاهیم جدی‌تر و زیربنایی‌تری را در روابط انسانی دستمایه کار خود قرار داده‌ و از شجاعت، قساوت، رفاقت، خصومت و حسادت برای تمرکز بیشتر روی شخصیت‌ها و عمق‌بخشی به آنها استفاده  کرده است.

از آنجایی که بیگلو ‌و  بول می‌دانند در نفس نزدیک‌شدن خودآگاه به بمب و تلاش برای خنثی‌کردن آن تنش و استرس‌ کافی وجود دارد، سعی نمی‌کنند با افزودن اعمال نمایشی و متظاهرانه، میزان تعلیق فیلم را بیشتر کنند. حضور بسیار کوتاه ستارگان سرشناسی چون رالف‌فینس، گای‌پریس و دیویدمورس در این سکانس و اساسا نبود ستاره در فیلم سبب می‌شود که قدرت بازیگری در یک قطب متمرکز نشود و توجه تماشاگر به جای یک ستاره، روی هر سه‌بازیگر به یک میزان معطوف شود. 

مکی‌وگراهاتی در نقش‌های خود قابل قبول هستند اما فیلم در اصل متعلق به جرمی‌رنر است؛ بازیگر قدیمی اما نه چندان نام آشنا که او را در نقش‌های مکملی در «نورث‌کانتری»، «28هفته بعد» و «قتل‌جسی جیمز به دست رابرت فورد‌نردل» دیده‌ایم. همواره درباره او این تصور وجود داشته که چهره درشت،‌ جدی و درون‌گرای او کاریزمای به دوش کشیدن نقش اول یک فیلم را ندارد اما در جعبه‌درد  وقتی رفته‌رفته در کاراکترش غرق می‌شود و قدرت و اعتمادبه‌نفس خود را به مثابه گنجی پنهان باز‌می‌یابد، غیرقابل پیش‌بینی بودن راسل‌کروی جوان را تداعی می‌کند.حرفه‌ای‌گری، خونسری و هراس نداشتنش از مرگ، قهرمانان هواردهاکس را به خاطر می‌آورد و در نمای پایانی با میزانسن‌ خاص کاترین بیگلو، به وسترنری می‌ماند که یکه‌و تنها می‌رود تاجای دیگر دل به حادثه بسپارد و ماموریتی تازه را آغاز کند.

برای فیلمی که می‌کوشد بی‌طرف باشد و بدون پیشداوری رخدادها را با دوربینی نظاره‌گر ثبت و واقعیت‌ها را به تصویر بکشد، نمای پایانی، زیادی حماسی – آمریکایی‌ است و به همین دلیل خارج از چارچوب‌ مستند نمای اثر می‌ایستد. گروهبان آمریکایی که در این نما پشت دوربین در حال حرکت است، سیمایی از یک ناجی- قهرمان را متجلی می‌سازد؛ قهرمانی که می‌رود تا 365روز دیگر را به بازی با مرگ بگذراند. بیگلو چونان فیلسوفی تلخ‌اندیش بر پوچی جنگ تاکید می‌کند. مانند یک مستندساز وقایع‌نگاری لحظه‌به لحظه رخدادها را در دستور کارش قرار می‌دهد و هوشمندانه از بیراهه‌هایی که در بستر روایت برای افتادن در ورطه شعاردادن وجوددارد، می‌پرهیزد.

اما فیلمساز در این درام ضدجنگ، تاثیرگذار و انسانی از زیر سوال بردن حضور نظامی آمریکا در عراق شانه خالی می‌کند. در عوض با بهره‌گیری از توانایی چشمگیرش در خلق لحظات ناب سینمایی چنان هنگامه‌ای از تعلیق و هیجان و  خشنونت را رقم می‌زند که ذهن تماشاگر کمتر سراغ این مسئله بدیهی می‌رود که چرا در فیلم، بیشتر عراقی‌ها در وطن خودشان بمب‌گذاری می‌کنند و سربازان اشغالگر آمریکایی دائم در حال خنثی کردن این بمب‌ها هستند؟!

کد خبر 107140

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز