شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۷:۲۷
۰ نفر

ترجمه دکتر فاضل لاریجانی : همانطور که خوانندگان آگاهند، نظریه‌ای که فرانسیس فوکویاما چندین سال پیش در مجله فارین پالیسی تحت عنوان «پایان تاریخ» مطرح کرد و سپس آن را در کتابش به نام «پایان تاریخ و آخرین انسان» بسط داد، نام این پژوهشگر آمریکایی کره‌ای تبار را بر سر زبان‌ها انداخت.

عده‌ای خرده گرفتند که فوکویاما به سبب فروپاشی اردوگاه کمونیسم هیجان‌زده شده و عجولانه نتیجه‌گیری کرده است؛ جماعتی دیگر ادعا کردند که شکست کمونیسم به معنای پیروزی غایی و همیشگی سرمایه‌داری نیست، تاریخ پایان نیافته و هنوز چیزهایی در بطن خود دارد. در مقاله زیر که فوکویاما برای شماره مخصوص آغاز سال2010 مجله نیوزویک نوشته است، ضمن طرح نظریات خود درباره بحران اخیر مالی آمریکا و دنیا تحلیلی روشنگر از وضعیت آمریکا پس از پیروزی باراک اوباما ارائه می‌دهد که آگاهی از پاره‌ای نکات بدیع مندرج در آن سودمند است. فوکویاما اکنون استاد اقتصاد سیاسی بین‌المللی در دانشکده مطالعات پیشرفته دانشگاه جورج تاون است.

رام امانوئل، رئیس کارکنان اداری کاخ سفید در دوره  پرزیدنت اوباما ،‌ ظاهرا یک بار چنین گفته بود که هرگز نباید اجازه دهید یک بحران، سترون شده و ضایع شود  در عین حال که نباید رکودی اقتصادی را که میلیون‌ها نفر را بیکار کرده است سرسری گرفت. امانوئل از بابت این نظرش  حق دارد که رهبران معمولا در اتخاذ  تصمیم‌های سخت کوتاهی می‌کنند مگر آنکه خطرهای قریب الوقوع آنان را به چنین تصمیم‌گیری‌هایی وادار کند.

عمق بحران وال استریت در زمستان گذشته چنان بود که خطر آن در همه جا احساس می‌شد؛  بازارهای اعتباری در سراسر گیتی منجمد شد، شرکت‌ها دیگر دسترسی آسان به منابع مالی برای پرداخت حقوق کارکنان و مطالبات طرف‌های تجاری خود نداشتند و بازارهای سهام در حال سقوط آزاد بودند؛  مشکلی که از بازار مستغلات آمریکا آغاز شد، به سرعت گسترش یافت و به بزرگ‌ترین بانک‌های سرمایه‌گذاری وال استریت و از آنجا به سایر نقاط جهان سرایت کرد. در 4ماه آخر سال 2008، میزان رشد جهانی به ناگهان سقوط کرد و نهادهای عظیم جهانی سازی به لرزه افتادند. فایننشیال تایمز حتی سلسله مقالاتی منتشر کرد که بدبینانه‌ به آنها عنوان «آینده سرمایه‌داری» داده بود؛ گویی که بنیادهای نظام جهانی در معرض تردید قرارگرفته است.

در عین حال، اگر مخاطرات زیادی وجود داشت، فرصت‌هایی هم در میان بود. ورشکستگی موسسه عظیم مالی لهمان برادرز و شرکت بیمه غول آسای AIG در بحبوحه مبارزات داغ ریاست‌جمهوری آمریکا اتفاق افتاد و به انتخاب شدن باراک اوباما کمک کرد. بحران، نمایشگر بسیاری از مشکلات ساختاری دیرین آمریکا بود؛ از جمله سطح بالا و غیر قابل دوام مصرف متکی بر بدهی، تعهدات بلندمدت و بدون پشتوانه مالی تامین اجتماعی، راکد ماندن درآمدهای طبقه متوسط و مقررات‌بندی ضعیف بر بخش‌ مالی که وال‌استریت را به کازینویی عظیم تبدیل کرده است.

انتخاب رئیس‌جمهوری جدید دمکرات و اکثریت یافتن دمکرات‌ها در هر دو مجلس قانونگذاری، نویدبخش سیاست‌هایی متفاوت بود؛ پایان دادن قطعی به دوران پرزیدنت ریگان، شروع روند بلندمدت و تصاعدی تجدید شدن هماهنگی در بین رأی‌دهندگان آمریکا و پایه‌گذاری دوباره روابط آمریکا با بقیه دنیا. الگویی روشن وجود داشت که نشان می‌داد اوباما پس از انتخابات احتمالا در چه راهی گام خواهد گذاشت؛ راه فرانکلین دی روزولت که در جریان آخرین بحران بزرگ اقتصادی به قدرت رسید و با «برنامه جدید» خود مملکت را برای همیشه تغییر داد.

امروز  که بیش از یک سال از ریاست جمهوری باراک‌اوباما می‌گذرد، هم خطرها و هم فرصت‌ها ظاهرا از بین رفته است. آنچه تکان دهنده است اینکه دنیای قبل از بحران چقدر اندک و ناچیز دستخوش تغییر شده است. اداره ماهرانه سیاست اقتصادی از سوی بانک‌ مرکزی و وزارت دارایی آمریکا در دوران بوش و اوباما مانع از تبدیل شدن بحران به سقوطی نظیر دهه 1930 شد (حتی تصمیمی که  اجازه داد لهمان برادرز  ورشکسته شود و در آن زمان خیلی‌ها از آن انتقاد کردند، احتمالا به آماده شدن زمینه برای پیاده کردن برنامه گسترده بعدی جهت نجات دادن بخش‌ مالی کمک کرد).  با آنکه میزان بیکاری به شکلی تحمل‌ناپذیر خیلی زیاد است، نشانه‌های بهبود اوضاع به وفور به چشم می‌خورد و اعتماد، به مصرف‌کنندگان و نیز صاحبان کسب و کار دارد باز می‌گردد. بهبود وضع در سطح جهانی حتی شتابان‌تر است و چین، کره‌جنوبی، برزیل و دیگران از رونقی دوباره و حیرت‌انگیز در صادرات خود برخوردار شده‌اند.

اما فعلا از شادی کردن و پایکوبی خودداری کنید. حتی خبرهای خوب هم به تمامی خوب نیستند. اگرچه ممکن است سخنی عجیب و غریب بنماید شاید بتوان گفت که بهبود وضع زودتر از موقع اتفاق افتاد زیرا بحران هیچ‌گاه به آن مرحله حاد و بدی نرسید که راه حل‌هایی دیرپا را که ایالات متحده و دنیا، به آنها نیاز کامل دارند تحمیل کند. واقعیتی غم‌انگیز در حیات انسانی این است که مردم برداشت‌ها و عادت‌‌های عمیق و جا‌افتاده خود را به آسانی تغییر نمی‌دهند، مگر آنکه شرایطی هولناک آنان را به این کار ناچار کند و شرایط هولناک ما احتمالا خیلی به سرعت پایان یافت.

روشن‌ترین مثال در تایید این سخن، قانونی است که در دستور کار کنگره قرار دارد تا مقررات ناظر بر وال‌استریت را سخت کنند و مانع از آن نوع خطر کردن‌هایی از سوی بانک‌ها شوند که در واقع کل اقتصاد مملکت را به لرزه انداخت. در عین حال، هیچ‌کس به این مسئله که «شکست‌خوردن خیلی سنگین خواهد بود»، مسئله‌ای که در کانون بحران قرار داشت، توجهی نمی‌کند.

بانک‌های گولامن ساش، جی.پی. مورگان چیس و بسیاری از صندوق‌های تامین‌ سرمایه‌گذاری، انگارنه انگار، به راه‌های کهنه پول سازی خود بازگشته و منابع خود را به کار انداخته‌اند تا لشکرهایی از کارگزاران استخدام کنند و مانع از تصویب مقررات تازه‌ای در کنگره شوند که باب میلشان نیست. حال که ترس و وحشت سخت زمستان گذشته از بین رفته است، خشم عمومی نیز که لازمه از میان بردن زدوبندهای پنهانی بانک‌ها است، فرونشسته است.

خبرهای خوب از خارجه

اجازه دهید اول به خبرهای خوب بپردازیم. ظاهرا تغییر چندانی در ایالات متحده‌آمریکا اتفاق نیفتاده است. درباره دنیای ماوراء سواحل آمریکا نیز می‌توان همین سخن را بر زبان آورد. به نظر من، این موضوع اساسا چیز خوبی است.

در طول 3دهه گذشته، رشد و جهانی شدن متکی بر بازار باعث رونق شد و صدها میلیون‌ نفر را از ورطه فقر رهانید. با رشد، گسترش حکومت‌های دمکراتیک فرا رسید. این واقعیت که بحران از وال استریت- کانون سرمایه‌داری جهانی- آغاز شد، این خطر را مطرح ساخت که مشروعیت نظام بین‌المللی که متکی بر بازار و باز بودن اقتصادهاست مورد تردید قرارگیرد.

این خطر، ‌در جریان بحران اقتصادی بزرگ دهه 1930نیز مطرح شد. دولت‌ها وحشت‌زده موانعی برای تجارت آزاد ایجاد کردند، پول‌های خود را تنزل ارزش دادند و بنابراین، بحران و رنج‌ها را عمیق‌تر و طولانی‌تر کردند. با این کارها، راه را برای برنامه اشتراکی کردن استالین و برآمدن هیتلر هموار ساختند.

اما این‌بار، هرچند که مشروعیت نظام جهانی لکه‌دار شد، این نظام متلاشی یا متوقف نشد. چین و هند دو بازیگر اصلی در حال برآمدن، باز بودن بازارهای خود را که به رشد بسیار سریع آنها کمک کرده است،‌از بین نبردند. عوام‌گرایانی نظیر هوگوچاوز در ونزوئلا و امثال او در خاورمیانه ممکن است علیه جهانی شدن و سرمایه‌داری به سبک آمریکا سروصدا به راه اندازند، اما آنان  این سروصداهای کهنه و منسوخ را پیش از شروع بحران در داده بودند و با کاهش بهای نفت، اکنون برای نجات اقتصادی خود تلاش می‌کنند. قبل از ضربه بحران، روسیه نیز در این مسیر بود.

امروز، بنیادهای اقتصادی پوسیده‌ای که قدرت روسیه بر آنها تکیه داشت، به ناگهان در معرض دید همگان قرارگرفت و مسکو از برخی قدرت‌نمایی‌ها و عضله نشان‌دادن‌های خود دست برداشته است. بیشتر ملت‌ها از سیاست‌های حمایتی دهه1930 پرهیز کرده‌اند.به عبارت دیگر، به‌رغم خطاکاری‌های وال‌استریت، اندیشه‌های اقتصادی عاقلانه هنوز بر جهان سیطره دارد و نظام اقتصادی باز دست‌نخورده برجای باقیمانده است. عنصریت‌های ناسیونالیسم و عدم تساهل فعلا در جهان پیشرفته جایی پیدا نکرده‌اند.

بحران حتی برخی نتایج به‌راستی مثبت به بار آورده است. یکی از آنها، شکل گرفتن 20کشور صنعتی (G20) است که جایگزین 8 کشور صنعتی  (G8) شده است. این نهاد جدید، صدایی رسا به بازیگران اصلی در حال برآمدن می‌دهد؛ بازیگرانی مثل چین، هند و برزیل که تا همین‌جا متقبل تعهداتی گسترده نسبت به صندوق بین‌المللی پول شده‌اند که نخوت کمتری داشته و مقررات مالی تازه‌ای تدوین کنند. مسائل بزرگ، نظیر عدم‌توازن ساختاری در اقتصاد جهانی (چینی‌ها و دیگر ملت‌های آسیای‌شرقی زیاده از حد پس‌انداز و کمتر از حد مصرف می‌کنند، در حالی که آمریکایی‌ها درست شیوه‌ای برعکس دارند) هنوز با ما هستند. اما اکنون مکان و عرصه‌ای داریم (G20) که این مسائل می‌تواند در آن مطرح و حل و فصل شود.

این سخن بدین معنا نیست که وضعیت جهانی به تمامی درخشان و امیدبخش است. ایالات متحده آمریکا هنوز با مشکلاتی مواجه است که می‌تواند به 2مسئله لاینحل تبدیل شود: بدترشدن وضعیت نظامی در افغانستان و تلاش ایران برای دستیابی به توان  هسته‌ای. بروز برخوردی نظامی در خلیج‌فارس همچنان احتمالی مطرح است و در این صورت دنیا به رکودی عمیق فرو خواهد غلتید. اما این مسائل بدون بحران اقتصادی هم وجود می‌داشت و به همین اندازه هم دشوار می‌بود.

اخبار بد در خانه

به‌رغم هشدار امانوئل که نباید اجازه داد یک بحران بی‌نتیجه ضایع شود، این دقیقا کاری است که واشنگتن انجام داده است.

وحشت و هراسی که زمستان گذشته بر همه مستولی شد، باعث وضع دو قانون عمده ولی کوتاه‌مدت شد: برنامه کمک به دارایی‌های گرفتار مشکل (TARP) و قانون محرک امور مالی در فوریه گذشته. به دنبال اینها،  باید آنچه را اوباما در جریان مبارزات انتخاباتی قول داده بود عملی می‌کرد؛ نوعی تلاش آرام و فراحزبی برای برخورد جدی با مسائل بلندمدتی که باقیمانده است.

هیچ یک از مسائل فوری و اضطراری آمریکا (نیاز به اصلاح مراقبت‌های درمانی، تأمین‌اجتماعی و مقررات‌بندی امور مالی و قرارداد اجتماعی و بنیادی که آمریکایی‌ها را به عنوان یک ملت به هم می‌پیوندد و متعهد می‌کند) از لحاظ نظری لاینحل نیستند ولی سامان‌دادن به آنها مستلزم پذیرش عمومی این موضوع است که هیچ‌کس به همه آنچه می‌خواهد نخواهد رسید. بحران مالی می‌باید به مثابه آب سردی عمل می‌کرد که همگان را به هوش آورد، متوجه واقعیت‌ها کند و راه را برای یک گفت‌وگوی ملی و واقعی هموار سازد. اما در عوض، آنچه شاهد بوده‌ایم، بازگشتی شتابان و حیرت‌انگیز به همان قطب‌بندی و دو‌دستگی است که قبل از بحران هم وجود داشت.

هر دو طرف سزاوار سرزنش‌ هستند. دولت اوباما پیروزی خود را در نوامبر2008 به مثابه قیمومت یا اختیاری فراگیر تلقی کرد و در نتیجه، دولت را دوباره درگیر رشته اموری پردامنه کرد که از وال‌استریت تا صنایع اتومبیل و مراقبت سلامت را شامل می‌شود. صرف‌نظر از درست یا نادرست بودن این اقدامات، اوباما در یک مورد اشتباه کرد؛ به هیچ رو روشن نیست که او برای بازگشتی چنین شتابان به دولت بزرگ و فراگیر از حمایت گسترده عمومی برخوردار باشد.

اوباما در انتخابات از طریق تجهیز میلیون هاتن رأی دهنده جدید، پیروز نشد (به جز آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار) بلکه پیروزی‌اش عمدتا مدیون انزجاری بود که بسیاری از مستقل‌ها و میانه‌روها نسبت به جورج دبلیو بوش و جمهوریخواهان احساس می‌کردند و این امر به معنای حمایت از برنامه‌های اجتماعی تازه و بلندپروازانه نبود. سقوط سریع محبوبیت اوباما در نظرسنجی‌ها که ترک او از سوی میانه‌روها علت اصلی آن است، بازتاب و حاصل این واقعیت است.  راست‌ها، اما، حتی از او هم لجوجانه‌تر عمل کرده‌اند.

بحران مالی آنها را متقاعد نکرده است که احتمالا نوعی بازاندیشی جدی نسبت به این اصول کهنه دوران ریگان در بین جمهوریخواهان ضرورت دارد؛ از جمله موارد این  میراث ریگانیسم: مقررات‌بندی آسان‌گیرانه و کسری بودجه بر اثر حذف یا کاهش مالیات‌ها که عامل اصلی فروبردن مملکت به این بحران و آشفتگی محسوب می‌شود (بیشتر محافظه‌کارانی که به بازاندیشی ریگانیسم پرداخته‌اند، به عوض تلاش برای اصلاح حزب جمهوریخواه،  آن را ترک کرده‌اند). 

تصمیم‌گیری تاکتیکی جمهوریخواهان برای مخالفت با تمامی ابتکارهای اوباما، چنانچه باعث تزلزل و بی‌حاصلی برنامه‌های او شود و دولتش را ضعیف و ناکارآمد جلوه‌گر سازد ممکن است از لحاظ سیاسی به نفع جمهوریخواهان تمام شود. اما به دشواری می‌توان آن را به نفع مملکت هم تصور کرد. آنچه آمریکا نیاز دارد، نه توقف و ایستایی که اجماع و عمل قاطعانه در مورد تمام مسائل حاد موجود است.

هسته سخت محافظه‌کاران که از زمان انتخابات شکل گرفته است- «اصولگرایانی» که اعتقاد ندارند اوباما شهروند آمریکاست، گلن بکس که تصور می‌کند اوباما برنامه‌ای «ضدسفیدان دارد» و حضار جلسات تی پارتی (TEZ PARTY) که به باور آنها اوباما به صورتی پنهانی یک سوسیالیست (یا فاشیست) است- حتی دردسر بیشتری ایجاد می‌کند. این جمهوریخواهان که انتخابات را باخته‌اند، ظاهرا به حمله به شخص رئیس‌جمهوری و نه سیاست‌های او، به هر صورتی که بتوانند، مصمم شده‌اند.

این موضوع، اوباما را به سومین رئیس‌جمهوری تبدیل کرده است که مشروعیت‌اش را اقلیتی کوچک اما پر سروصدا از آمریکایی‌ها قبول ندارند.

آثار بلندمدت

از آنجا که هنوز مشکلات ما تمام نشده است- بلکه راهی دراز تا برطرف شدن آنها در پیش داریم- پیش‌بینی اینکه آثار بلندمدت بحران دقیقا چه خواهد بود امکان ندارد و نابهنگام و عجولانه خواهد بود. در عین آنکه فقدان تغییر ممکن است در حال حاضر کاملا محسوس باشد، این امر بدین معنا نیست که تا آخر کار شاهد هیچ تغییری نخواهیم بود. این موضوع به خصوص در مورد قدرت آمریکا مصداق دارد. بهبود وضع اقتصادی در آمریکا آشکارا از کشورهای در حال برآمدن مثل چین، هند و برزیل کندتر بوده است که البته با توجه به حجم بدهی‌های آمریکا تعجبی هم ندارد.

آمریکایی‌ها از خرج‌کردن بی‌پروایانه یا اتکا به تمایل خارجی‌ها به نگهداری دلار دست برنداشته‌اند. کاری که بحران به طور کلی انجام داد، جابه‌جا کردن بار بدهی‌ها از افراد خصوصی به دوش دولت آمریکا بود. در واقع، بدهی دولت آمریکا در قیاس با تولید ناخالص داخلی، از 2007 تا 2009 معادل 50درصد افزایش یافت و انتظار می‌رود که در سال‌های آینده حتی از این میزان هم تجاوز کند. این موضوع، در بلندمدت، هم رشد آمریکا و هم ثبات دلار را به عنوان پول ذخیره به مخاطره خواهد انداخت.

شالوده محکم قدرت آمریکا در گذشته، جذابیت جامعه آمریکا بوده است نه فقط ثروت مادی آن، بلکه سلامت و پویایی دمکراسی آن و نیز توانایی‌اش در حل مشکلات.

آمریکایی‌ها به طور سنتی به این واقعیت که مردمی عمل‌گرا هستند و اینکه گرفتار باورها و ایدئولوژی‌های قدیمی نیستند- خاصه در قیاس با اروپایی‌ها- به خود بالیده‌اند. اما فعلا واقعیت موضوع این است که این خود آمریکایی‌ها هستند که به صورتی چشمگیر ایدئولوژیکی شده‌اند و دنیا را از این دریچه تنگ نگاه می‌کنند. بحران اقتصادی که می‌شد احتمال داد باعث تزلزل برخی از پیشداوری‌ها شود، ظاهرا هیچ تغییری اساسی از این جهت به وجود نیاورده است.

این امر، به معنای برآمدن دشواری‌هایی بزرگ در مسیر آینده است و چنانچه وضع و برداشت‌ها تغییر نکند، رکود بزرگ به واقع به بحرانی سترون و ضایع شده تبدیل خواهد شد.

کد خبر 101067

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز