چهارشنبه ۲ دی ۱۳۸۸ - ۱۹:۱۲
۰ نفر

دوچرخه: داستان‌های نوجوانان و یادداشت جعفر توزنده‌جانی، مسئول بخش نوشته‌های نوجوانان دوچرخه، درباره یکی از آنها

شام غریبان

دختر شمعش را روشن کرد و قطره‌هایش را ریخت روی زمین و شمع را چسباند روی زمین. دوروبرش را نگاه کرد. همه داشتند مثل او شمع روشن می‌کردند. سردش شد. پالتوی پشمی‌اش را پوشید. آرام گفت: «چه شام غریبان سردی!» شمعش هنوز روشن بود. سرش را گذاشت روی پاهایش و در دلش گفت: «ای خدا! می‌شه این شمع تا آخر روشن باشه تا سال دیگه با مادرم بیام شام غریبانت؟» دیگر نتوانست حرفش را ادامه بدهد و چشم‌هایش خیس شد. یاد مادرش افتاد که هنوز روی تخت بیمارستان بیهوش بود.

تصویرگری: مارال طاهری

- دختر جان! دختر خوابت برده؟

دختر سرش را از روی پایش برداشت و به پیرزنی نگاه کرد که بیدارش کرده بود. سریع به شمع نگاه کرد. هنوز روشن بود و چیزی نمانده بود که آب شود.

آناهیتا مظاهری، خبرنگار افتخاری از تهران

سیاه وسفید

خود را در بد مخمصه‌ای می‌دید. دنبال راهی می‌گشت که خودش را خلاص کند، راهی از سیاهی به سپیدی. آرنجش را روی میز گذاشت. چشمانش را تنگ کرد. سرش را پایین انداخت و پاهایش را از اضطراب تکان می‌داد و با انگشتانش گیج گاهش را می‌مالید.
صدای گذر زمان، زمانی که برایش بیشترین ارزش را داشت در گوشش نجوا می‌کرد. عقربه‌های ساعت جلوی چشمانش خودنمایی می‌کردند.

لحظه‌ای به فکر فرو رفت.

چشمانش باز، چهره‌اش سرخ، تکانی خورد. مهره‌اش را حرکت داد. شاسی ساعت را زد و با صدایی استوار گفت: کیش مات...

مهدی محمدی، خبرنگار افتخاری از شهریار

تصویرگری: فریبا دیندار

مواظب مهره‌هایت باش

در شطرنج دو عنصر اهمیت حیاتی دارند؛ حرکت درست مهره‌ها و زمان. در این بازی اگر مواظب حرکت درست مهره‌هایت نباشی و به گذر زمان توجه نکنی، شکست می‌خوری. زندگی ما انسان‌ها هم همین‌گونه است. برای کیش و مات کردن مشکلات زندگی باید حرکت درست را در زمان مناسب انجام داد. اهمیت این داستانک از نظر شباهت زندگی با بازی شطرنج مهم است و انتخاب اسم داستان هم این شباهت را دو چندان می‌کند.

جای همیشه خالی او

صبح بود. چشمانش را باز کرد و بیدار شد. آبی به صورتش زد. لیوان کوچک و قشنگش را تا نیمه آب کرد و به طرف بالکن رفت. چشمانش عادت داشتند گلدان نسترن را روی لبه بالکن ببینند، اما گلدان سرجایش نبود! گلدان شکسته و نسترن‌هایش پرپر شده بودند. یاسمن سرجایش خشکش زد، دستانش شروع به لرزیدن کردند، چشم‌هایش پر از اشک شدند، اما نمی‌توانست حرفی بزند. بالاخره با صدایی لرزان به پدرش گفت: «مامان چرا این‌طوری شده؟!»

تصویرگری: آرزو عبدی، تهران

- کار طوفان دیشبه. گلدون بیچاره رو شکسته. بیا تو، تا پات زخمی نشده.

یاسمن که هنوز چشمش به گلدان شکسته روی زمین بود، پیش خودش گفت: «همین؟! کار طوفان دیشبه؟!» دیرش شده بود، باید به مدرسه می‌رفت. سخت بود اما به مامان قول داده بود که همیشه مدرسه‌اش را جدی بگیرد و درسش را بخواند! بغض گلویش را می‌فشرد، چشمانش می‌سوختند ولی خجالت می‌کشید جلوی همکلاسی‌هایش گریه کند. زنگ اول ریاضی داشت. توی کلاس نشسته بود، اما خودش کنار نسترن‌های پرپر شده بود. معلم پرسید: «بچه‌ها! علی هشت تا پرتقال داره ، هفت تا پرتقال دیگه بگیره، چند تا می‌شه؟» یاسمن توی دفترش نوشت: «غصه‌های من چند تا شدن؟ کی می‌تونه بشماره؟» معلم فارسی از بچه‌ ها درس پرسید. یاسمن را بلند کرد و گفت: «نقش کلمه ها را در جمله مادر زیر باران آمد، مشخص کن.» یاسمن جواب داد: «نقش مادر، فرشته. نقش باران. در چشم‌های من است.» معلم چیزی از حرف‌هایش نفهمید و نمره‌اش را کم کرد، ولی کاش کمی از غصه‌های دل کوچکش را کم می‌کرد! از مدرسه که برگشت، بغضش ترکید. دفتر خاطراتش را باز کرد و نوشت: «حالا جای نبودنش چی بگذارم؟!»

پارمیس رحمانی، خبرنگار افتخاری از تهران

کد خبر 98010

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز