همشهری آنلاین - سمیرا باباجانپور : فیلم حمله وقیحانه رژیم صهیونیستی به میدان قدس که منتشر میشود، مهدی آزاده این فیلم را جور دیگری میبیند. انگشت میگذارد روی تصویر۲۰۶ آبیرنگ. آن روز صالح بایرامی، رفیق چندین سالهاش، سوار بر همان ۲۰۶ پشت همان چراغ قرمز لعنتی مانده بود. چه کسی فکرش را میکرد آن ثانیهشمار چراغ پشت چهارراه، تیک تاک آخرین لحظات زندگی آدمهای آن فیلم شود.
مهدی آزاده از روزی میگوید که شهید بایرامی از یک جلسه کاری مهم که کلی برایش وقت گذاشته بود بازمیگشته است: «صالح آن روز با یکی از دوستان مشترکمان در میدان تجریش قرار داشت. یک ربع قبل از حادثه قرار و مدارشان را میگذارند، ولی برخلاف همیشه این بار صالح به محل قرار نمیرسد. تماس پشت تماس. شب که میشود، مردی گوشی صالح را جواب میدهد و میگوید: وسایلش اینجاست. مجروحین و شهدا را به بیمارستان شهدای تجریش بردهاند. بروید آنجا.»
ممکن است صالح در بین مجروحان باشد که نیست. افسوس که در اتاق عمل هم نیست. لیست شهدا را فقط برای خانواده میخوانند. مادر و پدر پیرش که توان آمدن به بیمارستان را ندارند. خواهرش برادر را در سردخانه شناسایی میکند.

شور زندگی داشت
مهدی آزاده میگوید: «دوستیمان از همان دانشگاه مارلیک در نوشهر شکل گرفت. هنوز هم که با شما صحبت میکنم باورم نمیشود صالح بین ما نیست. جوانی آرام و شوخطبع. در روزهای پرتلاطم صالح باور داشت که باید زندگی کند. به معنای واقعی شور زندگی داشت. اوایل دهه ۹۰ شرکت تبلیغاتی فام استودیو را با هم راهاندازی کردیم. توقف برایش معنی نداشت؛ تا آخرین روز زندگیاش در حال پیگیری کارها و دغدغههای زندگیاش بود. بعد از دیدن فیلم دوربین مداربسته انفجار تجریش و ماشین صالح واقعا شوکه شدم.»
صالح بایرامی متولد شهریور ۱۳۶۲ بود. به دلیل علاقهاش به گرافیک خیلی زود در مؤسسات مطبوعاتی مشغول به کار شد. او یکی از چهرههای برجسته گرافیک مطبوعاتی کشور بود. به دنیای دیجیتال و اطلاعات علاقه خاصی داشت و با عکاسی لذت میبرد. برای ادامه تحصیل به قبرس رفت و بعد از مدت کوتاهی به کشور بازگشت تا کارها و ایدههایش را توسعه دهد. در زمینه تبلیغات هم ورود پیدا کرده بود و مدرس خوشفکر و باسوادی برای علاقهمندان به گرافیک و فناوری دیجیتال بود و با نشریات زیادی همچون نشریه نشنالجئوگرافیک فارسی همکاری داشت.
صالح به معنای واقعی توقفناپذیر بود ولی گویا زور مرگ بیشتر بود و چشم دیدن این شور و شوق زندگی را نداشت و او در ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ در پشت چراغ قرمز میدان قدس به دست شقیترین دشمن برای همیشه متوقف شد.
جوان، جسور و خوشفکر
علیرضا اردوبادی از دیگر دوستان صالح بایرامی از جسارت او میگوید و اینکه اصلاً از چیزی نمیترسید. در روزهایی که خیلیها پیشنهاد رفتن از تهران را میدادند، صالح میخندید و زندگی عادیاش را پیش میبرد. او میگوید: «مگر میشود چهره خندان او را فراموش کرد. همیشه سعی میکردیم بدبختی و گرفتاریهایمان را با طنز و خنده حل و فصل کنیم. او را از همان دانشگاه نوشهر میشناختم. دقیقاً همان جوانی بود که میپسندیدم. اهل علم و عاشق دنیای فناوری. همین خصلت باعث شد جذبش شوم. بعدها همراه تیم ما و از مدرسان کلیدیو پای کار مدرسه دیجیتال اینورس شد.»
کاش دنیا به عقب برگردد
رفیقش سکوت میکند. فعلهای جملاتش گذشته نیست. میگوید: «نمیتوانم باور کنم صالح دیگر نیست. اصلاً نمیشود فعل «بود» و «نیست» برایش به زبان بیاورم. روزی که حوالی تجریش را زدند، خبرها را دنبال میکردم. اسم صالح را در بین شهدای بمباران تجریش دیدم. به هر که میشناختم زنگ زدم. نمیتوانستم با این اتفاق کنار بیایم. صالح بایرامی، پسر شوخطبع، خندان و آرام، رفیق باهوش و اهل کار دیگر در بین ما نیست. صالح از چیزی نمیترسید. جنگ که شد همه رفتند. میگفت کارمان را میکنیم، نهایت میمیریم. دوست دارم بگویم: صالح عزیز، کاش دنیا به عقب برگردد رفیق، بگوییم اینها همش قصه است و بخندیم به همه چیز.»
روایت زندگی صالح بایرامی، روایت آدمهایی است که تلاش کردند در شرایط غیرمعمولی زندگی عادی خود را پیش ببرند، اما زندگی ناجوانمردانه روی ناخوشش را برایشان رو کرد. این اصلاً عادلانه نبود.
نظر شما