شنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۸ - ۱۶:۴۹
۰ نفر

پای صحبت روشندل ساکن منطقه به بهانه روز جهانی عصای سفید

«... خدا از هیچ‌کس رو برنمی‌گرداند. اگر هم مشکلی پیش پای بنده‌اش می‌گذارد، برای این است که می‌خواهد بنده‌اش او را صدا کند.» «مصطفی نقی‌زاده رازلیقی»، 50 ساله، ساکن قیامدشت، که با آرامش خاصی این جملات را ادا می‌کند، از آن دسته انسان‌هایی است که هیچ نسبتی با ناامیدی ندارند و حتی یک لحظه دست از کار و تلاش برنمی‌دارند.

او از روزی که خودش را شناخت، فهمید با بچه‌های همسن و سالش فرق دارد، از همان موقع که با غروب آفتاب، نور چشمان او هم  غروب می‌کرد.... حالا بعد از 40 سال تلاش و تقلا برای درمان، در آرزوی همان بینایی سال‌های نوجوانی و جوانی است، همان نوری که روز به روز تحلیل رفت و حالا کورسویی از آن باقی نمانده... با این حال، آنچه هرگز در وجود او تحلیل نرفته، امید و توکل به خداست. به بهانه 23 مهر، روز جهانی نابینایان  عصای سفید هم‌صحبت مصطفی نقی‌زاده، کارمند روشندل بخش تلفنخانه شهرداری منطقه شدیم. 

 «بچه که بودم، روزها به تنهایی هر جا که می‌خواستم می‌رفتم، بینایی داشتم و مشکلی احساس نمی‌کردم. اما با وجود اینکه شب‌ها در نور کم چیزی نمی‌دیدم. اما نه من و نه پدر و مادرم متوجه مشکل بینایی‌ام نشدیم تا اینکه به سن مدرسه رسیدم. اگر در صندلی ردیف جلو نمی‌نشستم، نوشته‌های روی تخته‌سیاه را نمی‌دیدم و اگر معلم کمی ریز روی تخته می‌نوشت، به اجبار از روی دست همکلاسی‌هایم نگاه می‌کردم.

یک روز مأموران بهداشت به مدرسه‌‌مان آمدند. در سنجش بینایی، وقتی اشتباهاتم زیاد شد، مأمور بهداشت چشم‌هایم را معاینه کرد و به معلممان گفت: «این بچه چشم‌هایش خیلی ضعیف است، به پدر و مادرش بگویید او را پیش چشم‌پزشک ببرند. اما متأسفانه هیچ پزشکی نتوانست مشکل مرا تشخیص دهد.»

‌نقی‌زاده با لحن حسرت‌باری در ادامه می‌گوید: «به پزشک می‌گفتم شب‌ها نمی‌توانم ببینم، می‌گفت: این‌طور فکر می‌کنی،... من از چیز دیگری رنج می‌بردم، اما پزشک فقط برای من عینک تجویز می‌کرد. مرحوم پدرم از هیچ تلاشی دریغ نکرد. می‌گفت: «من یک کارگرم با حقوق روزی 25 ریال. اما سلامتی بچه‌ام آنقدر برایم مهم است که هر چقدر لازم باشد، برایش خرج می‌کنم.

او حاضر بود تمام زندگی‌اش را بدهد تا من بینایی‌ام را به دست بیاورم، اما بهترین پزشکان هم ناامیدش می‌کردند...». روشندل هم‌محله‌ای، در توضیح علت نابینایی‌اش می‌گوید: «سال 56، یکی از آشنایانمان به پدرم گفت: با پزشک حاذقی به نام پروفسور شمس که 6 ماه از سال در آمریکا و 6 ماه در ایران است، صحبت کرده‌ام. مصطفی را پیش او ببرید، هزینه‌اش با من.

پروفسور شمس بعد از معاینه چشم‌هایم گفت: حدسم درست بود و بعد از پدرم پرسید: با خانمت چه نسبتی داری؟ پدرم گفت: دختر خاله، پسر خاله‌ایم و پرفسور گفت: مشکل همین‌جاست؛ مشکل بینایی پسرت، ریشه ژنتیکی دارد. پدرم گفت: یکی از همشهری‌هایمان همین مشکل را داشت، عمل کرد و الان هم راحت می‌بیند. پروفسور گفت: تاریخ عملش را بپرس.

یک سال بعد از آن تاریخ، دوباره از او سراغ بگیر. او نه تنها بینایی‌اش را بطور کامل از دست می‌دهد: بلکه مجبور می‌شوند چشم‌هایش را هم تخلیه کنند. متأسفانه همه آنچه پروفسور گفته بود، در مورد آن همشهری ما اتفاق افتاد....  پروفسور شمس گفت: باید تا آخر عمر با این شرایط بسازی. هیچ اقدامی برای عمل جراحی مگر عمل آب‌مروارید انجام نده.

سال 71 عمل آب‌مروارید را انجام دادم که مهم‌ترین نتیجه‌اش، حفظ زیبایی ظاهری چشمم بود. اما از آن به بعد، بینایی‌ام روزبه‌روز تحلیل رفت تا سال 81 که به کمترین حد رسید و از آن موقع، فقط سایه‌ای از حرکت افراد را در اطرافم می‌بینم. نقی‌زاده گرچه  از حرف‌هایی که می‌گوید بوی ناامیدی دارد اما خودش هرگز راهی برای ناامیدی در دلش باز نکرده است و می‌گوید: «من هرگز از پا ننشستم.

هیچ‌وقت از درمان ناامید نشدم. با وجود اتمام حجت بهترین چشم‌پزشکان، هرجا که پزشک جدیدی معرفی می‌کردند، مراجعه می‌کردم. الان هم علم خیلی پیشرفت کرده و دانشمندان هر روز در تلاشند تا راهی برای درمان بیمارانی مثل من پیدا کنند و من هم امیدوارم...». 

هوش فوق‌العاده، جایگزین بینایی

«سال 59 ازدواج کردم. اما متأسفانه سال بعد همسرم از دنیا رفت. سال 62 دوباره ازدواج کردم و از 2 ازدواجم صاحب 6 فرزند پسر شدم. خدا را شکر بچه‌های خیلی خوبی هستند و همیشه کمک‌حال من بوده‌اند. هیچ‌وقت دوست ندارند، عصا به دست بگیرم. می‌گویند هر جا خواستید بروید، خودمان همراهی‌تان می‌کنیم.

در محیط کار هم، همکاران بسیار خوبی دارم که برای کمک کردن به من، با هم دعوا می‌کنند و هیچ‌وقت مرا تنها نمی‌گذارند.» نقی‌زاده در ادامه در تشریح شرایط کاری‌اش می‌گوید: «بعد از قبولی در دوم راهنمایی‌، دیگر نتوانستم ادامه تحصیل دهم و از آن موقع رفتم دنبال کار. از سال 63 وارد شهرداری منطقه 5 شدم و در قسمت خدمات شهری مشغول کار شدم.

بعد از عمل آب مروارید، پزشک معالجم توصیه کرد شغلم را عوض کنم و از آن موقع به بخش تلفنخانه منتقل شدم. سال 72 با شرکت در کلاس‌های بهزیستی، کارهای مربوط به پاسخگویی تلفن و مهارت‌های دیگر را یاد گرفتم. من دوره 6 ماهه را در 12 روز گذراندم. وقتی شهرداری با شرکت من در یک دوره آموزشی شش‌ماهه موافقت نکرد، فقط 12 روز از آنها مرخصی گرفتم.

بهزیستی مرا با این شرایط نمی‌پذیرفت اما بالاخره قبول کردند و همه‌چیز را به قدرت یادگیری خودم موکول کردند. من در آن 12 روز، خط بریل، سوزن نخ کردن و دوخت و دوز و کار با تلفن را یاد گرفتم. وقتی اسم خودم را به خط بریل نوشتم، مربی‌ام باور نمی‌کرد. تمام امتحانات را با موفقیت گذراندم و تأییدیه دوره شش ماهه را در همان 12 روز گرفتم و به شهرداری ارائه دادم.» 

وی در ادامه به گوشه‌ای از توانایی‌هایش اشاره می‌کند و می‌گوید: «خداوند قدرت حافظه‌ای به من داده که همه را متعجب می‌کند. من تمام 200 شماره مربوط به شهرداری منطقه و نواحی و مراکز مربوطه را در ذهن دارم. ا

وایل، هر کدام از همکاران که شماره خانه‌اش را به من می‌داد تا برایش بگیرم، فوراً به ذهن می‌سپردم. دفعه بعد آن همکار را از روی صدایش می‌شناختم و قبل از اینکه چیزی بگوید، خودم شماره‌اش را می‌گرفتم. همکارانم را هم از روی صدای پا، شیوه دست دادن، بوی عطرشان و... می‌شناسم و تشخیص می‌دهم.» 

امید و توکل و استقلال او قابل تحسین است

«با وجود محدودیت‌های پیش‌رو یک روشندل، آقای نقی‌زاده کاملاً مستقل است و در انجام امور شخصی و کاری، به کمک کسی نیاز ندارد.» معصومه بادیان که 13 سال است در تلفنخانه شهرداری منطقه با نقی‌زاده همکاری دارد، با لحنی تحسین‌آمیز درباره همکارش می‌گوید:

«آقای نقی‌زاده همیشه امیدش به خدا بوده و با توکل به خدا مشکلات زندگی را کنار زده و به کار و زندگی ادامه داده است. ایشان با سعی و تلاش و امید، از پس همه کارهایش برمی‌آید، برخلاف بعضی روشندلان که برای راه رفتن عادی هم به کمک نیاز دارند،‌آقای نقی‌زاده به تنهایی تا طبقه سوم می‌رود، وضو می‌گیرد و برمی‌گردد.

آنقدر دقیق است که یک‌بار نشده وقتی آب در لیوان می‌ریزد، آب سر برود. هر وقت لازم باشد، خودش دکمه لباسش را می‌دوزد. می‌دانم لوله‌کشی و سیم‌کشی برق هم انجام می‌دهد. از حافظه‌شان هم اینقدر بگویم که گاهی اوقات من زحمت ورق زدن دفتر تلفن را به خودم نمی‌دهم و شماره مورد نظرم را از ایشان می‌پرسم و بلافاصله جواب می‌گیرم. رابطه محبت‌آمیز و همراه با آرامش و احترامی که میان آقای نقی‌زاده و فرزندانش وجود دارد هم واقعاً قابل تحسین است و باید از ایشان الگو بگیریم.»  

همشهری محله - 15

کد خبر 92990

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز