جمعه ۳ آذر ۱۳۸۵ - ۱۸:۴۱
۰ نفر

رودلف فیرهاوس - ترجمه و تلخیص آنیتا کریمی: درطول تاریخ محافظه‌کاری‌،طیف‌ها و جریانهای بی‌شماری حول این گفتمان‌‌‌،شکل گرفته‌اند. به طوری که می‌توان محافظه‌کاری را گونه‌ای واکنش به مسایل پیش‌آمده در هر دوره تاریخی دانست.

با احتساب این نکته‌، ‌محافظه‌کاری از یک مشی مشخص پیروی نکرده‌است. اگر‌چه یافتن نقاط اشتراک ما‌بین آنها منتفی نیست.‌مقاله حاضر می‌کوشد تا به برخی از این جریانات اشاره کند.

  ادموند برک و محافظه‌کاری آنگلوساکسونی

به رغم وحدت و ثبات نسبی موجود در ارزش‌های بنیادین محافظه‌کاری، اندیشه محافظه‌کارانه حاوی اختلافاتی جزئی است که خود براساس تجربه اجتماعی متفاوت جانبداران‌اش در زمان‌ها و مکان‌های مختلف ایجاد شده است. چنین موردی خاصه در واکنش به انقلاب دموکراتیک اواخر قرن نوزدهم به روشنی پیداست.

برک به عنوان ناقد انقلاب فرانسه، نخستین (و در روزگار خود مهم‌ترین) بافت‌بندی فلسفه محافظه‌کاری سیاسی را ارائه کرد؛ به تندی از انگاره‌های انتزاعی سیاسی و پایه‌ریزی قانون اساسی مبتنی بر آن انگاره‌ها سر باززد؛ چرا که قدر و اعتبار بیشتر را برای عقلانیت فیلسوفانی قایل بود که منطق انتظام ساختارهای اجتماعی و سیاسی را در همسازی با قوانین طبیعی و الهی در طول تاریخ می‌دانند.

نظریات برک برای محافظه‌کاران آمریکایی و اروپایی از اهمیتی ویژه برخوردار است: اولویت را با فراشد تاریخی نسل‌ها می‌داند که درست پیشاروی نقش فرافردی و اقدامات انقلابی توده‌ها است. برک به تمایز میان طبیعت و تاریخ اعتقادی نداشت و بر آن بود که احساسات و سنت‌ تنها نیروهای سامان‌دهنده زمان حال‌اند او از مذهب به مثابه «شالوده جامعه متمدن» یاد می‌کند و انقلاب را به سختی به باد انتقاد می‌گیرد.

 محافظه‌کاری مصلح

کتاب برک با عنوان «تأملاتی بر انقلاب فرانسه» پژواکی گسترده در جامعه آلمان به جا نهاد. مخالفان اگرچه در ابتدا او روشنفکر نامیده‌اند، اما تمامی این افراد در نظریات برک، نوعی ترکیب‌ تجربه‌ سیاسی با خاطرات، و مایه‌ور از آزادی و هوشیاری کامل و رویکردی شک‌گرایانه نسبت به نوآوری و آزادسازی یافتند که به طور مستقل از شرایط آلمان آب می‌خورد. رد انقلاب توسط ایشان به خلاف‌ آمد وحشت ژاکوبنی نبود، زیرا آن‌ها دانسته بودند که دیگر فقط مسئله «تغییر رژیم» مطرح نیست بلکه «انقلاب مطلق» درکار است؛ اگرچه حتی تنها از سوی بخشی از ملت پی‌ریخته شود.

 آنان انقلاب را «شکستن قرارداد اجتماعی» تصور و تصویر می‌کردند که باری با تمام قوانین اجتماعی سرستیز دارد، پس «عملیاتی غیراخلاقی» است. آن‌ها مخالفت با این مدعای انقلاب را –که بر آن است تمامی عناصر جامعه را از نو بازپردازد- تحت عنوان تخطی از قانون و نابودی بنیان جامعه اروپایی فرو پوشاندند؛ اما خود هیچ ایدئولوژی نقیض و بدیل انقلاب و یا هیچ برنامه مصلحانه‌ای در میان نیاوردند.

مورد اخیر در حلقه«Emigre» کاتولیک‌های اریستوکرات فرانسه پدیدار گشت. بونالدو دومستر کاملاً آگاهانه با ذهنیت و اندیشه روشنگری مخالفت می‌ورزیدند و انقلاب را مفهومی اهریمنی قلمداد می‌کردند و در عوض نظم و نسق واپس‌گرای پارسانما –یعنی سنت و نظام طبقاتی- را به قضای خالق می‌بستند و به جای اندیشه انقلابی، سیاست‌ورزان را به تبعیت از خرد تاریخی سوق می‌دادند. به عقیده ایشان، «مملکت قانونمدار که از منطق اجزای شکل‌دهنده آن پایه گرفته باشد، اداره ناشدنی است؛ شکل آن می‌باید از تاریخ مردم و حکومت مطلقه‌ای که از سوی خداوند نشان داده شده پیروی کند، و قواعد نوشته تنها ظاهرپردازی قواعد نانوشته الهی است. تنها جوامعی ماندگارند که بنیان‌شان برپایه مفاهیم مذهبی بنا شده باشد».

به زعم دومستر، منطق فردی محکوم به ناراستی و خطاست و فلسفه جز نیرویی ویرانگر چیزی نیست. از آن‌رو که حکومت اشرافی برای وی نظام سنتی و «طبیعی» حکومت محسوب می‌شد، جز احیای این سنت، مطلوبی دیگر نمی‌خواست؛ هم البته نه به گونه مطلقه‌اش بل از سنخی پدر- شاهی و نامتمرکز. در این حالت کشور چند پاره می‌شود و با نزدیک‌ترین نسبت‌ها به کلیسای کاتولیک، به مثابه نیروی جهانی سنت و نظام در می‌آید. دومستر با استوار ساختن کلیسا در راس کشور و نشاندن پاپ، فوق شاه آن‌ها را پرقدرت‌ترین افزار علیه انقلاب و «بازگشت»(Restoraition) نمایاند؛ همچنین سدوبندی دربرابر روشنگری و فردباوری و بنیان حکومت مطلقه قرار داد.

حتی بجدتر از دومستر، بونالد براین دیدگاه تاکید می‌ورزد که تحقق تام و تمام ذات آدمی، تنها در جامعه دست می‌دهد و بس. بونالد همچنین همه آن ویژگی‌های فردناباور محافظه‌کاری را باز می‌نماید که محافظه‌کاری را قادر می‌سازد به دشواری‌های اجتماعی یک جامعه صنعتی در خصوص توسعه و ترقی علوم اجتماعی وقوف یابد. بونالد به روشنی توانست ناسازگاری میان درک فردباورانه و انتزاعی از «جمهوری» که تاب دستیابی به اهداف والای اجتماعی را ندارد و «تمامت‌خواهی» را قاعده‌مند کند. باری نقد وی تنها بر محافظه‌کاری متمرکز شد. بونالد نیز همانند دومستر در پی رستوراسیون بود و لیکن تنها باطل‌ شمردن نظریه انقلاب، خوشنودش نمی‌گرداند، لاجرم وجود آن‌را بدین منظور فرض کرد که بتواند از اصول انتزاعی‌اش، پیوستگی سیاست‌های بازگشت‌گرایانه را استخراج کند.

تلقیات و طریق اندیشه وی بعدها بر «کنش فرانسوی» اثر نهاد. در اروپای مرکزی «محافظه‌کاری بازگشت‌گرا» سرسخت‌ترین هواخواه خود را در سوئیس یافت:«هالر» وی نوعی رهبری «پدر-شاهی» را به مثابه امتیاز انحصاری حقوق مدنی در نظر می‌آورد، و نیز ایالات پدر-شاهی را به مثابه تشکیلاتی «طبیعی». از دیگرسو، او اسلوب‌های توسعه ایالت‌های مدرن را به تمامی یاوه و عبث می‌شمرد و توانست محافظه‌کاران «پروس» را که جملگی نزدیک به فریدریش ویلهلم چهارم بودند در موافقت با خود آورد.

محافظه‌کاری اروپای غربی و مرکزی بازتاب‌هایی در روسیه یافت و توانست همساز با عقایدی چون تصوف، آرامش‌گرایی و رمانتیسم تا پیشگاه تزار الکساندر اول راه یابد؛ تزارالکساندر اول، محافظه‌کاری «بازگشت‌گرا» را به منزله برنامه‌ای ضدانقلابی که در پی‌ثبات و وحدت تمامی حکومت‌های مسیحی و مردم است، عرضه کرد.

 محافظه‌کاری رمانتیک

محافظه‌کاری رمانتیک در آلمان عملاً در حالی به سیاست‌های بازگشت‌گرا منجر شد که ایده‌ها و انگیز‌ه‌های آن به سمت مخالفت دیالکتیکی با تئوری‌های روشنگری جوامع مبتنی بر قوانین منطقی و حکمرانی روشنگرانه توسعه یافتند. این تئوری و سیاست‌ها –ونه عمدتاً خود انقلاب- به عنوان مسئول الغای نظام خوشنمای طبقاتی قرون وسطی معرفی شدند.

انقلاب سیری اجتناب‌ناپذیر از دین پیرایی به عقل‌گرایی و فردگرایی حکومت مرکزگرا و به سمت کاهش امتیازات انحصاری حقوقی طی کرده است. به جای نگرش به انقلاب در مقام یک شوربختی، محافظه‌کاران رمانتیک، انقلاب را این‌گونه درک کردند: وضعیتی بی‌روح و لامذهب، و تلاشی بی‌شرمانه برای دوباره‌سازی جامعه بر پایه اصول منطقی محکوم به شکست و تباهی. آنها در برابر انقلاب به نظم و نظام عتیق و تکیه کردند و در روشنای خجسته آینده تصویری از مملکت مسیحی ایده‌ئال و همساز ترسیم کردند، مثل نوالیس، میلر و بادر. اندیشه سیاسی محافظه‌کاری رمانتیک در آلمان در آمیختگی شدیدی با تاریخ‌گرایی، فلسفه هویت و جنبش‌های ملی‌گرایان داشت.

 آن‌چه تمایلی هر دم افزون‌تر به محافظه‌کاری سیاسی را در طبقات تحصیل کرده تقویت کرد، عقایدی بود نظیر برتری امتیازات اعطا شده به پیشرفتی خودبسنده و هوشیارانه، یا اعتقاد مبتنی بر این که هر انسان می‌بایست خود طریق منحصر به فرد ارگانیک‌اش را دوام بخشد. این دیدگاه حتی در طبقاتی از لیبرال‌های میانه‌رو و نگران نسبت به دموکراسی رادیکال رسوخ کرد.

 نومحافظه‌کاری

همراه با تأثیرات صنعتی شدن و سرمایه‌داری، قوام جنبش‌های اجتماعی، پیشرفت تفکر علمی و تکنولوژیک، آزادسازی کشور و اقتصاد و سکولارشدن اندیشه و حیات اجتماعی، در اواخر قرن نوزدهم محافظه‌کاری به شیوه‌های گوناگون از موضع دفاعی خود به در می‌آید.

حتی پس از آن برای محافظه‌کاران دیگر راحت‌تر بود خود، سویه‌های آن‌چه را که با آن مواجه‌اند دریابند، تا این‌که دست به تدوین برنامه‌هایی بی‌ابهام و واقع‌گرایانه بزنند. در میان سایرین، انتقاداتی را که توسط داستایفسکی،نیچه و بوکهارت از تمدن و مدنیت ارائه می‌شود، به سختی بتوان در ردیف نقدهای «محافظه‌کار» گنجاند. با این وجود همین افراد، با گروهی از هواداران خود، ترویج دهنده سامانی نو از محافظه‌کاری سیاسی هستند. اینک «روشنفکر» محافظه‌کار آمده تا ناخشنودی خود را هم از جهان سرمایه‌داری بورژوازی و هم از برنامه‌های سوسیالیستی ابراز کند.

 در نظریه پردازی‌های او افسانه‌ها، طرح‌ها و پیش‌بینی‌ها لحنی شکاکانه، حتی، گاه در پاره‌ای مواقع‌ پوچ‌گرا دارد. این روشنفکران صاحب رویکردی کمتر آریستوکرات و طبقه‌گرا نسبت به سایر روشنفکران و نخبگان هستند، و اغلب تعلق خاطرشان به نظامی‌گری وحدت باور منسجم است.

از نامی‌ترین مصداق‌های این پدیده(نشریه) کنش را می‌توان ذکر کرد. این نشریه، تحت تأثیر عقاید «سورل» مفهومی از استبداد سیاسی را سراغ کرد که آمیزه دوگرایش ضدسکولاریسم و یهودستیزی بود و بی‌ذره‌‌ای تردید در مشروعیت‌اش، دست به ترویج آن زد. موراس در پی بنانهادن و استقرار یک رژیم سلطنتی(موروثی) و ضدپارلمانی با ساختاری سلسله‌مراتبی بود که یک مجمع شورا نیز در کار سازماندهی‌اش باشد. از میان ثابت قدم‌ترین حامیان‌اش کلیسای کاتولیک اعتباری بیشتر داشت.

باری پیش از جنگ نخست جهانی در آلمان، این نوع محافظه‌کاری یکسره منحصر بود به حلقه دولاگارد؛ حلقه‌ای کوچک و منفرد و هم البته صاحب نفوذ و قدرت. این گروه با تمایلاتی رمانتیک، خواستار حکومتی بود در خور شأن و نژاد آلمانی و در شیوه‌ای نوپدید از آموزش نخبه‌گرایانه امید بسته بود. لانگ بلم همچنین این دیدگاه را پذیرفت و با پروراندن هرچه بیشتر سویه‌های ضدمدرنیستی‌اش در گسترش آن کوشید: سرزمین، توده طبیعت و هنر چنان سندروم ایدئولوژیک پرقدرتی در وجود وی برانگیخت که بر جنبش جوانان تأثیر گذارد.

 محافظه‌کاری جدید دیگر به این‌که «آدمی آخرالامر به سعادت ازلی خود مباهی می‌شود» معتقد نیست. نه در پی نگاهداشت سازوکار «آن‌چه هست» بلکه ایدئولوژی‌ای است برای نابودی همه آن‌چه «در راه» است. قوانین قرون وسطی را احیاء و احضار نمی‌کند بلکه بر آن است جایگاهی تازه برای دنیای پست-بورژواها و پست-کاپیتالیست‌ها پی‌افکند. درک انشعابی آن از نظام اجتماعی به هیچ‌وجه درک یکدستی نبود ولیکن توافق عمده در میان نومحافظه کاران این قدر بود که همگی ضدلیبرال، ضددموکراتیک و ضدسوسیالیست قلمداد شوند. مردم باید در مرتبه‌ای فراتر از کشور باشند، ملت در راس بشریت و نظام فرازمندتر و برتر از هر فرد و جامعه. ساختار اجتماعی توده از طریق خطوط شغلی (مشاغل همردیف) بهتر درک می‌شود، و حکومت از طریق حاکم مطلق؛ فرهنگ ریشه در خاک دوانیده و باید در ورای «تمدن» برتر نشانده شود.

 محافظه‌کاری در آمریکا

اتخاذ موضع محافظه‌کارانه در میان مجموع نگره‌های سیاسی در هرسرزمین، سخت هم سامان است با شرایط اجتماعی و سیاسی موجود درآن مرز و بوم. انگاره‌ها و اهدافی که در آمریکا به نام «محافظه‌کاری» مراد شد از منظر اروپایی‌ها یکسره «بیهوده» به نظر می‌رسیدند. تا دهه 1960در آمریکا، یافتن فردی مقتدر و ضددموکرات، طرفدار اسلوب‌های رمانتیک و ذاتی، و در عین حال ضدانقلابی‌گری و مخالف نظریه «بازگشت» در جناح راست به راستی دشوارتر از جستن نقطه مقابل آن یعنی لیبرالیسم اروپایی است.

به دیگر سخن، گویی حتی یک تن رادیکال چپ رو نیز دیگر، موجود نیست. این نشانه‌های انضمامی در جامعه آمریکایی به عقیده حاکم نسبتاً متعارف و متعادلی دلالت می‌کردند؛ باری چنین واقعیتی به اقتدار دستگاه دموکراتیک‌ و پیشینه ضدفئودالی آمریکا اقبال نشان می‌دهد. با وجود وقفه آشوب‌طلبانه آن به وسیله اروپای فئودال زده، این مسائل با استرداد حقوق مستعمراتی آمریکا توجیه شد.

با این همه و علی‌رغم تأثیر لاک برنگرش سیاسی آمریکایی نباید از نظر دور داشت که هم زمان با آغاز حیات سیاسی ایالات متحده به دست بنیان‌گذاران قانون اساسی بود که محافظه‌کاری سیاسی آشکار شد. توجیه و تاکید آن‌ها ناظر بر کیفیت امنیت و انتظامی بود که از رهگذر مرور گرایش‌های دموکراتیک رادیکال موجود در ایالت‌های مختلف تدارک یافته بود.

 بعدتر، از همین دست قدرتمند ساختن اتحادیه‌های هم پیمان. طی جنگ‌های جنوب، دفاع از حقوق حقه کشور (که پیش‌تر موضع رسمی رادیکال‌ها و آزادی‌خواهان بود) لایحه قانون و اصلاحیه 10 قانون اساسی آمریکا که به دست جفرسون به عنوان واجب‌ترین عنصر فرمانروائی در حال گسترش تعدیل شده بود، در سال1960چونان اقدامی محافظه‌کارانه همان قدر مورد سوءظن قرار گرفت که اقتصاد آزاد. از آن هنگام که مورد اخیر در سازوکار دموکراسی سرمایه‌داری آمریکا جای گرفت، به پراهمیت‌ترین مبحث مورد نزاع محافظه‌کاران در برابر جامعه مرفه مدرن در قرن بیستم بدل شد.

در خلال این گشت و واگشت‌ها، رهیافتی سخت مبهم از سوی غرب مطرح شد. جهان روستامنش غربی با انگشت نهادن بر اقتصاد فساداندیش و برتری سیاسی شرق از نظر دموکراسی و حتی تساوی‌طلبی از دهه 1870 ذهنینی محافظه‌کارانه از خود نمایاند. انتقاد به این موضوع –خود در حالی که انتقادات به شدت از بنیادگرایی مذهبی مایه می‌گرفت- در زمینه کلان شهرهای صنعتی شرق و سرسپردگی ذوق زده به آمریکایی مآبی جز جدل‌های احساسی نبود، که همه از محافظه‌کاری آب می‌خورد. در آمریکا نیز اغلب می‌شد در هم آمیختگی منازعات آزادی‌خواهانه و محافظه‌کارانه را به روشنی شاهد بود.

 اما چیزی که شرایط را تا این حد دشوار می‌کند که اروپایی‌ها، به ناچار، مرزی غیرقابل اغماض میان آزادی‌خواهی و محافظه‌کاری بکشند،بی‌شک راهبردهای معیوبی است که از سوی آمریکا در مدارج آزادی‌خواهی متعصبانه و محافظه‌کاری به کار بسته می‌شود.

در ایالات متحده آمریکا دیگر از افرادی چون برک و لاک خبری نیست. هرگونه تأثیرپذیری از کلیسای کاتولیک با تردیدهای بی‌امان همراه است. منازعه میان‌‌هامیلتون و مادیسون معکوس به نظر می‌آید. درست درحالی که هردو به ادعا در هواداری از «جفرسون» لاف می‌زنند، دیگر حتی گرایش معمول آمریکائی‌ها در حل و فصل کشمکش‌های پیچیده‌شان «عملاً» محافظه‌کاری فی‌نفسه است و باری این‌ها و جز این‌ها همه بیش و کم منجر به بینشی اسکیزوفرنیک در مقابل مشکلات اجتماعی شده است. در ایالات متحده، محافظه‌کاری هر از چندی یکباره به مثابه واسطه‌ای متعادل‌کننده در برابر تحرک‌های اجتماعی ناشی از جامعه دموکراتیک خودی نشان داده است(فی‌المثل وجود کسانی چون هنری، آدام و بروکس) و البته این تنها به گسترش منفعت‌طلبی‌های درون-گروهی نحله‌های اجتماعی بر می‌گشت. درحالی که صاحب نفوذترین محافظه‌کار آمریکایی قرن 19  جانان. س. کالهام بود.

توسعه شکل‌های جدید محافظه‌کاری مستقل از یک حوزه خاص، در اواخر آن دوره قابل ردیابی است. در این زمان جنبش‌های اجتماعی روبه پایان نهاد و به حرکت‌های همسویی بدل شد که هنوز همچنان ایده‌ئال‌هایی چون انسان «خود ساخته آمریکایی» را به چشم ستایش می‌بینند. از آن‌جا که آمریکایی‌ها خواهان ثبات داخلی و اعتدال اجتماعی بودند، بدگمانی ژرف به هرحرکت ناسازگار و هرکج‌روی از خط سیر مالوف را اساس پدید آوردن جامعه قرار دادند.

تغییرات سیاسی و اجتماعی واپسین دهه‌های قرن نوزدهم به خصوص در دهه 1910 و 1920 توانست واکنش‌های تجاری در معاملات جدید، مهم‌تر از همه ضدسوسیالیسم و وحشت از کمونیسم، جنگ سرد، و جنگ‌های گرم در کره و ویتنام را به همراه تبعیض‌های نهفته و گرایش‌های ضدمدرنیستی گردآورد و شرایطی روانشناختی و سیاسی را رقم زند که به نحو گیرایی باز به دست چند سیاستمدار محافظه‌کار آمریکایی از جناح راست در حدود1970 به کار انداخته شود.

 خلاصه سخن

بسط کلی دامنه سیاسی، صرفاً به ساحت جناح چپ حاصل نظام اجتماعی و ساختار مدیریتی دولت است که نخستین بار از سوی نیروهای لیبرال رواج یافت، یعنی نیروهایی که مسیر خاص خود را در محافظه‌کاری نیافتند، ولیکن خود به طور نسبی قالبی محافظه‌کارانه گرفتند. در حالی که جناح سیاسی لیبرال در اروپای معاصر به کندی پیش رفته است، محافظه‌کاری گرچه بسیاری از مولفه‌های ایدئولوژیک‌اش را از کف داد، بی‌گفت وگو توانسته –به استواری- خود را وزنه تعادلی در برابر سوسیالیسم معرفی کند.

اری محافظه‌کاری پیوسته قادر بوده است ویژگی‌های دموکراسی تساوی‌طلب را جذب کند و در خود بگیرد و با الگوی دموکراسی خود را سازش دهد،که این بروشنی در کشورهای آنگلوساکسون و اسکاندیناوی قابل رؤیت است. در حقیقت محافظه‌کاری هیچ‌گاه در کشورهای کاتولیک به صورت مستقل در میان احزاب شناخته سیاسی نمود نیافته است بلکه تنها توانسته از میان احزاب کاتولیک مردمی، فقط جناح روحانیون را تا اندازه‌ای به فعلیت درآورد.(ناگفته پیداست) در کشورهای اروپایی آن‌هایی که محافظه‌کاری میانه‌روتری دارند، بیشتر به احزاب دموکراتیک رای می‌دهند(ایتالیا، آلمان، اتریش،بلژیک، هلند).

دردهه 1960 وقتی منتقدان رادیکال حتی لیبرال بورژواها و سوسیال دموکرات‌ها را به انگ محافظه‌کاری متهم می‌کنند، خود در حالی است که محافظه‌کاران به سختی قادرند موقعیت خود را بایسته و بی‌ابهام بیان کنند. این‌که آیا آن‌ها قادرند به کشور مرفه دموکراتیکی با تار و پودی سوسیال دموکرات بدیلی متقاعد کننده پیشنهاد بدهند، پیوسته مورد تردید است.

آن‌ها هرگز یارای متوقف کردن تغییرات و دگردیسی‌های عمیق و گسترده جامعه را -که دنیای مدرن درحال تجربه آن است- ندارند. به ظاهر در این فرآیند، محافظه‌کاری تنها در کار بیمه کردن به هم پیوستگی و تداوم‌ها است؛ کندکردن گرایش‌های ارتجاعی؛ و دفاع کردنی مصلحانه و معتدل از ایده پیشرفت بی‌محابا و هماره 

 
The dictionary of histoty of ideas

conservatism

by: Rudolf Vierhaus

کد خبر 9257

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز