کامبیز توانا: از ابتدا، چند سوال اساسی در پرونده هسته‌ای ایران مطرح بوده که تا به امروز برای آن‌ها جوابی پیدا نشده است.

طرف‌های درگیر در این‌پرونده، حاضر به پذیرش حقیقت نیستند و پذیرش حقیقت به معنای تسلیم حق شدن و اعتماد دو طرفه است. هرطرف درگیر دراین پرونده، درباره بسیاری از پیش‌فرض‌ها، پاسخ‌ را چنان برای خود طراحی کرده که اصل سوال، در لایه‌هایی از شک و گمان و تردید مخفی شده است.

در واقع، پرونده هسته‌ای ایران، یک پرونده حقوقی است که نه دادستان آن داد ستاننده است و نه طرف‌های شاکی دلیل محکمه‌پسندی دارند؛ اما به هر حال، این پرونده مهم، به عالی‌ترین دادگاه رفته و همه خواهان حل سریع آن هستند و البته تا گوش شنوایی نباشد، پاسخی بر این معما نخواهدبود.

می‌توان گفت پرونده ایران در فعالیت‌های صلح‌آمیز اتمی، مانند کلافی سردرگم است که درعین‌حال، سردرگم هم نیست. برای درک این فضای پیچیده و به‌ویژه دردوران حضور تیم جدید مذاکره‌کننده، باید از همان چند پرسش وارد شد.

نقاط مبهم،‌ نکات پیچیده

هرچند منافقین در خارج از کشور سروصدای زیادی راه انداختند که آن‌ها فعالیت‌های هسته‌ای ایران را به اصطلاح خودشان «لو» داده‌اند و از فعالیت مرکز فرآوری نطنز خبرداده‌اند، اما این یک بازی تبلیغی بیش نیست.

ایران، ‌فعالیت‌های هسته‌ای خود را براساس موافقت‌نامه‌ای‌ با آژانس اعلام کرده و بازرسی‌ها از همان سال‌های دور وجود داشت. چیزی که غرب از آن به عنوان 18سال پنهان‌کاری یادمی‌کند، مراحلی است که تمامی آن‌ها درفهرست پرونده‌های بازرسی ثبت شده و اصولا امکان این نبوده که 18سال فعالیت هسته‌ای پنهان نگه‌داشته شود.

موافقت‌نامه یادمانی، حضور کشورها در فهرست همکاران آژانس است و ایران از ابتدا به آن پای‌بند بوده. حتی اتفاقی که در این سال‌ها افتاد و ایران نتوانست از آن اعتباری برای خود کسب کند،‌ پیوستن دایم به NPT یا همان معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای بود که ایران پیش از انقلاب به طور مشروط و برای 20 سال آن را پذیرفته بود تا غرب شرایط پیشنهادی آن زمان خود را محقق کند و اگر این اتفاق نیفتاد، امکان چانه‌زنی داشته باشد.

اتفاقی که افتاد،‌این بود که در سال 1378، ایران به‌طور دایم عضو NPT شد. بدون این‌که امتیاز ویژه‌ای دریافت کرده باشد. درباره این که کدام تیم حقوقی چنین پیشنهادی داده‌است؛ بحث است، اما با توجه به حساسیت پرونده هسته‌ای ایران، هنوز فرصت نقب زدن به عملکرد گذشته و ارزیابی آن به دست نیامده است.

آژانس دقیقا می‌دانست ایران نطنز را برای چه برپا کرده و حتی از جزییات آن نیز خبر داشت. چیزی که بازرسان آژانس و مدیرکل آن، «محمدالبرادعی» را متعجب کرد، سرعتی بود که ایران به خرج داده بود و ظرف دوسال توانسته بود چنان مرکزی بسازد که طبق محاسبات آژانس،‌حداقل 10سال زمان می‌خواست. مقارن عضویت دایم ایران در NPT، مساله نطنز مطرح شد و حتی بازرسی‌ها مشخص کرد که‌ ممکن است تخلفی رخ داده باشد.

براساس قوانین NPT، ‌هرگونه اقدام و یا تلاش برای غنی‌سازی اورانیوم، ‌باید با اطلاع قبلی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی باشد و در غیر این صورت، طرف مقابل از قواعد عدول کرده است. درنمونه‌برداری از سانتریفوژهای نطنز، مشخص شد گاز هگزوفلوراید به داخل دستگاه‌ها ترزیق شده که با فرض قبلی، ‌به معنای اقدام به غنی‌سازی است.

این مساله به آژانس گزارش شد و در نخستین جلسه شورای حکام، با واکنش شدید نمایندگان کانادا، استرالیا و آمریکا همراه شد. این سه نماینده درخواست کردند پرونده ایران به دلیل فعالیت مخفی برای غنی‌سازی، نقض NPT معرفی شده و به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع داده شود.

یک تصمیم

جمهوری اسلامی،‌آن زمان با این پرسش مواجه شد که با تمام فشارهای غرب و مخالفان قدرت‌مندی چون آمریکا، چه راهی را درپیش بگیرد. با توجه به اصل نه شرقی، ‌نه‌غربی در سیاست خارجی ایران و توجه به اصل دوری از تنش و حضور دولت اصلاح‌طلب، تصمیم گرفته شد که با حفظ چند موضوع مهم، پرونده هسته‌ای ایران دنبال شود.

نخست، توجه همه بر این اصل که فعالیت هسته‌ای ایران صلح‌آمیز است، آن هم به دلایل بی‌شمار در حوزه انرژی و اقتصادی، دوم این‌که ایران مجبور به پرداخت هزینه‌ای سنگین نباشد. پرونده از همان ابتدا در سطح سران عالی نظام دنبال شد و بنا شد تیم مذاکره‌کننده بتواند بیرون از مرز رایزنی کند و در داخل مرز اطلاع‌رسانی داشته باشد. نامه‌نگاری‌هایی نیز انجام شد که برآیند آن این بود: نظام اصل را بر این گذاشت که پرونده به شورای امنیت ارجاع داده نشود.

در میان تمام نامه‌نگاری‌ها، پیشنهاد فرانسوی‌ها برای ایران قانع‌کننده به نظر آمد. «دومنیک دووپلین»، وزیرخارجه وقت فرانسه که نسب اشراف را داشت و طبع شعر و ذهنی پردازنده، ‌پیشنهاد خود را به ایران داد.آن پیشنهاد با حضور «یوشکا فیشر» وزیر خارجه وقت آلمان پخته‌تر شد و با قبول اولیه ایران، فرانسه و آلمان، انگلیس را نیز به تیم خود اضافه کردند تا دست‌کم آمریکا در سیاست جنگ‌طلبانه خود، انگلیس را در کنار خود نداشته باشد.

در ایران نیز، سازمان انرژی اتمی اصرار داشت پرونده را خود هدایت کند. وزارت‌خارجه رسالت خود را حل مسایل مهم بین‌المللی سیاست خارجی می‌دانست و «سید محمد خاتمی» برای پایان دادن به این دو تقاضا، شورای عالی امنیت ملی را برگزید و به عنوان رییس آن شورا، تصمیم گرفت دبیر شورا را مامور اجرای‌این کار کند.حسن روحانی این ماموریت را عهده‌دار شد.

تا آن زمان، هنوز پرسش‌ها به قوت خود باقی بود و رایزنی‌های غرب علیه ایران به سرعت جریان داشت. ایران، با توجه به قاعده حقوقی‌ای که امکان جبران‌ را برای اعضای متعهد به NPT،‌در نظر گرفته بود، تصمیم گرفت به نقاط مبهم و نکات پرسش برانگیز آژانس و غرب پاسخ دهد تا با عادی‌‌سازی روابط و اوضاع، بتواند از راهی مطمئن حق خود را دنبال کند.

تصمیم مهم در سطح سران نظام گرفته شد. پیشنهاد سه کشور اروپایی مورد قبول واقع شد و ایران در چند مرحله، کلیه فعالیت‌های هسته‌ای خود را به حالت تعلیق درآورد. حتی قطعه‌سازی، آزمایش و‌ صنایع وابسته و کوچک، همگی به حالت تعطیل درآمدند. دستگاه‌ها، مراکز تحقیقاتی،‌پژوهشی،‌ سانتریفوژها و مراکز آزمایشی پلمب شدند و بازرسان، تعلیق کلیه فعالیت‌های هسته‌ای ایران را گزارش کردند.

دیگر، پرونده ایران از بعد هسته‌ای و فنی کاملا خارج و به یک موضوع سیاسی تبدیل شد که باید سر یک میز، درباره تک‌تک موارد، بحث و توافق می‌شد. با این کار، یک اصل مهم در سیاست خارجی ایران از دست رفت. قرار بود ایران با حفظ احترام به حقوق بین‌المللی، به حقوق خود نیز برسد و دست‌یابی آن را برای خود به عنوان حق دنبال کند.

شعار فعالیت صلح‌آمیز هسته‌ای ایران و این‌که پرونده ایران یک مساله حقوقی و نه سیاسی است‌، از همان زمان مطرح شد، ‌اما این راه نتوانست حق ایران را برگرداند. ایران، ‌به تمام درخواست‌های غرب پاسخ مثبت داد،‌تا آن‌ها را از فشار برشورای امنیت بازدارد. ایران همه چیز داد، اما هیچ‌چیز نگرفت.

مشخص نشد این سیاست ترس از کجا آمده بود، اما به هرحال، اجازه چرخش سیاسی نیز به ایران داده نشد و پرونده از یک موضوع حقوقی به یک موضوع کاملا سیاسی تبدیل شد. اگرآن زمان ایران می‌توانست از چند حقوق‌دان مجرب درحوزه بین‌الملل بهره بگیرد، ‌غرب نیز مجبورمی‌شد با همان زبان با ایران سخن بگوید که این اتفاق نیفتاد و پرونده از فضای حقوقی خارج شده و موضوعی کاملا سیاسی شد.

تیم کنار رفت

با روی کارآمدن دولت نهم و عوض شدن رییس شورای عالی‌امنیت ملی و دبیرآن، تیم مذاکره‌کننده نیز عوض شد. از آن‌جاکه رییس شورای عالی‌امنیت ملی و دبیر فعلی آن،‌ در مقام کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری، ‌بخشی از برنامه‌های خود را به پرونده هسته‌ای اختصاص داده بودند، طبیعی بود که معادلات هسته‌ای نیز تغییر کند.

غرب نیز از این تغییر استقبال کرد، آن‌ها می‌گفتند دولت اصلاح‌طلب ایران قدرت اجرایی ندارد وا گر دولتی از محافظه‌کاران سر کار بیاید، با آن‌ها بهتر می‌توان به نتیجه رسید. محاسبه‌ آن‌ها درست از کار در نیامد، چون تیم جدید در ارزیابی خود متوجه شد که در مقابل تمام اقدامات انجام شده از سوی ایران، هیچ اتفاق مثبتی نیفتاده و به عبارتی، چیزی دست ایران را نگرفته است. تصمیم جدید این بود که همه چیز به حالت قبل بازگردد تا راه دیگری انتخاب شود.

با توجه به مذاکرات قبلی، شک و ظن و گمان در پرونده شدیدتر ‌شد. نتیجه این بود که مسیر به این سمت رفت که تعلیق برداشته شود و ایران کار خود را دنبال کند و از آن‌ جا که دشمن دیرین جمهوری اسلامی، آمریکا، آن‌قدر در عراق و افغانستان زمین‌گیر شده که دیگر قدرت فشار بر تهران و زورگفتن را ندارد، در این صورت غرب هم چه بخواهد و چه نخواهد، قدرت مقابله ندارد و مجبور به قبول می‌شود.

اگر راه تیم مذاکره‌کننده قبلی ، اتکا بر قدرت‌های غربی برای رسیدن به اجماع بود، تیم مذاکره‌کننده جدید به این نتیجه رسید که تهران، منطقه‌ای را در قطب‌های مختلف پیدا کند و پیام خود را به گوش دنیا برساند تا شاهدی باشد بر حقانیت ایران. چالش از این‌جا شروع شد که خیلی از همین کشورها ـ غیرمتعهدها ـ در معاملات پیچیده و زیرزمینی زیاد با آمریکا دست دارند و سابقه این را دارند که در محافل بین‌المللی،‌ پشت ما را خالی کرده باشند، آن هم به دلیل کمک‌های چرب و شیرین آمریکا در دقیقه 90.

حتی شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، چند بار شاهد این بود که جنبش غیرمتعهدها در دقایق آخر تسلیم قطع‌نامه می‌شد و اوضاع ایران را از حالت مقبول به حالت غیرمقبول درمی‌آورد. مشکل دیگر تیم مذاکره‌کننده، ‌اتکای بیش‌ازحد بر قواعد منطقی است. درحالی که طرف مقابل به‌هیچ‌وجه با منطق کار ندارد و منطق برای او زمانی با اهمیت است که از منافع او حمایت و یا حرکت‌های آن‌ها را توجیه کند.

بحث پرونده هسته‌ای ایران از این رو اهمیت ویژه دارد که مساله‌‌ای است بین ما و آمریکا، نه غیرمتعهدها و نه اروپا در این میان نقش مهمی به عهده ندارند و در بهترین حالت کاتالیزور به حساب می‌آیند، چه غیرمتعهدها اقتصاد خود را با آمریکا پیوند زده‌اند و اروپایی‌ها امنیت بین‌المللی خود را به آمریکا سپرده‌اند. اروپا تاریخی غنی از بی‌دست‌وپایی دارد.

در قرن اخیر همواره مشکل آن‌ها به دست آمریکایی‌ها گشوده شده و مساله بالکان آخرین مثال آن است. در این مورد اروپا آن‌قدر تعلل کرد که نسل‌کشی شدت گرفت و دست آخر، «کلینتون» دستورداد نیروهای آمریکایی، ذیل دخالت بشردوستانه در منشور سازمان ملل متحد، وارد بالکان شوند و اوضاع را سروسامان دهند.

بحران دارفور در سودان نیز نمونه دیگری است که انگلیسی‌ها ادعای سردمداری در حل آن را کردند و آمریکا قدم پیش نگذاشت، اما تمام تلاش‌های اروپا نتیجه نداد و حتی هنوز فشار جدی بابت جنایت‌های سودان به آن‌ها وارد نشده است. در عوض، این آمریکایی‌ها بودند که پس از حمله به عراق، با دعوت از لهستان و اسپانیا، شکاف اتحادیه اروپا را عمیق کردند و این شکاف تا به امروز نیز پر نشده است. فرق است بین کشورهایی مانند دانمارک و لهستان و سوئد و اسپانیا که حامی سیاست بین‌المللی آمریکا هستند و کشورهای مخالف سیاست‌های آمریکا چون فرانسه و آلمان و ایتالیا.

اگر این مسایل خرد و ریز را کنار بگذاریم و جنبش غیرمتعهدها و اتحادیه اروپا و پیمان شانگ‌های و آ.سه.‌آن را هم در همان ردیف قرار دهیم، ‌می‌ماند ایران در منطقه خاورمیانه که مانند بشکه باروت آماده اشتعال است و آمریکا در سوی دیگر که به قصد تغییر جدی اوضاع وارد عراق شده است.

از آن‌جاکه ذات سیاسی آمریکا و ایران نزدیکی چندانی به «عادی‌سازی» ندارد و بیشتر به «فرونشانی» متمایل است،‌در تصمیم گیری باید متکی به آینده باشند. تصمیم آمریکا در دقیقه 90، برای تشکیل بسته پیشنهادی 1+5 نیز بر همین اساس بود و پاسخ ایران به بسته نیز بر همین اساس. اتفاقی که در زمان تیم مذاکره‌کننده جدید ایران افتاد، این بود که بی‌توجه به آن‌چه تا به‌حال اتفاق افتاده، به این قاعده منطقی‌اتکا کنند که چه بخواهی و چه نخواهی ما به این سمت می‌رویم و بهتر است یا قبول کنید یا اگر قرار است وارد معامله شوید،‌ این معامله ارزش ورود و یا حتی فکر کردن به آن را داشته باشد.

آمریکا نیز پذیرفت که قاعده بازی را در مورد ایران اعمال کند و از این رو، مذاکره 1+5 آغاز شد. آمریکا 1+5 را تشکیل داد تا در صورت رد پیشنهاد از سوی ایران، وجهه‌ای منطقی داشته باشد و با همان زبانی سخن بگوید که ایران خواهان آن است: منطق 4=2×2.

پیشنهاد آماده شد و به ایران رسید. «خاویر سولانا»، در زمان تحویل پیشنهاد به ایران گفت که در جا به آن پاسخ منفی ندهند و اگر مساله‌ای هست، درخواست گفت‌وگو کنند. از آن‌جاکه ایران در سمت دیگر میز فقط آمریکا را می‌دید و به حواشی 1+5 اهمیت نمی‌داد، پاسخی کامل نوشت که مخاطب آن فقط آمریکایی‌ها بودند. پس از پاسخ ایران، 1+5 فهمید که این‌بازی شطرنج دونفره‌ای میان ایران و آمریکاست.

آمریکا پس از پاسخ ایران، دریافت که باید بازی با ایران را جدی بگیرد وپاسخی به آن بدهد. پاسخی که آمریکا توان تهیه  آن‌را نداشت و به این نتیجه رسید که ایران را در دردسر بیندازد تا زمان لازم را برای آن پیدا کند. به باور آمریکا، جمهوری اسلامی، دیر یا زود از پا درمی‌آید و مذاکره و یا قبول آن دور باطل است.

چند عامل در سردرگم شدن این کلاف دست دارند. در مورد مسایل ایران، اعتماد وجود ندارد. نه ایران به هیچ کشوری اعتماد دارد و نه کشوری به ایران. در نتیجه پیشنهاد اعتمادسازی در هر شکلی که باید باشد،‌آن‌قدر با شک و ظن همراه است که خود مشکلات دیگری به بار می‌آورد. عامل دردسرساز دیگر، ‌نبود ذهن خلاق در مذاکرات است. اروپا با از دست دادن«فیشر»، «دوویلپن» و «استراو»، دیگر کاردان دیپلمات ندارد.

تنها آدم باقی مانده، ‌«خاویر سولانا» است که چندین سال با پرونده هسته‌ای ایران همراه بوده و به شرایط و سوابق آن مسلط است، اما مشکل «سولانا» این است که مقبولیت چندانی در غرب ندارد. یکی از دیپلمات‌های عالی رتبه در یکی از جلسات شورای حکام، درباره سولانا گفته بود که او پیر شده و به دلیل سفرهای زیاد، ذهن درستی ندارد. وزرای خارجه فعلی اروپا نیز تسلط چندانی به سیاست خارجی کشور خود ندارند، چه برسد به این که بخواهند در موضوع مهمی مانند پرونده هسته‌ای ایران، ‌ایفای نقش کنند.

«مارگرت بکت» حتی ممکن است در این تست ساده که کشورهای اتحادیه اروپا چند کشور هستند، مردود شود و انگلیس فقر شدیدی از نظر دیپلمات ارشد دارد. فرانسه با داشتن «فیلیپ دوست‌بلازی» تمام بار سیاست خارجی را به دوش «ژاک‌شیراک» انداخته که فرانسه شورای عالی امنیت ملی ندارد و مسایل مهم و حساس به‌ویژه در سیاست خارجی، حوزه کاری رییس‌جمهور است.

«فرانک والتر اشتاین‌مایر» وزیرخارجه دولت ائتلافی است و بین نظریه استقلال اروپایی و حزب سوسیال دموکرات و اخلاص به آمریکای حزب دموکرات مسیحی دست و پا می‌زند. آلمان نیز مجبور شده در سایه آمریکا باشد. آمریکا هم حاضر نیست قاعده منطقی ایران را بپذیرد و در جواب منطق‌های «علی لاریجانی»، اروپا را مقابل ایران علم کرده است.

قاعده بازی

هرچند «علی لاریجانی» چند دور گفت‌وگوی موفق و مثبت با «خاویر سولانا» داشت، اما نتیجه گفت‌وگوها این بود که دو طرف حرف هم را خوب می‌فهمند. مشکل مذاکره با «سولانا» این است که او اختیار ندارد از طرف آمریکایی‌ها تصمیم بگیرد و آمریکا هم حاضر نیست درخواست‌های ایران را بپذیرد.

از این‌جا به بعد، موج تنش جدی می‌شود. هرچند این روزها اتکای ایران بر مقاومت چین و روسیه است، ‌اما موردی در تاریخ سیاست خارجی ایران اتفاق نیفتاده که این دو کشور و به ویژه روسیه در حمایت کامل ایران ایستادگی به خرج داده ‌باشند. مهم نیست که ما چه‌قدر با روسیه اشتراک اقتصادی،‌سیاسی، نظامی و مرز مشترک داریم، ‌مهم این است که قدرت به بازی گرفتن روسیه و چین را نداریم.

اما آمریکایی‌ها حداقل خودشان متصورند این قدرت را دارند. آن‌چه آمریکا در تلاش خصمانه برای دستیابی به آن است، فشار اقتصادی و انزوای بین‌المللی و فشار رسانه‌ای علیه ایران است تا وقتی ایران را به نقطه نهایی رساند، درخواست‌های خود را -‌به خیال‌خامش- دیکته کند.

گفته می‌شود تحریم‌های آمریکا که در چند مرحله اعمال می‌شود، ضررهایی درپی‌دارد. هرچند کارشناسان به اتفاق  براین باورند ضررهای آن  برای  آمریکا و اروپا بسیار بیشتر  خواهد بود، تا برای ملتی که ثابت‌کرده مستحکم‌تر از این تهدیدهای کودکانه اهداف عالی‌اش را پی‌می‌گیرد.

کد خبر 8564

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سیاست‌خارجی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز