صدای هیاهو و همهمه پسربچه‌های دبستانی که همگی‌شان رخت یک‌دست به تن دارند، بلند و ممتد است و اتاق کهن بازی‌ها انباشته از هزاران بازیچه‌ ریز و درشت که هر کدامشان سهمی بزرگ در ایجاد هیاهوی پسرکان دارند.

موزه عروسک

همشهری آنلاین- سحر جعفریان: خانم بیات به میان‌ِ متراکم بازیچه‌ها دست می‌برد و علی‌وَرجه چوبی را که قدمتی دراز دارد، بیرون می‌کشد. بعد رو به سوی پسرکان دبستانی که بازیگوشی، قرار از کفشان برده، رسا می‌گوید: «کی آقای علی‌ورجه رو می‌شناسه!؟» و بچه‌ها که از تعجب چشمانشان به غایت، گرد شده، خیره به علی‌ورجه می‌مانند و حسابی وراندازش می‌کنند. تعدادی‌شان سعی دارند جلو بروند و دستی به آن بازیچه نادیده بکشند و تعدادی دیگر نیز در قیاس سریع آن با گوشی‌های هوشمند و انواع بازی‌های سوپر گرافیکش مانند دیابلوایمورتال، دیسلیت، ایپکس لجندز یا دستگاه و کنسول‌های پلی‌استیشن، ایکس‌باکس، سوییچ‌لایت و لاجیتک جی‌کلاود و یا حتی فیگور یا عروسک‌های برساخته از معروف‌ترین شخصیت‌های انیمیشنی از دخترکفشدوزکی، السا و آنا گرفته تا بَتمن، جوکر و هری‌پاتر هستند. حیرتشان ادامه دارد و طولانی شده. اما خانم بیات هم دست بردار نیست و این بار با برداشتن عروسک تَکم که آن نیز چوبین است و آراسته به پارچه‌هایی خوش‌رنگ بر بار حیرانی آنها که زبان به کام فرود بردن‌شان جزو محالات بوده، می‌افزاید و آهنگین، چنین می‌خواند: «تکم، تکم ناز ائیلر/ چوبانا آواز ائیلر/ ییغار قویون قوزونی/ بایراما پیشواز ائیلر». این آغاز یک تور تفریحی متفاوت در موزه‌ای خاطره‌انگیز و سرگرم‌کننده است نه فقط برای پسربچه‌های بازیگوش دبستانی که برای همه افرادِ دوستدار بازی و اسباب‌بازی؛ از خردسال ۳ ساله تا کهن‌سال ۱۰۰ ساله. به موزه اسباب‌بازی و عروسک خوش آمدید.

وقتی علی‌ورجه بود اما بَتمن نبود!

پسربچه‌ها که پاسخی برای سوالات خانم بیات ندارند دوباره بنای هیاهو و همهمه می‌گذارند. باربد کلاس دوم دبستان است و در میان پسربچه‌ها. ترکیب موهای فر و پر که نیمی از پیشانی‌اش را پوشانده با آن عینک گرد و سیاه، دوست‌داشتنی‌ترش کرده. آنقدر که وقتی یکی از بازیچه‌های تعادلی هنگام بازی از دستش افتاد و شکست، نه خانم بیات که مدیر موزه و نه خانم منطقی که طراح بازی‌های گروهی و راهنمای موزه هستند، هیچ‌یک راضی به سرزنش یا برخوردی جدی با او نشدند. اتفاقی که به گفته آرزو بیات که بیش از ۲۰ سال است علاقه و کارش را در این موزه به هم گره زده و بالغ بر هزار و ۵۰۰ بازیچه بومی و غیربومی، کلاسیک و مدرن را گِردآورده، بسیار رخ داده و هر بار نیز خودش یا یکی دیگر از مجموعه‌داران موزه یعنی پیام احتسامی کار تعمیر آن اسباب‌بازی‌ها را در کارگاه ساخت و تعمیر بازیچه‌های موزه بر عهده گرفته‌اند. بازیچه علی‌ورجه بعد از کلی دست به دست چرخیدن و پیچ و تاب خوردن روی آن طناب متصل، حالا به دستِ برسام کوچولو رسیده. کمی با آن بازی می‌کند و بعد مشتاقانه می‌رود سراغ خانم بیات: «خاله؛ من کارتون علی‌ورجه رو ندیدم؟» خانم بیات هم گویی منتظر این پرسش بوده، فرصت را مغتنم می‌یابد و خطاب به همه پسربچه‌ها می‌گوید: «زمان‌های خیلی قدیم، پدرها و مادرها در همه جای دنیا برای بچه‌هاشون بازیچه درست می‌کردند از سفال، استخوان‌های حیوانات، چوب و برگ، فلز، پارچه و غیره. یکی از اون بازیچه‌ها، آدمک‌ورجه بود که توی کشور ما به علی‌ورجه مشهور شد. علی‌ورجه یه خواهر هم داره به اسم پَری‌ورجه یا لیلاورجه.»

بیشتر بخوانید:‌این مرد «مستر خروس» است

ملاقات با چَمچِه خاتون و باربی

صدای بازیچه‌های طبلک و قارقارک زیرِ صدای هیاهوی پسربچه‌ها به خوبی شنیده می‌شود؛ آن هم در حالی که انواع اسلینکی‌ها در دستان آنها کِش می‌آیند. کمی بعد که پسربچه‌ها از تماشا و بازی با نمونه‌هایی از فرفره، چرخی، عروسک‌های بومی شهرهای مختلف کشور (نه‌نه گندمی، آروس، بوکه بارانه، لیلی، دهتولوک، چَمچِه خاتون، گلین، دوتوک، بی‌بی کُگ)، ماتروشکا، عروسک پارویی، یویو، تیله، عروسک و بازیچه‌های پلاستیکی و های‌پلاستیک، چینی، پولیشی، سیلسکونی، پارچه‌ای و موزیکال، فارغ شدند با عبور از راهرویی باریک به خود نوید بازی‌های فراوان دیگر در بخش دوم موزه (معاصر) را می‌دهند. در این بخش، چند خانم جوان سرگرم بازدید و آشنایی با سیر تکامل بازیچه‌ها هستند. انواع لگو و اسباب‌بازی‌های معاصر که البته قدیمی‌ترین‌شان دوربینی سه‌بعدی یا همان ویومستر انگلیسی و قطار کوکی آلمانی (۱۹۲۰) است در ویترین‌ها دیده می‌شود. یزدان، کلاس اول است و با دیدن ربات‌های مکانیکی دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی و ماشین‌های برند چنان به وجد آمده که بی‌دریغ اشک می‌ریزد و می‌گوید: «من از اینا می‌خوام خاله! یکیش رو به من می‌دی!» آن طرف‌تر، طاها رویای ساختن اسباب‌بازی‌های خفن را در سر می‌پروراند! خفن همان اصطلاحی‌ست که او در گوشِ علیسان (دوستش) زمزمه می‌کند تا به درستی حق توصیفی کامل از اسباب‌بازی‌های دست‌ساز خود را ادا کرده باشد. بعد از تصمیم‌گیری برای شغلی که در بزرگسالی انتخاب خواهد کرد، مقابل ویترین کتاب‌های داستان قدیمی، بازی‌های فکری و مجموعه تقریبا کاملی از سِری عروسک‌های باربی می‌ایستد.

به یاد خاطره‌هایی که هیچ از تراژدی کم ندارند

زمان آن فرا رسیده که خانم بیات برگه‌هایی سفید میان بازدیدکنندگان تقسیم کند تا تصویر جذاب‌ترین بازیچه و اسباب‌بازی‌ که در موزه دیدن را نقاشی کنند. همین می‌شود که اندکی از هیاهوی پسربچه‌ها کاسته می‌شود و باقی بازدیدکنندگان موزه نیز که اغلب بزرگسال هستند، راحت‌تر به کاویدن ویترین اسباب‌بازی‌هایی که با بسیاری‌شان خاطره دارند، می‌پردازند. مریم یکی از همین بازدیدکنندگان است که آهسته به گوشِ نگار می‌خواند: «وای این عروسک رو ببین! وقتی بچه بودم چقدر آرزو می‌کردم یکی از اینان بخرم!» هنوز نگار مجال واکنش به این خاطره که به نظرش کم از یک تراژدیِ تمام عیار دخترانه ندارد، پیدا نکرده که دوباره صدای هیاهو پسرکان به هوا برمی‌خیزد. «خاله... خاله... من کشیدم... ببین...» جالب اینکه علی‌ورجه، اسب چرخی و سنگِ خانه‌سازی بیشترین فراوانی تکرار را در نقاشی آنها داشت و پراستقبال‌ترین بخش موزه نیز کارگاه آموزشی-تفریحی اسباب‌بازی سازی بود. ‌ خانم منطقی تاکید می‌کند: «نسل امروز چون از شناخت و لذت بازیچه‌های بومی و بازی‌های تعاملی قدیمی محروم مانده‌اند، گرفتار به دام بازی‌های رایانه‌ای و اسباب‌بازی‌های مدرن درآمده‌اند.» خانم بیات بعد از بدرقه صمیمانه پسربچه‌ها با روی خوش و اهدای فرفره‌هایی که در کارگاه اسباب‌بازی سازی موزه ساخته شده‌اند و پیش از آمدن گروه دیگری از بازدیدکنندگان، عکس‌های کودکیِ افرادی که به موزه اسباب‌بازی‌های قدیمی اهدا کرده‌اند به دیوارِ دوستداران بازی موزه نصب می‌کند.

بیشتر بخوانید:‌بهزیستی این گلایه زنان مددجو را بشنود

کد خبر 848165
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha