سه‌شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ - ۰۵:۱۳
۰ نفر

حمید نیک آیین: انقلاب اسلامی ایران در سرشت خود، انقلابی فرهنگی بوده است.

این مهم را می‌توان از آرمان‌های انقلاب و طرح شعارهایی مبتنی بر آنها دریافت. شعارهایی چون «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و بعدا شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» نه صرفا به یک تحول سیاسی که به یک دگرگونی بنیادی در حیات اجتماعی و سیاسی ایرانیان اشاره داشته‌اند. از همین‌رو مطرح شدن طرح انقلاب فرهنگی توسط رهبرفقید انقلاب در سال 59 و آنگاه فرمان ایشان برای تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی در خرداد همان سال و در نهایت، تشکیل شورای انقلاب فرهنگی در سال 1363 گامی بود در جهت آرمان‌های فرهنگی یاد شده که خود را در حرکت اسلامی سازی دانشگاه‌ها، تدوین علوم انسانی بر مبنای نیازهای جامعه یا همان بحثی که امروزه از آن به بومی‌سازی علوم انسانی و تولید علم بومی یاد می‌شود، نمودار می‌ساخت.

در مجموع، انقلاب فرهنگی بستری بود که سیاست‌های کلان فرهنگی جمهوری اسلامی از آن نشأت گرفته و از سویی به نوبه خود به پیدایی و گسترش گفتمان‌های فرهنگی‌ای چون وحدت حوزه و دانشگاه، غرب‌شناسی، تهاجم فرهنگی، غرب ستیزی و  گفت‌وگوی فرهنگ‌ها مدد رسانده است. به انگیزه 2اردیبهشت، سالروز انقلاب فرهنگی مطلبی در این خصوص فراهم آمده که از پی می‌خوانیم:

اصطلاح «انقلاب فرهنگی» نخستین‌بار درتاریخ جدید، در جریان استقرار انقلاب چین بین سال‌هــای 1966 تا1976 سربرآورد. آنگونه که  در سخنان مائو، رهبر انقلاب چین
 بازتاب یافته بود، هدف انقلاب فرهنگی جلوگیری از رشد و گسترش مناسبات بورژوازی در جامعه نوپای سوسیالیستی چین و ممانعت از نفوذ ایده‌های تجدید نظرخواه مارکسیستی در حزب کمونیست بود. بنابراین، این‌بار انقلاب تنها با سرنگونی بورژوازی تحقق نمی‌یافت بلکه نیاز به تحولی بنیادین در آگاهی توده‌ها داشت.

در حقیقت، مائو از بیان انقلاب فرهنگی 3 هدف عمده را پی می‌گرفت: کنار زدن رقیبان سیاسی و فکری،  مقابله با اندیشه‌های تجدیدنظرطلب روسی و جلوگیری از نفوذ آرای سرمایه‌داری. این گونه بود که گاردهای سرخ به خدمت انقلاب فرهنگی درآمدند. تصویر چهره مائو بر هر مقاله‌ای در روزنامه «Peoples Daliy» نقش بست، نیمرخی از سر او آرمی را زینت داد که باید همه آن را برلباس خود می‌چسباندند و «آثار منتخب» مائـــو در نسخـــه‌های میلیاردی به چــاپ رسید وهر چینی می‌بــایست در تمـامی مراسم عمومی «کتاب سرخ» مائو را همراه خود می‌برد. فرایند انقلاب فرهنگی در چین، همراه با تصفیه‌های خونین و کشتارهای دسته جمعی بود، به گونه‌ای که پس از مرگ مائوو دستگیری اعضای انقلاب فرهنگی در 1976، انقلاب فرهنگی افول کرد. برهمین پایه، حزب کمونیست چین در سال 1981 رسما از انقلاب فرهنگی تبری جست و به اشتباهات مائو اذعان کرد.

انقلابی فرهنگی، از نوعی دیگر

در اینجا بی‌آنکه قصد مقایسه میان انقلاب فرهنگی چین با انقلاب فرهنگی ایران را داشته باشیم -چرا که هر یک از درک ضرورت‌های خاص جامعه خود برخاسته بودند و پیامدهای متفاوتی داشتند - تنها به ذکر این نکته بسنده می‌کنیم که گرچه هر دو انقلاب فرهنگی خواست رهبران انقلاب بود اما برخلاف انقلاب فرهنگی چین که امری هدایت شده از جانب رهبران اصلی حزب کمونیست بود و چونان نسخه‌ای یکسان از بالا به سطح جامعه فرستاده می‌شد و لذا خصلتی سرکوبگر یافته بود، انقلاب فرهنگی ایران در وهله اول- همان‌گونه که اشاره خواهد شد- امری جدا از آرمان‌های انقلاب و در واقع فرایند انقلاب اسلامی نبود و دست‌کم در بستر گسترش و تعمیق یافتن آن، خصلتی نظام‌مند پیدا کرد. این نظام‌مند‌شدن اهداف انقلاب فرهنگی- که از آرمان‌های اصلی انقلاب اسلامی جدا  نبود- هم سیاست فرهنگی نظام حقیقی جمهوری اسلامی را رقم زد و هم از دل آن، گفتمان‌های فرهنگی‌ای جوانه زد که تا به اکنون در حکم جهت‌گیری‌های گوناگون این پدیده در فضای فکری جامعه ما شناور بوده‌اند.

برخی از مهمترین گفتمان‌های فرهنگی برخاسته از انقلاب فرهنگی را می‌توان این‌گونه دسته‌بندی کرد:
1- اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها 2- تــهاجــم فرهنـگــی 3- غرب ستیزی4- علوم انسانی اسلامی 5- وحدت حوزه و دانشگاه 6- بومی سازی علوم انسانی 7- تولید علم (بومی) 8- غــــرب‌شنــاسی 9- گفت‌وگوی فرهنگ‌ها.

بـــرای فـــهم بهتـر سرشت انقلاب فرهنگی ایران، خوب است نگاهی بیندازیم به تحولات و فرایندهایی که به پیدایی آن انجامید. همان‌گونه که نظریه‌پردازان بومی و نظریه‌پردازان خارجی به ویژه «جان فوران» تحلیل‌گر بزرگ انقلاب‌ها یادآور شده‌اند، نقش عوامل فرهنگی در پیدایی و پیشبرد انقلاب اسلامی 57 بسیار برجسته بوده است. در میان این عوامل فرهنگی سازنده فرایند انقلاب اسلامی، هویت دینی – ملی نقش تعیین کننده‌ای داشته است. نگاهی گذرا به آرمان‌های انقلاب اسلامی به ویژه شعار اصلی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» که در واقع بیان چکیده این آرمان‌هاست، به خوبی همنشینی این 2 عامل فرهنگی را نشان می‌دهد.

به بیان بهتر؛  خواست ایرانیان مسلمان در انقلاب اسلامی پی‌افکنی نظمی نوین بود که بر شالوده‌های استقلال‌ ملی در همه جنبه‌های زندگی اجتماعی، ‌آزادی از استبداد درونی و سلطه خارجی و باز تعریف  حاکمیت سیاسی بر مبنای فقه و اصول اسلامی،‌ استوار باشد.

بیان دیگری از این آرمان‌ها را می‌توان در شعار روزهای استقرار انقلاب اسلامی، یعنی «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» نیز شاهد بود. بنابراین، انقلاب اسلامی از همان‌آغاز هدف خود را صرفا نه سرنگونی سیاسی رژیم پهلوی بلکه بازشناسی همه ظرفیت‌های فرهنگ بومی جهت پویش به سمت تحولی همه جانبه و بنیادین در شیوه زندگی، نحوه رفتارها و به طور کلی حیات اجتماعی، تعریف می‌کرد. شاید به همین دلیل، گفتمان «بازگشت به خویشتن» یا بازشناسی خود بومی که پیش‌تر در آرای مرحوم دکتر علی شریعتی نمود داشت، به شیوه‌ها و بیان‌های گوناگون در انقلاب 57 تکرار شد. چنین بود که رهبری انقلاب- امام خـمینی(ره)- از همـان آغــاز شکل‌گیری انقلاب، با شناختی عمیق از این خواست ملی، مکررا از حرکت بر مبنای اصول و قوانین اسلامی سخن می‌گفت.

تز اصلی امام‌خمینی(ره) بازگشت به سرچشمه‌های اصیل اسلام از طریق نفی سلطه داخلی وخارجی بود. براین اساس بود که هم آرمان آزادی و هم آرمان استقلال در گرو نظم نوپدیدی موسوم به جمهوری اسلامی معنا می‌یافت. در این میان، هم به لحاظ رو‌ش‌شناسی  چنین تفسیری از دین که خواستارتحولی عمیق در بنیان‌های حیات اجتماعی و حتی فردی انسان متناسب با نیازهای عصر او بوده و هم به لحاظ پیامدهای آتی آن به ویژه در فرایند انقلاب فرهنگی،  نباید از نقش اجتهاد و به بیانی؛ بازسازی نظام استنباط قوانین شرع در هر عصر و دوره‌ای غافل ماند. به واقع این نقش بنیادین اجتهاد در تفسیر روز آمد از دین بود که می‌توانست دست امام(ره) را در ترسیم این چشم‌انداز اجتماعی و سیاسی( که البته بعدها هم جنبه حقیقی پیدا می‌کند) گشاده گرداند. نیز چنان که خواهیم دید همین روش‌شناسی اجتهاد است که بعداً به مدد گفتمان‌های علوم انسانی‌اسلامی، بومی‌سازی علوم انسانی، نهضت نرم‌افزاری و تولید علم (بومی) و ... می‌آید.

به عبارت بهتر بدون تحول در روش‌شناسی اجتهاد، امکان شکل دهی به گفتمان‌های یاد شده و تحقق آنها ممکن نبوده است. چگونه می‌توان به علوم انسانی بومی و تولید انبوه علم در ایران اندیشید، بی‌آنکه دست‌کم در آن مواضعی که می‌خواهیم از دین به عنوان منبعی برای نظریه‌پردازی استفاده کنیم، به روز آمدسازی و تحول در روش‌شناسی نظام استنباط دینی؛ یعنی اجتهاد نپردازیم؟ این نکته، خود را به عنوان ضرورتی انکارناپذیر، چه در فرایند انقلاب و چه در چگونگی ترسیم سیاست‌های کلان فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در دوران استقرار آن، نمایانده است.

براساس درک این ضرورت بود که سال گذشته یکی از مهمترین همایش‌های مرتبط با این حوزه یعنی نقش اجتهاد در دوران جدید در دانشگاه تهران برگزار شد و در آن مجتهدان و دانشمندان اسلامی به بحث و تبادل نظر پیرامون آن پرداختند. در این همایش آیت‌الله هاشمی رفسنجانی با تاکید بر ضرورت تحول در روش‌شناسی اجتهاد، از اجتهاد پویا و همگام با زمان سخن گفته بود و همو بر تخصصی شدن اجتهاد با توجه به تخصصی شدن علوم در عصر جدید تاکید کرده بود. به هر روی مقصود از این مقدمات این بود که درک انقلاب اسلامی و در نهایت انقلاب فرهنگی سال‌های 59 به بعد در ایران بدون شناخت عوامل فرهنگی مورد بحث ممکن نیست؛ عواملی که در هسته اولیه انقلاب و در آرمان‌های آن متجلی بود. بنابراین، بیراهه نرفته‌ایم اگر انقلاب اسلامی را یک انقلاب فرهنگی بنامیم و دقیقا همین مفهوم خاص از انقلاب فرهنگی است که انقلاب فرهنگی ایران را از نمونه‌های مشابه آن متمایز می‌گرداند.

روایت چگونگی پیدایی و گسترش انقلاب فرهنگی

همان‌گونه که اشاره شد، انقلاب فرهنگی، امری جدا از کلیت انقلاب اسلامی نبود. به عبارت دقیق‌تر؛ انقلاب فرهنگی خود را در ساختار انقلاب اسلامی تعریف می‌کرد. براین اساس تحول در فرهنگ خواست آرمانی انقلاب اسلامی بود. از این‌رو رهبری انقلاب لازم دیدند که حوزه خاصی از فرهنگ که به نوعی شکل دهنده به کل آن است مورد توجه قرار گیرد. این بود که 2 حوزه فرهنگ‌ساز؛ یعنی دانشگاه و آموزش و پرورش در راس این اقدام جای گرفتند. به ویژه آنکه فرهنگ حاکم بر روابط و مناسبات و به طور کلی جهت‌گیری دانشگاه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تعارض با اعتقادات و ارزش‌های اسلامی و ایدئولوژیک نظام اسلامی بود. بنابراین ایجاد یک دگرگونی فرهنگی و تحول بنیادین در دانشگاه‌ها را که در ارائه و تبلور فرهنگ اسلامی می‌توانست نقش ممتازی داشته باشد،  در دستور کار نظام قرار گرفت. نیز در این راستا، تحولات و رویدادهای دانشگاه‌ها در سال 58 ضرورت این مسئله را بیش از پیش معین کرد.

پیام نوروزی امام(ره) در اول فروردین ماه 1359 را باید نقطه آغاز این انقلاب به شمار آورد. امام (ره) در بند یازده این پیام بر ضرورت ایجاد «انقلاب اسلامی‌در دانشگاه‌های سراسر کشور»، « تصفیه استادان مرتبط با شرق و غرب» و «تبدیل دانشگاه به محیطی سالم برای تدوین علوم عالی اسلامی» تاکید کرد. به دنبال این پیام، شورای انقلاب در ملاقات با امام (ره) در بیانیه‌ای به تاریخ 29 /1/59 پس از دادن مهلتی سه روزه به گروه‌های سیاسی برای برچیدن دفاتر و تشکیلات‌شان در دانشگاه‌ها، نیز مقرر کرده بود که امتحانات دانشگاهی باید تا 14 خرداد به پایان برسد و از 15 خرداد دانشگاه‌ها تعطیل و هرگونه اقدام استخدامی و مانند آن متوقف و نظام آموزشی کشور براساس موازین انقلابی و اسلامی، طرح‌ریزی شود،  نیز در روز دوم اردیبهشت همان سال، دانشجویان وابسته به انجمن  اسلامی برخی از دانشگاه‌ها با شعار «دانشگاه اسلامی ایجاد باید گردد» خواستار تعطیلی دانشگاه‌ها شده و به سمت جماران حرکت کردند. امام خمینی(ره) در واکنش به خواست دانشجویان در سخنرانی خود اعلام کرد:«دانشگاه‌های ما،  دانشگاه‌های وابسته است.

دانشگاه‌های ما، دانشگاه‌های استعماری است. دانشگاه‌های ما اشخاصی را تربیت می‌کند،اشخاص غرب زده هستند. معلمین بسیاری شان غرب‌زده هستند و جوانان ما را غرب زده بار می‌آورند. ما می‌خواهیم یک دانشگاه مستقل درست کنیم و تغییر بنیادی بدهیم که مستقل بشود. معنی اسلامی شدن دانشگاه این است که استقلال پیدا کند و خودش را از غرب جدا کند و خودش را از وابستگی شرق جدا کند و یک مملکت مستقل، یک دانشگاه مستقل، یک فرهنگ مستقل داشته باشیم...» امام خمینی(ره) در این سخنان بر اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها تاکید کردند. اما از این مهم‌تر، فرمان امام‌خمینی در تاریخ 23/3/59 مبنی ‌بر تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی بود. در بخشی از این پیام آمده:

«مدتی است ضرورت انقلاب فرهنگی که امری اسلامی است و خواست ملت مسلمان می‌باشد اعلام شده است و تاکنون اقدام موثری انجام نشده است و ملت اسلامی خصوصا دانشجویان باایمان متعهد نگران آن هستند و نیز نگران اخلال توطئه‌گران که هم‌اکنون گاه‌گاه آثارش نمایان می‌شود و ملت مسلمان و پایبند به اسلام خوف آن دارند که خدای نخواسته فرصت از دست برود و  کار مثبتی انجام نگیرد و فرهنگ همان باشد که در طول مدت سلطه رژیم فاسد، کارفرمایان بی‌فرهنگ، این مرکز مهم اساسی را در خدمت استعمارگران قرار داده بودند. ادامه این فاجعه که مع‌الاسف خواست بعضی گروه‌های وابسته به اجانب است، ضربه‌ای مهلک به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی وارد خواهد کرد و تسامح در این امر حیاتی، خیانتی عظیم بر اسلام و کشور اسلامی است.

براین اساس به حضرات آقایان محترم محمدجواد باهنر، مهدی ربانی‌املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل‌احمد، جلال‌الدین فارسی و علی شریعتمداری مسئولیت داده می‌شود تا ستادی تشکیل دهند و از افراد صاحب‌نظر متعهد، از بین اساتید مسلمان و کارکنان متعهد با ایمان و دیگر قشرهای تحصیلکرده، متعهد و مؤمن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشکیل دهند و برای برنامه‌ریزی رشته‌های مختلف و خط‌مشی فرهنگی آینده دانشگاه‌ها، براساس فرهنگ اسلامی و انتخاب و آماده‌سازی اساتید شایسته، متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند».

این ستاد طبق فرمان امام(ره) ملزم بود که در برخورد با مسائل دانشگاهی فعالیت خود را بر محورهای زیر متمرکز کند:
1 – تربیت استاد و گزینش افراد شایسته برای تدریس در دانشگاه
2 – گزینش دانشجو
3 – اسلامی‌کردن جو دانشگاه‌ها و تغییر برنامه‌های آموزشی دانشگاه‌ها به صورتی که محصول کار آنها در خدمت مردم قرار گیرد.

از این تاریخ بود که بخش عمده‌ای از فعالیت‌های ستاد انقلاب فرهنگی بر اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها و تعیین ضوابط و مقررات منطبق با موازین اسلامی متمرکز شد. لازم به توضیح است که از آن تاریخ ستاد انقلاب فرهنگی در راستای تقویت خود، تغییرات زیادی را به‌ویژه در ترکیب اعضای خود پذیرفته است؛ به طوری که پس از بازگشایی دانشگاه‌ها در سال‌1362، در 19‌آذر همان سال با ترمیمی که در ستاد انقلاب فرهنگی توسط امام‌(ره) صورت گرفت، شورای انقلاب فرهنگی متولد شد.

در بخشی از پیام امام به همین مناسبت آمده است: «خروج از فرهنگ بدآموز غربی و نفوذ و جایگزین‌شدن فرهنگ آموزنده اسلامی، ملی و انقلاب فرهنگی در تمام زمینه‌ها در سطح کشور آن‌چنان محتاج تلاش و کوشش است که برای تحقق آن سالیان دراز باید زحمت کشید و با نفوذ عمیق ریشه‌دار غرب مبارزه کرد. اینک با تشکر از زحمات ستاد انقلاب فرهنگی برای هرچه بارورتر‌شدن انقلاب در سطح کشور، تقویت این نهاد را لازم دیدم؛ بدین‌جهت علاوه بر کلیه افراد ستاد انقلاب فرهنگی و رؤسای محترم سه قوه،  حجج اسلام آقای[آیت‌الله‌]خامنه‌ای، آقای اردبیلی و آقای رفسنجانی و همچنین جناب حجت‌الاسلام آقای مهدوی‌کنی و آقایان سیدکاظم اکرمی، وزیر آموزش و پرورش و رضا داوری و نصرالله پورجوادی و محمدرضا هاشمی را به آنان اضافه نمودم.»

لازم به ذکر است که برخی از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی معتقدند که فرمان انقلاب فرهنگی تنها در مورد دانشگاه‌ها نبوده است بلکه بنا بود ابتدا از دانشگاه شروع شود و سپس به نهادها و ابعاد دیگر از جمله آموزش‌وپرورش و مسائل فرهنگی عمومی برسد (برداشت از مصاحبه دکتر احمد احمدی 10/10/1380، به نقل از کتاب انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌های ایران).

از اسلامی‌سازی تا بومی‌سازی علوم انسانی

در مجموع می‌توان از بیان این تاریخچه کوتاه این‌گونه نتیجه گرفت که انقلاب فرهنگی دو هدف عمده را پی می‌گرفت؛ هدف نخستین این بود که دانش علمی و فنی به‌گونه‌ای طراحی شود که برآورنده نیاز کشور باشد و دوم در خصوص علوم انسانی این هدف مدنظر بود که چون درس‌هایی که در حوزه علوم انسانی تدریس می‌شوند، غرب‌محور هستند، و برمبنای فلسفه و جهان‌بینی سکولار غربی سامان یافته‌اند، لذا در یک جامعه اسلامی که 98درصد مردم آن به شکل‌گیری یک نظام اسلامی رأی داده‌اند، باید علوم انسانی با نگاه اسلام‌محور تدریس شود. بنابراین انقلاب فرهنگی می‌کوشید تا نظام آموزش عالی را با میراث و بستر دینی و فرهنگی جامعه ایران آشتی دهد.

برهمین اساس بود که پس از انقلاب فرهنگی، فعالیت‌های حرفه‌ای نظیر همایش‌ها و سمینارهای علمی ارتقا یافت و دولت سیاست‌های تشویقی و کمک‌های مالی زیادی برای این‌گونه فعالیت‌ها در نظرگرفت؛ نیز از فعالیت‌های فوق‌برنامه‌ای چون اردوگاه‌های فرهنگی- گردشگری، اردوهای دانشجویی، در دسترس عمومی قرار گرفتن امکانات ورزشی دانشگاه‌ها و تشویق فعالیت‌هایی نظیر شعر، داستان‌نویسی و خوشنویسی در مدارس و دانشگاه‌ها حمایت شد. نیز اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها باعث شد؛ تا خانواده‌های مذهبی و سنتی بیشتر راغب شوند که دختران خود را به مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها بفرستند. از سوی دیگر، بحث اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها و تدوین درس‌های دانشگاهی برپایه علوم اسلامی، سبب ورود و توجه بیش از پیش حوزه‌های دینی به علوم جدید شد. این مسئله که بعدها از آن به وحدت حوزه و دانشگاه تعبیر شد، موجد نوعی آگاهی فزاینده نسبت به علوم جدید در حوزه‌های علمیه شد و آنها را نسبت به پویایی، روزآمدی و بازسازی علوم دینی برپایه تحولات علمی و فکری معاصر کنجکاو کرد.

در این راستا، نیز گروهی از دانشگاهیان و حوزویان به نحوی جدی به اسلامی‌سازی علوم انسانی توجه نشان دادند و این نکته را پیش کشیدند که چگونه می‌توان از دین به عنوان منبعی در نظریه‌پردازی در علم بهره گرفت. در این میان عده‌ای بر این نظر بودند که علوم اسلامی باید اصل قرار گیرند و هرآنچه از علوم‌ غربی مخل آنان باشد، باید حذف شوند. این گروه هیچ ابایی از کاربرد ترکیباتی چون جامعه‌شناسی اسلامی، روان‌شناسی اسلامی و حتی فیزیک و شیمی اسلام نداشتند.

در مقابل، عده‌ای دیگر بر این نظر بودند که علوم مدرن منطق خاص خود را دارند و باید با همان شیوه و منطق مربوط به خودشان بررسی، تحلیل و نقد شوند؛ بنابراین راه تولید علوم انسانی اسلامی و بومی این نیست که هرچه را که با مبانی اسلام مطابقت ندارد، به کناری نهیم بلکه همین که عده‌ای مسلمان با اعتقادات اسلامی دست به تولید علم بزنند، کافی است. در این میان عده‌ای دیگر نیز معتقدند که اگر علم برپایه نیازی انسانی شکل می‌‌گیرد، بنابراین نخست باید ذهن خود را معطوف به مسائل و نیازهای بومی خود سازیم و آنگاه برای برآوردن آن نیازها و حل مسائل، به علم مرتبط به آنها متوسل بشویم و بکوشیم بین نیازها و مسائل بومی خود با آن علم تناسبی برقرار سازیم. بنابراین معیار در تولید علم، از نیازی انسانی در مقطعی معین از تاریخ یک کشور، برمی‌خیزد.

در این وضعیت است که دغدغه علوم انسانی اسلامی، جای خود را به دل‌مشغولی علوم انسانی بومی می‌دهد. به نظر طرفداران این نظریه، این دیدگاه به هیچ وجه به معنای در نظر گرفتن نیازها و حساسیت‌های دینی نیست زیرا همین که قصد می‌کنیم به تولید علم در جامعه‌ای با چنین معیارها و اعتقادات اسلامی مبادرت ورزیم، خواه‌ناخواه علم ما جهت‌گیری دینی یا اسلامی پیدا خواهد کرد. به بیان دقیق‌تر هیچ پژوهش علمی‌ای نمی‌تواند از نقطه صفر آغاز کند و مبرا از تعلق و فارغ از فرهنگی باشد که در آن به پژوهش می‌پردازد. بنابراین به قول دکتر داوری بهتر است که دانشمند کار علم و دین را به هم نیامیزد و در مقام پژوهش و نیز در عمل دین، این دو را از هم تفکیک کند.

در همین زمینه عده‌ای اخیرا با صحبت از اسلامی‌سازی علوم، برداشتی دیگر از آن ارائه می‌دهند.برای مثال حسن رحیم‌پور ازغدی از اعضای شورای عالی فرهنگی می‌گوید: «در فرهنگ اسلامی نه علم ذاتا سکولار است و نه حکومت و مدیریت [برخلاف غرب]... اسلامی‌سازی به معنای غیرعلمی، غیرعقلانی‌شدن و غیرتجربی‌شدن نیست؛ برخلاف غرب که دینی بودن در نقطه مقابل علمی‌بودن یا عقلی‌بودن و تجربی بودن بود. اینها فایده‌گرا بودند. در فرهنگ اسلامی، دینی‌بودن شامل، عقلی‌بودن، علمی‌بودن، تجربی‌بودن و فایده‌مند‌بودن است. منتها عقل و تجربه بشری هم در مسیر اهداف و ارزش‌های اسلامی قرار می‌گیرد» (به نقل از خبرگزاری فارس 27/12/87).

در مجموع، با توجه به 2هدف اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها و تدوین علوم انسانی بومی، می‌توان انقلاب فرهنگی را ناظر به 3سطح دانست:
سطح اول: ایجاد علمی متفاوت از علم غربی. چنان‌که در پیام امام‌خمینی(ره) مبنی بر استقلال دانشگاه از شرق و غرب به‌نحوی این اشاره رفته بود، این سطح با نگاهی انتقادی به علم مدرن (غربی) نگاه خود را معطوف به ساختارهای بومی و نیازها و وسایل خاص جامعه ایران کرده است. از این سطح، گفتمان‌های اسلامی‌سازی و بومی‌سازی علوم انسانی- البته با تفاوت‌هایی- منشعب شد؛ گرچه امروزه پس از اعلام نهضت نرم‌افزاری و تولید علم (بومی) از جانب رهبری انقلاب، گرایش به گفتمان‌ بومی‌سازی علوم انسانی و توسعه‌گرا بیشتر شده و نیز گفتمان اسلامی‌سازی با اشکال جدید‌تر مواجه شده است.

سطح دوم انقلاب فرهنگی که در پی تحولات اخیر در سطح پیشین به‌ویژه توجه به گفتمان تولید علم بومی امروزه بیشتر گسترش یافته، بهره‌گیری از روش‌شناسی و همچنین دستاوردهای علم غربی است. به گفته دکتر حسین کچوییان ما قبلاً هم علم غربی داشتیم اما مقلد خوبی نبودیم. بنابراین این سطح ناظر به ترتیب یک سامانه آموزشی مناسب برای دانشگاه است. در این سطح کوشش شده تا دانشگاه‌های ما از جدید‌ترین دستاوردهای علمی و فکری غرب برخوردار شوند تا زمینه برای ایجاد علم و تکنیک بومی به‌خوبی آنچه در غرب هست، فراهم آید.

در این سطح، با محور قرارگرفتن غرب و مدرنیته گفتمان‌های متنوعی چون تهاجم فرهنگی، غرب‌ستیزی، غرب‌شناسی، گفت‌وگوی فرهنگ‌ها، تقابل سنت و مدرنیته، تعامل سنت و مدرنیته با توجه به شرایط گوناگون  30ساله جمهوری اسلامی قابل طرح بوده‌اند که شرح هر یک به تفصیل زیادی نیاز داردو سرانجام سومین سطح انقلاب فرهنگی ایجاد نوعی راهبرد عملی برای حل نیازها، مسائل و معضلات پیشاروی جامعه معاصر ایران است. در این سطح، به‌ مدد بحث‌های نظری و کلان‌ سطح اول کوشش شده تا بومی‌سازی علم و تولید علم بومی به‌عنوان راهبردی عملی جهت توسعه اجتماعی و سیاسی ایران مدنظر قرار گیرد.

کد خبر 79526

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز