قصه زندگی‌اش را که می‌گوید تازه می‌فهمیم چرا نمی‌خواست ۷ سال قبل کسی از کربلا رفتنش با خبر شود و می‌گفت همه خنده‌شان می‌گیرد.حتماً فکر می‌کرد همسایه‌ها با شنیدن این خبر یادقمه کشی‌ها وعربده کشی‌هایش می افتند،شاید هم تصویر دستگیری و زنجیر پایش در طرح جمع آوری اراذل و اوباش محله برایشان تداعی می‌شود.

روایت گنده لات
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از خبرگزاری فارس،۷ سال قبل که با پاهای تاول زده عمود ۱۴۵۲ را ردکردم و در بین الحرمین رو به روی گنبد و بارگاه امام حسین (ع) ایستادم، یاد ده شب قبل وگریه‌های مادرم افتادم. وقتی مست و پاتیل با لباس‌های خونین و سر و صورت آشفته به خانه آمدم. مادرم کنج پذیرایی نشسته بود و نگاهی به سر و روی من کرد. یک آن دیدم پرچم یا علی اکبری را که در دستش بود روی صورتش گذاشت و بلند بلند گریه کرد. صدایش کردم. سرش را بالا گرفت..... 
 ادامه داستان را در این پادکست بشنوید:

تدوین : عاطفه حسین‌زاده 

گوینده: فاطمه لباف
 نویسنده: عطیه اکبری

 

کد خبر 785568

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha