به گزارش همشهری آنلاین، وقتی او وارد این منطقه شد، روبهروی منزلش پارکی دوهزار متری قرار داشت که بچههای محل عصرها در آن فوتبال بازی میکردند. آن زمان خانم خوشبین هر روز از کنار پارک عبور میکرد و میدید که به خاطر بازی بچهها چمن پارک رفتهرفته خراب میشود. کمکم شرایط به سمتی رفت که زمین خشک شد و دیگر کسی هم سراغی از آن نگرفت و به آن آب نداد.
یکی از همین روزها بود که خانم خوشبین تصمیم گرفت کاری کند. او از کودکی عاشق گل و گیاه بود و طبیعت به او آرامش میداد. برای همین تصمیم گرفت پارک فراز پونک را آباد کند. یکی از روزهای بهار ۱۳۹۸ بود که او با دستکش، چکمه، کلاه و عینک از خانه بیرون آمد. ساعت شش صبح بود و او شلنگی در دست داشت تا با آن زمین را آب بدهد. قصه از همین روز آغاز شد.
خانم خوشبین از شش تا هشت صبح زمین را آبیاری کرد و به خانه رفت. آن روز به پایان رسید، اما صبح روز بعد او دوباره با چکمه، دستکشش، کلاه و عینک دم در آماده بود. مردم وقتی او را در این هیبت میدیدند، تعجب میکردند. اما برای او حالا فقط همین مهم بود که این پارک آباد شود. او همه بهار، تابستان و پاییز به کارش ادامه داد اما زمین طوری که او میخواست سبز نشد. خانم خوشبین خسته بود.
بدنش توانایی این کار سخت روزانه را نداشت. اما با این حال ناامید نبود. هر روز به پارک میرفت و مراقبت میکرد تا کسی روی چمنهای کمپشت تازهمتولدشدهاش پا نگذارد. در روزهای سخت فراگیری کرونا که مردم شهر پشت ساختمانهای بتونی با افسردگی منتظر یک تغییر بزرگ بودند، خانم خوشبین همچنان به کارش مشغول بود.
اواخر سال ۱۳۹۹ بود و کار روزانه خانم خوشبین ادامه داشت؛ هر روز شش تا هشت. اما هنوز اتفاق آن طور که باید رخ نداده بود. یک سال دیگر زمان نیاز بود تا تلاش ها به بار بنشیند و زمین سبز شود. در آن سالهای پرتلاش کمکم پای سرای محله و نیروهای شهرداری به میان آمد. آنها که تلاش خانم خوشبین را دیده بودند، کمکش کردند تا در آن زمین نهال بکارد. کمکم پارک پر شد از زرشک تزیینی، کاجهای رونده، دم روباه، زیتون تزئینی و ... زمین حالا کاملاً سبز شده بود. دیگر کار مهری خانم تمام شده بود. او توانسته بود منظره جلوی ساختمانهای بتونی را زیبا کند؛ چیزی که شهر به آن نیاز داشت.
نظر شما