قنات پانصد ساله‌ای که همه فکر می‌کنند مدت‌هاست مظهرش کور شده و رگ و پی‌اش خشکیده، شب‌ها بعد از این‌که همه می‌خوابند و سکوت شبانه حاکم‌ است، زیر پوست خاک لایه‌های زمین را در می‌نوردد و دنبال منفذی برای فوران است.

قنات

همشهری آنلاین- علی‌الله سلیمی: قنات پانصد ساله‌ای که همه فکر می‌کنند مدت‌هاست مظهرش کور شده و رگ و پی‌اش خشکیده، شب‌ها بعد از این‌که همه می‌خوابند و سکوت شبانه حاکم‌ است، زیر پوست خاک لایه‌های زمین را در می‌نوردد و دنبال منفذی برای فوران است. مقنّیِ پیر، این‌ها با قاطعیت می‌گفت و ایمان داشت قنات کور پانصد ساله بالاخره راه خروجش از لایه‌های زیرین زمین را پیدا خواهد کرد و روزی با چنان فورانی از دهانه‌ای در گوشه‌ای از زمین بیرون خواهد زد که همه را انگشت به دهان کند. آن هم در روزگاری که خشکسالی امان مردم را بریده و سال‌هاست طبیعت حالِ خوش ندارد، آسمان خساست می‌کند و زمینِ تشنه هر قطره‌ای را که گاهی از آسمان می‌بارد چنان با ولع می‌بلعد که گویی اصلا قطره‌ای از آسمان بر زمین نچکیده است. تصویری که مقنّیِ پیر از قنات کور، اما پر آبِ راه‌گم‌کرده در لایه‌های زیرین زمین روایت می‌کرد برای هر بلادیده از آفت خشکسالی چنان رویایی و دور از دسترس بود که فکر می‌کردند اگر تنها ذره‌ای از حرف‌های مقنّیِ پیر راست باشد و روزی از گوشه‌ زمین چشمه‌ای دهان باز کند و آبِ مهار شده در دلِ زمین فواره بزند، دیو پلید خشکسالی دُمش را روی کولش می‌گذارد و از ولایت بلادیده می‌رود. اما همه این‌ها؛ از حرف‌های مقنّیِ پیر تا آرزوهای مردمی که حسرت آب و آبادانی داشتند، نشانه‌ آشکار و ملموسی نداشت و فقط می‌شد به آن‌ها دل خوش کرد. مقنّیِ پیر با ایمان کامل می‌گفت آبِ قنات کور چنان به ما نزدیک است که هر آن ممکن است با تلنگری به زمین، خاکِ سفت دهان باز کند و چشمه‌ای بجوشد و دیگر روزگار بر وفق مراد باشد. با آه و حسرت از روزگاری می‌گفت که قنات پانصد ساله هنوز راه گم نکرده بود و روز و شب دهانه چشمه پر آب بود و حال و روز مردم بهتر. مقنّیِ پیر می‌گفت قنات اول راه گم کرده و بعد کور شده است. منظورش، مظهر قنات بود که حالا چنان خشک و سفت شده بود که انگار نه انگار این‌جا، تا زمانی که مردم‌، نسل‌ اندر نسل به یاد داشتند، آب داشت و ماهی داشت و جایی برای آب برداشتنِ مردمی بود که آب را نعمت می‌دانستند و برای آن، گاهی قربانی هم می‌کشتند؛ زمانی که چشمه کم آب می‌شد و مردم تصور می‌کردند چشمه ناز می‌کند و می‌خواهد میزان ارج و قرب خود را در میان مردمی که از آن آب برمی‌دارند بسنجد. سال‌ها از خشک شدن قنات می‌گذشت. مردم کم کم داشتند فراموشش می‌کردند اما مقنّیِ پیر چنین قصدی نداشت. او ایمان داشت روزی قنات دوباره خواهد جوشید. می‌گفت شب‌ها که می‌خواهم بخوابم، وقتی سر بر بالش می‌گذارم، از جایی دور شاید هم نزدیک، صدا ریزش آب می‌شنوم. انگار جوی باریکی از آبِ سرگردان در لایه‌های زیرین زمین در جریان باشد یا چشمه کوچکی که از دل زمین بجوشد و بالا بیاید. مردم این حرف‌های مقنّیِ پیر را به حساب خواب و خیال او در پیرانه‌سَری می‌گذاشتند که یک عمر با حفر چاه و قنات سرکار داشته و شاید هم در خواب‌هایش همیشه رسیدن به آب در دل زمین را می‌دیده چون بزرگترین آمال و آرزوی یک مقنّی همین رسیدن به آب است. البته رفتارهای مقنّیِ پیر هم تا حدودی این حرف‌های مردم را تأیید می‌کرد. او بارها محل زندگی‌اش را تغییر داده بود و مدام دنبال جایی بود که آب قنات کور و سرگردان به سطح بالاتری برسد تا او، به قول خودش، شکارش کند. آخرش هم همین کار را کرد. روزی انگشت گذاشت روی جایی در زمین و به مردم گفت همین جا را باید بکَنیم. مردم اولش حرف او را جدی نگرفتند اما وقتی اصرارهای ملتمسانه او را دیدند، دست به کار شدند و همراهی‌اش کردند. مقنّیِ پیر به حرفی که می‌زد با همه وجودش ایمان داشت. همین ایمان مقنّیِ پیر بود که نمی‌گذاشت خودش و مردمی که او را همراهی می‌کردند خسته شوند. آن‌ها آن‌قدر زمین سفت را کَندند و کَندند تا رسیدن به رگه باریکی از آب که مقنّیِ پیر مطمئن بود شاخه‌ای از قنات راه‌گم‌کرده است. در روزهای بعد وقتی رگه‌های باریک لب در دل خاک به هم می‌پیوست، مقنّیِ پیر  دیگر سر از پا نمی‌شناخت و مردم به ایمان او ایمان می‌آوردند.‌

کد خبر 738240
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha