به گزارش همشهری آنلاین، در طول سالیان ۵۸ و ۵۹ به دلیل فعالیت طرفداران آیتالله سیدکاظم شریعتمداری و حزب موسوم به جمهوری اسلامی خلق مسلمان در تبریز و مخالفتهای آنان با امام خمینی(ره) و نظام جمهوری اسلامی، وضعیت این شهر بسیار ملتهب بود. هنگامی که پس از شهادت آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، شهید آیتالله سیداسدالله مدنی از جانب امام به امامت جمعه شهر تبریز منصوب شد، حامیان آقای شریعتمداری و حزب خلق مسلمان، توطئهگری علیه ایشان را کلید زدند و به مرور آن را توسعه دادند. جالب است که بخشی از اعضای حزب خلق مسلمان، از کسانی تشکیل مییافت که تقیدات دینی نداشتند و برای ارضای قدرتطلبی خویش، به این جریان پیوسته بودند.
به هرروی توطئه خلق مسلمانیها علیه شهید آیتالله مدنی، توسط ضدانقلابیون در تبریز ادامه داشت تا اینکه خبر رسید اعضای حزب خلق مسلمان به بهانهای واهی، شهر را به هم ریختهاند! آنان ساختمان رادیو و تلویزیون را اشغال کرده و گزارش رفتارهای خلاف شرع و اخلاقشان، لحظه به لحظه به دفتر امام جمعه شهر میرسید.
انقلابیون تبریزی که رفتارهای اعضای این حزب را برنمیتابیدند، برای اعلام مخالفت با این اقدامات هرج و مرجطلبانه، دست به تظاهرات و تجمع زدند. آیتالله مدنی هم در این تجمع حضور پیدا کردند. در لحظهای که میان انقلابیون و حزب خلقیها درگیری ایجاد شد، عدهای از آشوبگران آیتالله مدنی را محاصره کرده و در یک کیوسک راهنمایی و رانندگی محبوس کردند! آنها دور کیوسک جمع شده بودند و به ایشان توهین میکردند و شعار «مرگ بر مدنی» سر میدادند. حتی یکنفر با جسارت تمام، پس از آنکه شیشه کیوسک را شکست، بهصورت این عالم ربانی که عمری را در راه خدمت به دین خدا گذرانده بود، آب دهان انداخت!
نیروهای انقلابی که تنها تعدادشان به ۲۰نفر میرسید، بهرغم تحمل ضربات فراوان از خلق مسلمانیها، سعی در حفظ جان آیتالله مدنی داشتند. درگیری ادامه داشت تا اینکه یکی از روحانیون طرفدار آیتالله شریعتمداری به نام آقای ناصرزاده، که اهل انصاف و مروت بود، از راه رسید و با مشاهده آن وضعیت، سر حزب خلقیها فریاد کشید: چرا این پیرمرد را در اینجا انداختهاید؟ بعد هم آیتالله مدنی را بیرون آورد و ایشان را به نیروهای انقلابی تحویل داد. به این ترتیب علاقهمندان توانستند تا آیتالله مدنی را از آن مهلکه دور و جان ایشان را حفظ کنند.
خبر محبوس شدن آیتالله مدنی در کیوسک راهنمایی و رانندگی و رفتارهای زشت خلقیها که همه جا پیچید، عدهای از آذرشهریها به منزل ایشان رفتند. آنها بسیار عصبانی بودند و حتی معترض محافظان ایشان هم شدند، که چرا درست از آیتالله مدنی محافظت نکردهاند؟ ایشان در آن شرایط پرهیجان و خطیر، نزد همشهریهایشان آمدند و به آنها گفتند: «شما فکر کردید که من آمدهام آذربایجان پلو بخورم؟ نخیر! من آمدهام اینجا مبارزه کنم و این چیزها هم طبیعی است. بیخود داد و بیداد نکنید، به هیچیک از شما احتیاجی ندارم، خودم میتوانم از خودم مراقبت کنم. از همین جا هم به همه میگویم، مِن بعد اگر دیدید خلقیها عمامه مرا باز کردند و آن را دور گردنم پیچیدند و مرا روی زمین میکشند، حق ندارید کاری کنید و تیری بیندازید! اینها همه هدفشان این است که کشتهای بدهند و آن را روی دست بگیرند و تبریز را زیر و رو کنند لذا هیچکس حق درگیری با آنها را ندارد... .»
همین سعهصدر و بزرگمنشی آیتالله مدنی، در نهایت باعث شد تا مردم تبریز، شناختی جامع از اعضای حزب خلق مسلمان و طرفداران آیتالله شریعتمداری پیدا کنند؛ شناختی که باعث شد تا اکثریت ایشان، خط خود را از آنها جدا کنند و آن گروه پرسروصدا و تهمت زن، در نهایت رسوا شوند و به تاریخ بپیوندند.
نظر شما