بلقیس سلیمانی بیش و پیش از هر نویسنده زن دیگری صلاحیت دارد که درباره نقش و جایگاه زنان در ادبیات داستانی، از دیرباز تا امروز سخن بگوید.

بلقیس سلیمانی

همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: حضور او به‌عنوان هنرمند و منتقدی طراز اول از دهه‌۷۰، باعث شده است تا برای واکاوی ادبیات زنان سخنان او را بشنویم و پرسش‌هایمان را با او آغاز کنیم. بلقیس سلیمانی، جزو زنان سرآمد ادبیات داستانی است که پس از انقلاب رشد کرد و شناخته شد.

در یکی  ۲دهه اخیر تعداد نویسندگان زن ما بیش از گذشته است. آیا زنان نویسنده ما توانسته‌اند به جایگاه واقعی و شایسته‌شان در ادبیات‌داستانی ایران برسند؟

به گمانم استثنا باید این پرسش را به شکل کلی‌تر پرسید و گفت آیا ادبیات داستانی ایران، اعم از نویسندگان زن و مرد توانسته جایگاه ویژه‌ای هم در جامعه ادبی ایران و هم در جامعه جهانی بیابند یا خیر؟ اگر به این پرسش پاسخ مثبت دهیم، می‌توانیم در گام دوم، این پرسش شما را مطرح کنیم و بررسی کنیم که آیا زنان نویسنده جایگاه خاصی در یکی، ۲دهه اخیر یافته‌اند یا نه. به یک معنا در قیاس با ادبیات جهانی، اینکه ادبیات ما جهانی نشده و به خارج از مرزهایمان راه نیافته بدین معناست که ما هنوز در حوزه ادبیات داستانی نتوانسته‌ایم راه به جایی ببریم.

همچنان ما را با ادبیات کلاسیک‌مان می‌شناسند؛ با خیام، سعدی، مولوی و حافظ. اگر در قیاس با آن جوامع بخواهیم ادبیات داستانی را با جامعه جهانی مقایسه کنیم، ایران هنوز جایگاه مشخص و ویژه‌ای برای خودش پیدا نکرده است. اگر بخواهیم این جایگاه در داخل ایران و نهاد ادبیات ایران به‌طور کلی ارزیابی شود، اینجا هم مشکلاتی داریم. مسئله بر سر این موضوع است که ادبیات داستانی ایران به‌عنوان یک نوع و گونه جدید توانسته جایگاه خاصی را در نهاد ادبیات بیابد؟ می‌دانیم که ادبیات ایران، زمینه ادبیاتی دیرپا و نهاد مستحکمی دارد.

از این‌رو به‌نظر می‌رسد ما هنوز از جانب بسیاری از نویسندگان، از سوی نهادهایی مانند دانشگاه و دیگر نهادهای فرهنگی، ادبیات داستانی‌مان چنانچه شایسته است، شناخته نشده. خب، مثلاً در دانشگاه‌ها ادبیات داستانی ایران پیش‌تر اصلاً حتی یک واحد جداگانه هم نداشت. با عنوانی مانند «ادبیات معاصر» مواجه بودیم و معمولاً بخش قابل توجهی از این واحد هم به شعر اختصاص می‌یافت و شاعران پس از نیما را برای دانشجویان مرور و معرفی می‌کردند و از این حیث ادبیات داستانی اصلاً دیده نمی‌شد. اینکه ادبیات داستانی ایران توانسته مخاطبان وسیعی در بدنه جامعه کتابخوان ایران پیدا کند، باید در این مورد پاسخ داد که به‌نظر می‌رسد، بله! پس از انقلاب و دست‌کم در ۳۰، ۴۰سال اخیر ژانر غالب در ایران، ژانر ادبیات داستانی است.

پیش از این دوره شعر، ادبیات غالب محسوب می‌شد اما پس از انقلاب ناشران و مخاطبان به‌سوی ادبیات داستانی می‌روند و این نوع ادبیات بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد. بنابراین از جهاتی هنوز ادبیات داستانی ما در ایران، به‌عنوان یک گونه نوظهور و پرقدرت، نتوانسته جایگاهی را که شایسته‌اش است، بیابد و به جای آورد.

حال در این بین جایگاه و نقش زنان کجاست؟

همین جایگاه نیم‌بند را اگر قبول کنیم، باید بررسی کرد که جایگاه ادبیات زنان کجاست. به این موضوع هم اگر به شکل تاریخی بنگریم، تقریباً تا دهه ۷۰ ادبیات ما بیشتر ادبیات مردان است. پیش از انقلاب چند زن نویسنده حرفه‌ای پرکار که نامشان در تاریخ ادبیات ماندگار باشد، داریم؛ کسانی مانند خانم سیمین دانشور، مهشید امیرشاهی و... و از دهه‌۶۰ هم چند چهره دیگر مانند منیرو روانی‌پور و دیگران به این جرگه اضافه می‌شوند اما غالب ادبیات-داستانی ایران، ادبیات مردان است. این را البته از جهت کمیت عرض می‌کنم.

دهه‌۷۰چطور؟ در این دهه که دیگر زنان پا به عرصه گذاشتند.

از دهه‌۷۰به بعد حضور زنان در حوزه نشر و به‌ویژه ادبیات پاورقی و عامه‌پسند، پررنگ‌تر می‌شود. زنان در این عرصه حضور جدی‌تری دارند و از این تاریخ به بعد نویسندگان زن متعددی ظهور می‌کنند و خلق آثار داستانی از سوی آنها آغاز می‌شود و جوایز ادبیات را به قول معروف درو می‌کنند و با واسطه همکاری ناشران، ذوق و سلیقه جامعه کتابخوان را تغییر می‌دهند. این امر به شکلی است که ناشران و خوانندگان از ادبیات زنان استقبال می‌کنند. در این دوره حتی شایع می‌شود که برخی از مردان به نام زنان داستان می‌نویسند.

این نشان از آن دارد که بدنه کتابخوان جامعه توجه ویژه‌ای به ادبیات زنان در این ۳-۲ دهه داشته. این مهم در دهه‌های۸۰و ۹۰به اوج می‌رسد. به گمانم آثار خانم زویا پیرزاد و فتانه حاج سیدجوادی در دهه‌۷۰به نوعی در این عرصه نقطه عطف محسوب می‌شود. آنها ادبیات زنان را برمی‌کشند و بالا می‌برند و توجه ناشران و خوانندگان را به‌خودشان جلب می‌کنند. از این حیث می‌توانیم بگوییم که نویسندگان زن ایران کم‌کم برای خودشان جایی باز می‌کنند. اما همچنان مسئله‌ای که باقی می‌ماند این است که ما اصلاً می‌توانیم از ادبیات زنان سخن بگوییم و صرف اینکه یک زن اثری را می‌نویسد، آن ادبیات، ادبیات زنانه است؟

از این زاویه می‌توان گفت که تعداد نویسندگان زن زیاد شده‌اند و تعداد آثاری هم که از سوی نویسندگان زن خلق می‌شوند، زیادند اما بحث بر سر این است که ادبیات زنانه و زنانه‌نویسی با ادبیات مردان متفاوت است و توانسته‌ایم ادبیات زنانه خلق کنیم؟ من سر این موضوع بسیار بحث دارم. ما هنوز درون زبان، از ارزش‌ها و ساختارهای مردانه می‌نویسیم. بنابراین ادبیات زنان ما چندان هم با ادبیات مردان‌مان تفاوتی ندارد. از این جهت که فرض کنید ادبیات زنان بیشتر به مسائل زنان می‌پردازد، صرفاً از این جهت ممکن است با ادبیات مردان تفاوت‌هایی داشته باشد اما از حیث نگاه ارزشی خیر؛ یعنی همچنان ساختار زبانی و ارزشی مردانه است.

شما هر جا بروید و نام نویسنده را از روی اثر بردارید و پس از آن بخواهید بدانید که نویسنده مرد آن را نوشته یا زن، آن وقت دچار مشکل می‌شوید. ممکن است اثری خلق شود که مرد نوشته اما به‌گونه‌ای ظرافت‌های زنانه‌ای در داستانش وجود داشته باشد. به گمانم هنوز جامعه زنان نویسندگان ایران نه به زبان ویژه خودش دست یافته، نه به ساختار ویژه‌اش و صرفاً در مرحله آزمون و خطاست.

به‌طور مثال وقتی کسانی می‌خواهند ادبیات زنان را برشمارند می‌گویند ادبیات زنان، ادبیاتی است که نثرش آن پیچیدگی را ندارد و از من‌راوی استفاده می‌کنند؛ به‌گونه‌ای حدیث نفس می‌گویند یا زبانشان متکی بر نوعی عدم‌قطعیت است و توگویی همان وضعی را که در جامعه دارند، قصد دارند در زبان تثبیت کنند. به زبان رساتر همانطور که در جامعه فاقد قدرتند، زبانشان هم زبان آمرانه و محکم و فاخر مانند زبان مردان نیست. زنان از سویی بیشتر از مردان به جزئیات می‌پردازند.

پس ادبیات زنانه به‌معنای واقعی چه زمانی شکل می‌گیرد؟

وقتی ادبیات زنان به‌معنای اخص کلمه شکل می‌گیرد که زنان بتوانند از موضوعاتی بنویسند که درباره تجربیات بدنی و فیزیولوژیک و زیستی خودشان است و دوم با ساختار و زبانی بنویسند که این زبان و ساختار با وضع زنانه خودشان مرتبط است. در مجموع به‌نظرم ما هنوز به این نقطه نرسیده‌ایم.

 خاطرم هست که یک‌بار ناشری گفت اگر کتابی مخاطبان زن را جذب کند، آن کتاب موفق است. او البته به لحاظ فروش اثر این ارزیابی را داشت. این ملاک و میزان تا چه حد قابل اعتناست؟

وقتی ناشری درباره کتاب نظر می‌دهد، بیش از هر چیز به بازخورد اقتصادی کتاب فکر می‌کند. به هر حال بنگاه‌های نشر در درجه نخست بنگاه‌هایی اقتصادی‌اند. به‌نظرم ایراد بزرگ جامعه فرهنگی ماست که فکر می‌کند نشر یک کار فرهنگی است. ابداً چنین نیست. کتاب یک کالاست و آنها این کالا را تولید می‌کنند و اگر کتابی بتواند سود و سرمایه را برگرداند، از نظر آنها چنین کتابی خوب است. اما طرف دیگر موضوع این است که وقتی تاریخ ادبیات داستانی ایران را مرور می‌کنیم، عموماً ادبیات داستانی ایران، ادبیاتی نخبه‌گرایانه، فرم‌گرایانه و زبان‌گرایانه است و توجه چندانی به بدنه کتابخوان جامعه ندارد. شاید این خط از صادق هدایت آغاز شده باشد. برخی‌ها معتقدند که اگر ما خطی را که از جمالزاده آغاز شد، پی می‌گرفتیم، امروز جامعه‌مان بیشتر کتابخوان بود.

کتابی که فروش زیاد دارد و این نوعی ارزشگذاری به شمار می‌رود، از جانب بسیاری از اهل فرهنگ، فاقد معیارهای وزین ادبی محسوب می‌شود؛ یعنی گویی کتابی که تعداد چاپ‌هایش بیشتر باشد، کتاب خوبی نیست و کتاب خوب، کتابی است که عده‌ای نخبه آن را می‌خوانند و کتاب سخت‌خوانی است. این متأسفانه در جامعه ما به‌طور حیرت‌آوری به ارزش تبدیل شده و به همین دلیل هم سال‌ها ادبیات داستانی ما نتوانست بدنه کتابخوان‌مان را جذب کند. درصورتی که آن سوی جهان، هر ادبیاتی که خوانده می‌شود، ادبیات محسوب می‌شود.

فرض بفرمایید فقط نویسنده سخت‌خوانی مانند ساموئل بکت نیست که ادبیات خلق می‌کند! بعضی‌ها فکر می‌کنند ادبیات یعنی آنچه بکت نوشته است. درصورتی که در کنار او آثار نویسندگانی مانند بالزاک، فلوبر و دیگران در همه جای جهان خوانده می‌شوند. ادبیات را باید طیفی ببینیم. از ادبیات سخت‌خوان با شمارگان ۱۰۰و ۲۰۰نسخه شروع کنیم تا برسیم به ادبیاتی که می‌تواند ۱۰۰هزار نسخه تیراژ داشته باشد؛ یعنی کتابی مانند «بامداد خمار». چرا اکثرمان به ادبیات به‌گونه‌ای نگاه می‌کنیم که ادبیات یعنی فلان کتاب خاص! البته منظر نگاه ما اهمیت دارد.

وقتی منظر شما این باشد که فقط می‌خواهید برای تاریخ ادبیات بنویسید متفاوت است. البته این موضوع هم امروز با مشکل مواجه شده، چرا که تاریخ‌نگار شاید نوع ادبیاتی که می‌نویسد یا می‌پسندد، ادبیات نخبه امروز نباشد. اگر این نگاه طیفی را داشته باشیم که به گمانم نگاه دمکراتی هم هست، پذیرش دیگری در ساحت‌های مختلف محسوب می‌شود. اگر زمین بازی ادبیات را فراخ بگیریم، خیلی به رشد ادبیات داستانی‌مان کمک کرده‌ایم. به گمانم ادبیاتی که نخبه‌گراست و ادبیاتی که فروش می‌رود و ناشر می‌گوید اگر به فروش برسد، این رمان، رمان خوبی است، طیف‌های مختلف مختلف را درمی‌گیرد و هیچ‌یک در تقابل با دیگری قابل حذف نیست. باید بپذیریم که چنین ادبیاتی در همه جای جهان وجود دارد.

بنا بر جامعه آماری خودتان، زنان خانه‌دار بیشتر کتاب می‌خوانند یا مردان؟

متأسفانه من جامعه آماری ندارم. صرفاً از تجربه شخصی خودم می‌توانم برایتان بگویم که طی سال‌های اخیر زنان بیشتر رمان می‌خوانند. این موضوع البته زمینه تاریخی و ارزشی دارد. به همین دلیل است که گاهی اوقات وقتی به یک مرد بگویی رمان می‌خوانی یا نه، به او برمی‌خورد! ادبیاتی که سرگذشت، قصه و داستان است گویی از همان ابتدا ادبیات زنانه محسوب می‌شده. هنوز هم در جامعه ما بسیاری از مردان هستند که اصولا رمان نمی‌خوانند و این ژانر را ویژه زنان می‌دانند و ارزشی هم برای این ژانر قائل نیستند. اصلاً هم این مردان از قضا مردان کوچه و بازار نیستند و مردان تحصیل‌کرده‌ای‌اند که در دانشگاه رفت‌وآمد دارند و جزو محققان و انسان‌های بزرگ محسوب می‌شوند.

یکی از بستگانمان یک‌بار به من گفت شما خجالت نمی‌کشید که وقتی ما مثنوی را داریم، به‌خودتان اجازه می‌دهید و کتاب می‌نویسید؟! چنین نگاهی به‌مثابه آن است که این مردان، همانطور که ادبیات جدی را خلق کردند، ادبیات جدی هم می‌خوانند و اصلاً رمان برای آنها ادبیات جدی محسوب نمی‌شود. خوشبختانه طی این سال‌ها ادبیات داستانی ایران از سوی خواننده جایگاه ویژه‌ای یافته و همانطور که گفتم در سال‌های اخیر ژانر غالب محسوب می‌شود. ناشران و موزعان کمتر شعر و بیشتر داستان چاپ می‌کنند. بنابراین زنان کتابخوان شده‌اند.

این موضوع دلایل گوناگون دارد که چرا زنان ما رو به کتاب آورده‌اند. آیا این به‌معنای نوعی جست‌وجوی هویت است یا اینکه زنان ما فراغت بیشتری در جامعه دارند و مردان کار می‌کنند و فراغتی برای کتابخوانی ندارند. می‌توان از زوایای مختلف به این موضوع نگریست. اما من به شخصه به‌عنوان نویسنده زن بیشتر مخاطبانم زنان‌اند. این زنان در آثار نویسنده زن خودشان را بهتر و ساده‌تر پیدا می‌کنند.

شاید به همین دلیل مخاطب ادبیات داستانی زنان، احتمالاً بیشتر زنان‌اند. به همین دلیل روشن که هر خواننده‌ای دوست دارد خودش را در اثری که می‌خواند پیدا کند. از آنجا که موضوع آثار زنان، دغدغه‌ها، مشکلات و جایگاه زنان است، زنان بیشتر آثار نویسندگان زن را می‌خوانند. اما هرگز فراموش نکنیم که مردان به‌طور کلی کمتر رمان می‌خوانند و به‌طور اخص کمتر رمان‌های زنان را می‌خوانند. این موضوع رشته در یک نظام مردسالارانه و قدرتمند دارد.

آیا می‌توان به این موضوع اهمیت و وقع نهاد که چون زنان ظرافت بیشتری نسبت به مردان دارند، در درک هنر و آفرینشگری هم استعداد بیشتری از خودشان بروز می‌دهند؟

حتی از پرسش شما هم مشخص است که از یک ارزشگذاری متداول پذیرفته شده در یک جامعه مردسالار شکل گرفته و طرح می‌شود. و البته در نگاه نخست به حق هم به‌نظر می‌رسد؛ گویی حقیقتی در این پرسش نهفته است. درحالی‌که روی این ظرافت، لطیف‌بودن و مادرانگی نظام ارزشگذاری مردسالار به قدری مانور داده که درونی زن شده و به‌عنوان نوعی ارزش قلمداد می‌شود.

اصلاً نمی‌شود راجع به آن سخن گفت. این سخنان چنان در جامعه رشد یافته که حتی اگر مادری بخواهد از دخترش تعریف کند، همین ظرافت، لطافت و صفات مادرانه را برایش به‌کار می‌برد. این موضوع را در ساحت‌های مختلف زندگی می‌توان دید. من اما به این مباحث قائل نیستم. اگر زنان در وضعی برابر با مردان قرار بگیرند، همان ویژگی‌ها را دارند که مردان می‌توانند داشته باشند.

مگر اینکه مسائلی درمیان باشد که به مسائل بیولوژیکی آنها بازگردد. منظورم از این سخن آن است که بدن زنان کارکردهایی دارد که بدن مردان ندارد؛ مانند شیردهی، بارداری و... که روی روح و روان زن تأثیر می‌گذارد اما از جهات دیگر خیر. فرض کنید ما واقعاً فکر کنیم که زنان قساوت ندارند و مردان قساوت دارند و خشن‌اند. به‌نظرم طرح چنین موضوعی بی‌معنی است.

ما زن‌ها می‌توانیم پدرکشی و فرزندکشی کنیم. چنین موضوعی مطرح نیست. حتی اگر ظریف‌تر و لطیف‌تر بودیم به این معنی نیست که هنرمندیم و در آفرینشگری استعداد بیشتری از مردان داریم. انسان، حیوانی است که چیزی فراتر از طبیعت در وجودش دارد. یعنی ورای طبیعت است. همین امر است که باعث می‌شود او دست به کاری بزند که او را از طبیعت برتر نشان دهد. منظورم آفرینشگری است و زن و مرد هم ندارد. اگر تاکنون مردان در این عرصه حضورشان پررنگ‌تر بوده، دلیلش آن است که زنان امکان جولان نداشتند.

تا امروز به تجربه گذشت روزگاران، با مخاطبان زن کتاب‌های خودتان ارتباط مستقیم داشته‌اید؟ آنها را دارای چه نوع سلیقه و ظرفیت هنری دیده‌اید؟

اساساً با خوانندگان آثارم ارتباط دارم. در کلاس‌های مجازی، خیلی‌هایشان حضور دارند و از تأثیری که آثارم روی آنها گذاشته سخن می‌گویند. برخی‌شان گله‌مندند که آثارم تلخ است. بعضی‌هایشان می‌گویند ما فلان کتاب را خوانده‌ایم و گریه کرده‌ایم. یکی دیگر می‌گوید زبان فلان اثرت به قدری رویم تأثیر گذاشت که به فرض ۶‌ماه است که به جای «عزیزم» می‌گویم «بَبَم»! بازخوردهای جالبی از کارهایم دارم.

اما در مجموع می‌توانم بگویم که آثارم طیف وسیعی از زنان هم‌نسل خودم را تحت‌تأثیر قرار داده است؛ آن هم به این دلیل ساده که تا به حال درباره این طیف نوشته‌ام؛ یعنی زنانی که دوران میانسالی‌شان را طی می‌کنند و تجربه انقلاب و جنگ را پشت‌سر گذاشته‌اند. آنها گاهی مدام تماس می‌گیرند و گاهی آثارم باعث دوستی‌ها و ارتباطات تازه‌ای می‌شود. چند وقت پیش خانمی برایم نوشت که در سال۱۳۹۰با فلان کتاب شما و فلان موسیقی توانستم از یک دوره بحرانی عبور کنم. گفت کتاب شما را فلان روانپزشک به من معرفی کرد. من هم در پاسخ به او گفتم آیا حالا امکان دارد که شما به من کمک کنید و مرا از بحران نجات دهید؟ این بده بستان برایم بسیار جالب است.

منصوره شریف‌زاده، منیرو روانی‌پور، شما، فرخنده آقایی، فریبا وفی، سپیده شاملو، فرخنده حاجی‌زاده، ناتاشا امیری و.... آیا به‌نظرتان امروز زنان نویسنده ما، دیدگاه زنانه خود را دارند؟

واقعیت امر این است که صرف نوشتن از زنان به‌معنای خلق ادبیات زنانه و دیدگاه زنانه نیست. این را همیشه درباره کتاب خانم زویا پیرزاد می‌گویم. منظورم کتاب «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» است. تقریباً می‌توانیم بگوییم که ادبیات زنانه، ادبیاتی است که بر ارزش‌هایی که نظام مردسالارانه آنها را در جامعه برای زنان درونی کرده، خط بکشد. چنین اتفاقی نیفتاده و نمی‌افتد. ما در واقع ایدئولوژی و ارزش‌های نظام مردسالارانه را در کتاب‌هایمان بازتولید می‌کنیم.

در همین کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم زن داستان با روی‌آوردن به یک نهاد بسیار قدیمی، تثبیت شده و مردانه مانند کلیسا و گذشتن از خواست خودش دوباره به نقش همان مادر فداکار و مهربان بازمی‌گردد. این همان نقش نظام مردسالارانه است که مرد آن را می‌خواهد. چنین ادبیات زنانه‌ای را به‌معنای واقعی در همه ساحت‌هایش تا به حال و تاکنون کمتر دیده‌ام. منظورم ادبیاتی است که یک نوع واژگونی ارزش‌ها در آنها صورت گرفته باشد. خیلی کم اتفاق می‌افتد که ما این واژگونی را تجربه کنیم.

به گمانم هنوز با آن زمان خیلی فاصله داریم. البته توانسته‌ایم قلم دست بگیریم و از مسائل و مصایب‌مان تا یک جایی بنویسیم. به‌خصوص در این سال‌ها امکان نوشتن از خیلی نکته‌ها وجود ندارد؛ به‌ویژه که تفاوت بیولوژیک زن است که او را زن می‌کند. این همان خط قرمزی است که ما نمی‌توانیم از آن بنویسیم. بنابراین می‌توانم بگویم که در ادبیات زنانه‌مان همچنان مردانه می‌نویسیم. همچنان ارزش‌های نظام مردانه را بازتولید می‌کنیم. دست‌کم سراغ ندارم کتابی را که به من نشان دهد و بگوید که این کتاب از ادبیات مردانه سراسر متفاوت است.

دیدگاه زنان داستان‌نویس از اساس نسبت به نویسندگان مرد، وجوه تمایز خاصی دارد؟ جهان زنان نویسنده به فرض چه تفاوتی با جهان مردان دارد؟

ما هر دو جنس انسانی، وجوه مشترک زیادی با هم داریم. در این زیست جهان مشترک بعضی از ما گونه جنسی خاصی هستیم که براساس کارکرد فیزیولوژیک بدن و روانمان، ممکن است کمی متفاوت‌تر از جنس دیگر به جهان نگاه کنیم. بخشی از آن بیولوژیک است اما بخش اعظمش برساخته از جامعه و فرهنگ است. نگاه یک مرد به جهان اطرافش با نگاه یک زن به پیرامونش چیزی است که بیشتر از طریق آموزش و تربیت، آنها را کسب می‌کنند.

زنان، جهان را به‌گونه‌ای می‌بینند که مادرانشان جامعه را چنین می‌دیدند و ایدئولوژی و گفتمان‌های مسلط روزگار، ارزش‌های نظامی را که در آن تربیت شده‌اند، به آنها می‌دهد. به همین دلیل در چنین جهانی زنان، زیست خاص و ویژه خودشان را دارند. فرض بفرمایید در جامعه‌ای که زن باید انتخاب شود و نه انتخاب کند، بنابراین خودش را با معیارها و میزان‌هایی که انتخاب‌شونده دارد، هماهنگ می‌کند.

فرض کنید اگر انتخاب‌کننده زیبایی برایش ملاک است، بنابراین در آن جامعه زن می‌خواهد از خودش یک زیبایی با معیارهای مشخص زیبایی بسازد. یکی از دلایلی که در ایران، زنان به شکل وحشتناکی به یک نوع زیبایی تصنعی همراه با دستکاری بدنشان روی آورده‌اند، به‌دلیل آن است که نه‌تنها از این طریق ابراز هویت می‌کنند بلکه یکی از دلایلش این است که با چنین رویکردی، خودشان را با معیارهای انتخاب کننده، یعنی مرد وفق می‌دهند.

مادران این جامعه را بنگرید. خودشان را در راه فداکاری برای همسر و فرزند تعریف می‌کنند. آن هم در لفافی از آبروداری و پرده‌پوشی. بنابراین وقتی می‌خواهند جهان را ببینند، جهان را از همین منظر قضاوت می‌کنند. اگر روبه‌رویشان زنی باشد که علاوه بر اینکه برای فرزندش وقت می‌گذارد برای خودش هم وقت صرف می‌کند و مثلاً به مهمانی می‌رود، طبعاً این زن مورد داوری آن زن فداکار قرار می‌گیرد؛ چه برسد به کلیت جامعه و نظام مردسالار که این ارزش‌ها را وضع کرده. جهان‌بینی ما تابع فیزیولوژی ما و بیش از آن تابع ایدئولوژی و فرهنگی است که ما با آن رشد کرده‌ایم. به همین دلیل جهان زنان تا حدودی با جهان مردان متفاوت است. مگر در جوامعی که جنس‌های مختلف خودشان را در یک امر مشترک به نام امر انسانی شریک می‌دانند و این اختلافات جزئی را دستمایه تبعیض و قضاوت قرار نمی‌دهند.

چرا به‌نظر می‌رسد نویسندگان زن، مخاطب بیشتری نسبت به نویسندگان مرد دارند؟

در اصل و اساس مخاطب رمان گویا از اول هم زنان بوده‌اند. چنین که من شنیده‌ام مخاطبان اولیه رمان زنان اشراف باسواد در قلعه‌های مختلف اروپا بوده‌اند؛ زنانی که کمتر امکان بیرون‌رفتن و فعالیت داشته‌اند. آنها معمولاً خوانندگان و شنوندگان داستان‌ها و رمان‌های مختلف بوده‌اند. بنابراین از آغاز هم رمان به نوعی با زنان مرتبط بوده. اینکه بعدها زنان هم خودشان نویسنده شدند، دلایلی متفاوت دارد اما اینکه شنونده و خواننده بوده‌اند به‌دلیل وضع و جایگاهی است که در جامعه داشته‌اند. زن در جامعه‌ای که می‌توان گفت فئودالی است، در گستره وسیعی زندگی نمی‌کند؛ آن هم با یک فاصله طبقاتی و کاستی‌های متعدد.

یا در قلعه‌ای با زمستان‌های طولانی اروپا، نمی‌توانید با بسیاری از افراد اعم از رعیت و مردم کوچه و بازار ارتباط داشته باشید. بنابراین طبیعی است که به خواندن آثار سرگرم‌کننده روی می‌آورید. به گمانم نخستین خوانندگان همین زنان بودند. مخاطبان واقعی رمان و ادبیات داستانی بودند. هم‌اکنون هم زنان‌اند و بیش از پیش موضوع هویت‌یابی و یافتن چهره خودشان مطرح است. این آثار به مثابه آینه عمل می‌کنند و نقایص و نکات مثبت زنان را بیان می‌کند. اما اینکه چرا در ایران زنان، مخاطبان بیشتری دارند، یا فرض کنید وقتی پا به نمایشگاه کتاب می‌گذاریم، تعداد نویسندگان زنی که جلوی غرفه‌هایی که رمان منتشر می‌کنند، بسیار زیاد است، دلیلش می‌تواند این باشد که بعضی وقت‌ها زنان ما از ابتدا تا به انتها آثار یک نویسنده را به‌طور اخص می‌خوانند.

حتی منتظرند اثری نوشته و منتشر شود تا آن را تهیه کنند و بخوانند. می‌توان گفت که در چنین اوضاعی زنان بیدار شده‌اند. به‌دلیل اینکه سطح سواد بالا رفته و تحصیلات آکادمیک دارند. برای بازشناخت خودشان به‌گونه ادبی رمان روی آورده‌اند. مخاطبان نویسندگان زن اغلب زنان‌اند و این مهم وضع جدید را نشان می‌دهد. زنان ما بیشتر از مردانمان کتاب می‌خوانند و دوم اینکه ادبیات داستانی هم می‌خوانند. اگر تحقیق وسیعی در این زمینه انجام شود، نشان خواهد داد که زنان به فرض کمتر کتاب‌های فلسفی و بیشتر ادبیات داستانی و رمان می‌خوانند.

اما اینکه مخاطبان مرد هم به رمان علاقه نشان می‌دهند به این معناست که آدم‌هایی که اهل اندیشه و فکر فلسفی‌اند، فلان رمان را به‌تازگی خوانده‌اند. به‌نظر می‌رسد رمان همانطور که در جهان جای خودش را باز کرده در ایران هم جای خودش را میان خوانندگان باز خواهد کرد. اینکه نویسندگان زن بیشتر اثر داستانی خلق می‌کنند و بیشتر مورد اقبال‌اند، احتمالاً یک دلیلش این است که خوانندگان، ادبیات داستانی را جزئی از معرفت و دانش می‌دانند و صرفاً برایشان جنبه سرگرم‌کنندگی ندارد. از این‌رو در یک رمان مجموعه‌ای از دانش، رفتارهای انسانی و... کسب می‌کنند و گویی رمان خود به منبعی از معرفت تبدیل شده است.

شاید اگر چنین بنگریم به‌نظر برسد که دلیل اقبال به ادبیات زنان را هم بدانیم. جامعه ما به‌طور کلی و جامعه مردان ما به‌طور اخص، متوجه شده‌اند که اتفاقاتی در جامعه رخ می‌دهد. اما من اگر جای مردان این جامعه بودم حتماً برای شناخت این رویدادها و تغییرات، بیش از هر چیزی رمان می‌خواندم، چون بیش و پیش از هر تغییری، این اتفاقات در رمان‌های زنان منعکس می‌شود. جامعه مردان برای شناخت زنان و برای حل وضعی که اکنون در آن قرار گرفته‌اند، بهترین منبع برای شناخت‌شان رمان و داستان است؛ به‌ویژه رمان و داستان‌هایی که زنان می‌نویسند. اما از آنجا که اکثر مخاطب زنان خود زنان‌اند، باید تحلیل شود که چرا زنان ما در این سال‌ها بیشتر مطالعه می‌کنند. تجربه شخصی‌ام دست‌کم نشان می‌دهد که جلسات متعدد کتابخوانی در خانه‌ها، فرهنگسراها و نقاط گوناگون برپا می‌شود. با تکیه بر این تجربه شخصی باید بگویم که ۹۰درصد کلاس‌ها و کارگاه‌های داستان‌نویسی را زنان تشکیل می‌دهند.

تا به امروز چه میزان از مسائل و مصایب و مشکلات زنان در جامعه امروزی ایران در ادبیات‌داستانی منعکس شده است؟

به گمانم خیلی زیاد. ما زنان هر چه می‌نویسیم از زنان می‌نویسم. از سوی دیگر خود مردان هم نمی‌توانند تحولاتی را که در جامعه اتفاق می‌افتد و بخش مهمی از این تحولات جامعه را زنان رقم می‌زنند، نادیده بگیرند. سبک زندگی طوری شده که زنان نقش بیشتری در عرصه عمومی، خصوصی و تصمیم‌گیری‌ها در همه عرصه‌ها دارند. به گمانم هر کس بخواهد از زیست امروز ایرانی‌ها بنویسد حتماً اگر شخصیت‌های محوری‌اش زن نباشد، دست‌کم یکی از شخصیت‌های محوری‌اش زن است.

به‌ویژه که پس از جنگ و دهه ۷۰ به بعد مسیر تحولات اجتماعی و تاریخی ما به سمتی رفت که زنان فعالیت‌های بیشتری در عرصه‌های مدنی و اجتماعی داشتند. اگر جنگ عرصه کارزار مردان بود، حالا از دهه ۷۰، فعالیت سمن‌ها و فعالیت‌های مدنی و خیریه‌ای که به عرصه اجتماعی مربوط می‌شود، و البته تا جایی که دولت‌ها و حکومت اجازه می‌دهند، زنان حضور گسترده‌ای در آنجا داشته‌اند.

بنابراین نوشتن از جامعه ایران با نادیده انگاشتن زنان و مصایب و مشکلاتشان دیگر امکان‌پذیر نیست. شما هر مشکلی در جامعه است، اعم از اقتصادی و فرهنگی، حتماً پای زن یا زنی در میان است. مثل مشکل حجاب و مشکلات اقتصادی که دومی را زن در خانه مدیریت می‌کند و سبد خانواده در دست زنان است. همچنین در تربیت بچه‌ها و اتفاقاتی که در زمینه‌های تغییر نسل‌ها رخ می‌دهد، زنان حضور فعال دارند.

به گمانم نوشتن از زنان اصلاً نوعی اجبار است و نمی‌توانیم از آنها ننویسیم. اما به شخصه، آثار نویسندگان زنی را که دنبال می‌کنم، می‌بینیم از زنان می‌نویسیم اما بعضی‌ها خیلی زیاد زنان را در موقعیت‌های خصوصی برده‌اند و برخی بیش و کم زن را در خیابان، در اداره، در جامعه و در عرصه‌های سیاسی اجتماعی هم به تصویر می‌کشند. برای خودم زن داستان‌هایم، زن طبقه اشراف نیست.

البته هر یک از این طیف‌ها نمایندگانی دارند. در سال‌های اخیر کمتر دیده‌ام که مثلاً از مشکلات و مصایب زنان در روستاها نوشته شود؛ اتفاقی که پیش از انقلاب و در دهه ۶۰بیشتر در ادبیات رخ داد. شخصیت‌هایی مانند «مِرگان» در «جای خالی سلوچ» محمود دولت‌آبادی خلق شد. بیشتر گویی زن طبقه متوسط شهری است که مصایب و مشکلاتش هم که عمده مشکلاتش روانی و ذهنی است، مورد جست وجو قرار می‌گیرد. در مجموع هستند نویسندگانی که از مشکلات دختران جوان و زنان حاشیه‌نشین می‌نویسند. زنان حاشیه‌های شهرها و روستاها و... اما به نسبت دهه‌های ۵۰و ۶۰، طیف‌های روستایی و شهرستانی کمتر شده و توجه به زندگی‌های شهری و شهرهای بزرگ و زنان طبقه متوسط و شهرنشین بیشتر به چشم می‌خورد.

معتقدید محدودیت زنان برای آنها ایجاد انگیزه و خلاقیت می‌کند؟

هم بله و هم نه! از این جهت بله که تنها امکانی است که لجستیک قوی‌ای نمی‌خواهد؛ یعنی پشتیبانی که پشت سر باشد لازم نیست. شما اگر استعدادی داشته باشید و یک قلم و کاغذ دست‌تان باشد، امکان برایتان فراهم است. به یک معنا مانند فیلمسازی نیست که امکانات عدیده پشتیبانی قوی بخواهد. واقعیت امر این است که از این جهت بله، زنان می‌توانند بیشتر بنویسند اما از آن جهت که محدودیت ایجاد انگیزه و خلاقیت می‌کند، چنین تصوری ندارم، مگر اینکه فکر کنیم در فعل نوشتن، زنان در جست وجوی خودشان‌اند و می‌خواهند خودکاوی کنند؛ خودکاوی تاریخی، انسانی و حتی بیولوژیک که در این صورت شاید بتوانیم بگوییم یک زن پرسش‌اش این است که چرا من در این موقعیت قرار گرفته‌ام، یا چرا یک زن تنهایم که فضای اطرافم ناایمن است یا از لحاظ شغلی در جایگاه مساوی با مردان قرار ندارم یا اصلاً جایگاه اجتماعی ندارم و...

وقتی این پرسش‌ها برایش مطرح می‌شود، با نوشتن در این‌باره به واکاوی مناسبات و روابطی می‌پردازد که این مناسبات و روابط او را به اینجا رسانده‌اند؛ اینکه منفعل باشد، جنس دوم باشد، دیگری یا در اقلیت باشد یا در وضع تبعیض‌آمیز زندگی کند و... اما واقعیت این است که محدودیت چه برای زنان و چه برای مردان نه‌تنها خلاقیت نمی‌آورد بلکه نابودکننده است و هنرمند را ویران می‌کند؛ به‌ویژه که این محدودیت در یک جامعه مردسالار وجود داشته باشد. در جامعه‌ای که یک زن می‌خواهد بنویسد، اطرافیان این تصور را دارند که او از زندگی خودش می‌نویسد. گاهی خیلی حساسیت نسبت به این موضوع نشان می‌دهند.

فرض بفرمایید اطرافیان مانند سانسورچی‌ها ذره‌بین به‌دست می‌گیرند و دنبال این می‌گردند که خودشان را در آن اثر پیدا کنند و حتی شاید زن را نهیب بزنند که اینجا چنین ننویس و اینجا داری به من طعنه می‌زنی یا اینجا طعنه زدی یا در فلان بخش اشاره‌ای به من هست. یا از این جهت که مناسبات خیلی مردانه است، محدودیت‌ها ویران‌کننده و مسدودکننده است. سلسله محدودیت‌ها نیز محدودیت‌هایی سیاسی- اجتماعی‌اند. آنها البته ویژه هر دو، یعنی زنان و مردان است. در واقع ممیزی و وضع کتاب نخواندن مردم روی ذهن هر نویسنده‌ای تأثیر می‌گذارد و باعث می‌شود خیلی‌ها در این عرصه به‌اصطلاح پا پس بکشند.

بسیاری از بچه‌های داستان‌نویس را می‌بینیم که دنبال کار فیلمنامه می‌روند یا کارهای نان و آبدار دیگر و نمی‌توانند داستان‌نویسی را ادامه دهند. چه محدودیت‌های اجتماعی و چه محدودیت‌های خصوصی، هرگز به این معنا نیست که باعث بروز خلاقیت می‌شود، بلکه برعکس خلاقیت را کور و خاموش می‌کند. امیدوارم این اتفاق دست‌کم برای نسل بعدی نیفتد و لااقل خسارت‌ها و زیان‌هایی که وارد می‌کند، کمتر باشد.

اخیرا چه کتابی در دست انتشار دارید؟

کتابی دارم که تا پایان سال نشر چشمه آن را منتشر خواهد کرد. این رمان «بی‌پایانی» نام دارد و در مراحل آخر چاپ است. احتمالاً تا پایان سال به‌دست مخاطبان می‌رسد اما مانند هر سال، خودم نیز مشغول نوشتن رمان دیگری هستم که دوسوم آن نوشته شده است.

کد خبر 657495

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha