قدرها، هر قدر هم که باشند، زاویهای از سر افتراق گرد آنها ترسیم خواهد شد و مایهکوبی گسست را بر بازوانشان تزریق خواهد کرد. رابطه «حوزه و دانشگاه» از همان طلیعه انقلاب اسلامی «خوبی» بود که عدهای میخواستند «بَـد» باشد و «بَـد» بماند.
«سرابی بنام وحدت حوزه و دانشگاه» جدیدترین عنوان نشستی است که چندی پیش به مناسبت سالروز بزرگداشت حوزه و دانشگاه از سوی دفتر تحکیم وحدت با حضور حجتالاسلام سیدعباس نبوی و صادق زیباکلام در شبکه اجتماعیِ «کلابهاوس» برگزار شد. واگرایی منبعث از این دورهمیِ اینترنتی البته بیشتر ضد وحدت بود تا همچنان از یاد نبریم، چشمانی سنگین و نگاههایی ناهمسو، مسیرِ معاضدت این دو پایگاه علمی و دینی را با انفکاک رصد و تحلیل میکنند.
استاددانشکدهحقوقوعلومسیاسیدانشگاهتهران در این نشست ایده «وحدت حوزه و دانشگاه» را مشتی شعار زیبا اما پوک و توخالی دانسته و آنچه او تلاش جمهوری اسلامی برای نهادینه کردن برخی از هنجارها و مفاهیم در جامعه عنوان کرده را بینتیجه و ناموفق در پذیرش عمومی توسط مردم توصیف کرده است.
در باب وحدت حوزه و دانشگاه، بسیار سخن گفته و نوشتهاند؛ اما به نظر میآید آنچه میتواند در تبیین مفهوم وحدت، نقش اساسی ایفا کند، نگاه تاریخی به این مسئله است. از چه زمان و در کدامین وضع و حال این مسئله در جامعه ما مطرح شد؟ آنچه به اجمال میتوان گفت آن است که ریشه تاریخی مسئله، در پیدایش نظام آموزشی به سبک جدید و الگو گرفته از غرب است.
در پیشینه فرهنگ ما، حوزههای دینی پایگاه علم و دین بودند، عالمان از فقیه و فیلسوف و طبیب، همه، عالم را در آینه دین مینگریستند و رنگ و روی عالم در چشمه همه یکی بود و در یک مسیر گام میزدند و هر شائبه ستیز علم و دین، به سر پنجه ندبیر دینمداران عالم زدوده میشد و باز وفاق دیرین برقرار میگشت و عاقله جامعه از پریشانی و دوگانگی میرهید؛ تا آنکه نخستینبار، پس از شکستهای مکرر نظامی در برابر سپاه روس و ماجراهای تلخ عهدنامه ترکمنچای و گلستان، نیاز به علومی غیر از آنچه تا آن روز در مکتبخانهها و حوزهها تدریس میشد، احساس شد. در حقیقت فقه و ادبیات، تاریخ و فلسفه، و علومی از این دست، نمیتوانست بهتنهایی جامعه را در برابر هجوم بیگانه بیمه کند و نیز محصول آموزشهای آن نمیتوانست پاسخگوی تمام خواستههای جامعه باشد. اینجا بود که اولین بار، نظام آموزشی بدیل در کشور ما پا گرفت و سیر تکامل این نظام، تا تأسیس دانشگاه تهران و پس از آن ادامه یافت.
آنچه در این بین مهم است، دو برخورد متفاوت و دو سویه است؛جامعه برای پر کردن خلأ تمدنی خویش، افرادی را برای تحصیل و یادگیری فنون (بهویژه فنون نظامی) به خارج اعزام میکند و این افراد غالباً همراه با تکنیک و صنعت، فرهنگ بیگانه را نیز به سوغات میآورند؛ یعنی همان چیزی که جامعه ما ابداً به آن نیاز نداشت. از سوی دیگر، واکنش رسمی و آشکار در برابر این احساس نیاز و میل به یادگیری علوم جدید، در چهره تحریم و مقاومت در برابر جنبههای فرهنگی این جریان، رخ مینمود. اینجا بود که مغالطهای تاریخی شکل گرفت؛ نزاع علم و دین یکباره با همه شاخ و برگش وارد شد و نابردباری جامعه دینی در برابر مظاهر تجدد، به معنای علم ستیزی قلمداد شد و دانشوران نیز، به قلمرو دین دست یازیدند و با نقی یکسره دین، اهداف جامعه را نیز خود ترسیم کردند. از طرف دیگر، دینداران نیز حاملان تجدد را پیامآوران دینستیزی دانستند و متاع علم را به هیمه مدرنیته وتجددمآبان نفی کردند. گروهی نیز علمآموزی و دینگریزی را یکی انگاشتند و به پایگاه علوم نوین،به دیده شک نگریستند.
حالا که با تحقق انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی، دانشگاهی و حوزوی،توشهای از تجربهها بر دوش دارند؛ مغالطهها را گشودهاند و افسانهها را به طاق نسیان کوفتهاند. هر دو، از آتش این منازعه و از هیزمکشان آن بیزارند. حکومت اسلامی انگیزه و اندیشه حوزه و دانشگاه است و وحدت حوزه و دانشگاه در چنین فضایی به معنای حرکت به سوی یکی شدن است؛ یعنی فرمان واحد بر اعضای پیکر واحد راندن و از پریشانی رفتار جامعه پَرهیختن.
پیوند حوزه و دانشگاه رابطهای است که ذات و گوهر حوزه و دانشگاه، جستجوگر آن است؛یعنی حوزه و دانشگاهِ جامعه دینی، کمال خود را بدون این ارتباط، نخواهند، یافت. این ارتباط به معنای افتتاح مجاری داد و ستد و تعیین نیازهای متقابل است. باید دانست که هر یک از این دو در کجا، مصرف کنده محصول دیگری است؛ آنگاه با تأمین نیاز از خاستگاه اصیل آن، به هم میپیوندند و کمال مطلوب خویش را باز مییابند. اینجاست که باید به رابطه علم و دین بازگشتی دوباره کرد و از زاویهای نو به آن گریست. این بار طرح این مسئله به معنای تکرار افسانه نزاع علم و دین نیست و حتی مقصود،راهیابی به شیوههای همزیستی و مشارکت دو نهاد جدا از هم برای تحقق هدف واحد هم نیست؛ بلکه مقصود، بازیابی انسجام و وحدت یک نهاد است.
با توجه به نیازهای واقعی جامعه دینی، گریزی نیست از آنکه دو نهاد آموزشی و پژوهشی خاص قائل باشیم؛ نهادهایی که (با حفظ استقلال خویش) عازم یک مقصدند و بررسی دقیق ارتباط علم و دین جایگاه اصلی هر یک را تعیین میکند. در این نگاه نیز بازگشت به مسئله علم و دین حتمی است و حوزه و دانشگاه با همه اجزای درونی خویش میتوانند به چنین انسجامی دسترسی پیدا و رابطه خود را معنا کنند.
اما با تمام این توصیفات، مخالفان وحدت حوزه و دانشگاه همچنان با این اتحاد همدل نمیشوند و کوچکترین ناکامی در مسیر این یکپارچگی را به حوزه منتسب و گاهاً قرابت آن با دانشگاه را مذموم میشمارند. دلیل را شاید بتوان در تلاش آکادمیسینها برای مشابهسازی و تقلیدِ صرف از راه رفتهی جامعه مسیحی غرب در انزوای دین و برپایی سنت علممداری جستجو کرد.
نظر شما