چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰ - ۱۸:۵۸
۰ نفر

۲۷ آبان روز جهانی فلسفه است در همین رابطه یادداشتی از سیدباقر میرعبداللهی می خوانید:

فلسفه برای کودکان

آن‌ که هیچ‌گاه از هیچ‌کس و هیچ‌چیز مرسوم، سرسختانه و مطلق دفاع نمی‌کند، بلکه هماره و برحسب وظیفه ذاتی‌اش در کار نقد حکیمانه وضع موجود است، پیوسته در حاشیه جهان خاکی است و مغضوب و محروم. فیلسوف راستین، چنین کسی است و فلسفیدن نیز همان محرومیت است؛ به‌ویژه در زمانه کوتوله‌ها. این، وصف فیلسوفان قدیم بود که فلسفه را «مشق مرگ» و «هماهنگی جهان عین و ذهن» می‌دانستند؛ همانان که جان بر سر پیمان با حقیقت گذاشتند یا به نفی بلد و انزوا و دربه‌دری و بی‌بهره‌ ماندن از برخورداری‌ها رضا دادند. اما این محرومیت‌ها برای مشغولان به فلسفه که فلسفه برای آنها نه مشق مرگ و نه جست‌وجوی بی‌ادعای چراها و چیستی‌ها، بل چیزی در حد وَر رفتن با متدهاست، شکل دیگری هم یافته است؛ گرسنگی.

فلسفه‌مآبان، درگیر نبردی نفسگیر بر سر امنیت شغلی و موفقیت در «کسب‌وکار فلسفی» خویش‌ هستند. استادتمام حرفه‌ای گروه فلسفه و دانشیار از پیمانی به رسمیت رسیده و استادیار نگران بیست‌وچند سال پیش‌رو و مربی تربیت نشده و ترسیده از «عدم‌تمدید قرارداد»، همگی هر چه را دور و بر خود می‌بینند، در اختیار گرفته‌اند تا این 30 سال به خیر بگذرد. از دانشجوی ناچاری که تکالیف استاد را می‌نویسد و با «ساختن» کتاب و مقاله علمی‌ـ‌پژوهشی و آی. ‌اس. ‌ای به ضرب‌وزور سرقت و تقلب و مونتاژ، به تولید علم مدد می‌رساند گرفته تا اجرای پروژه‌های بی‌بو و خاصیت و شرکت در همایش‌های مجله‌ پرکن که صف اول‌نشینان آن زیر 70 ندارند، همه و همه ابزارهای رفع این گرسنگی سیری‌ناپذیرند.

نسبت فیلسوفان دوست‌داشتنی دیروز ما با فلسفه‌دانان آموزش‌دیده، چه بسا همان نسبت میان فلسفه و کلام است. وضع خورد و خوراک عضو هیأت علمی (متکلم) بدک نیست؛ چون برخلاف آن فیلسوفی که حقیقت را از استادش دوست‌تر می‌داشت، دارای پیش‌فرض‌های رسمی است و چیزی برای دفاع‌کردن دارد. این دیدگاه، ربطی به حاکمیت‌ها ندارد؛ یعنی چنین نیست که اگر حکومت، دینی شد و متکلمان عهده‌دار دفاع از مبانی آن، فیلسوفان گرسنگی بکشند و اگر لائیک شد، نان فلسفه در روغن باشد و متکلم گرسنه بماند.

درست است که فلسفه دانشی تخصصی است و از این نظر مختص فیلسوف است، اما ریشه‌ در نیاز باطنی آدمیان دارد؛ همانان که فیلسوف رسمی نیستند، اما در تب این نیاز می‌سوزند. درست است که هرچه از ظاهر فرابرود و به فهمی عمیق و روشمند از جهان و انسان بینجامد، فلسفه است و هر که به چنان فهمی دست یابد، فیلسوفش می‌نامند، اما توجه ما در اینجا محدودتر هم می‌تواند باشد. فلسفه به این معنا فعالیتی تخصصی و مبتنی بر نوعی مهارت است و فیلسوف ـ ‌با تسامح بسیارـ کسی است که از طریق این فعالیت، امرارمعاش هم می‌کند. اما حتی در همین معنای نازل از فلسفیدن هم ـ ‌اگر روش‌شناسانه بیندیشیم‌ـ باید میان علم و فلسفه مرز بگذاریم و یکی از ثمرات این تفکیک، توجه به بعد اخلاقی فلسفه است و مگر فلسفه رسالتی جز تبیین زیست اخلاقی دارد؟

نیز درست است که فیلسوف هم باید نان بخورد و مشاغلی که فلسفه‌خواندگان می‌توانند بپذیرند، در قیاس با حرفه‌های دیگر، بسیار نادر و متفاوت است، اما سخن در اینجا توجه دادن به آسیب «زندگی کردن با پز فلسفه» است. سخن در این است که چرا اینان ـ‌ درست مانند لوله‌کش، بنا، قصاب، خیاط، کاسب، تاجر و نانواـ غمگین و طلبکارند و کمتر احساس رضایت می‌کنند؟ چرا سی‌ سال تعلیم فلسفه و نفس‌کشیدن در هوای سقراط و سهروردی و اسپینوزا، آنان را از نقل صرف فلسفه عبور نداده است؟ چرا می‌بینیم که ارزش‌های ذهنی نخبگان (نخبگان؟) هم‌سطح اهالی کوچه و خیابان شده است؟ چرا حس رقابت، درگیری، خودخواهی، سیری‌ناپذیری، سودانگاری، کم‌فروشی، گرانفروشی، فریبکاری، کبر، قدرت‌خواهی، حق‌گریزی، نفرت، یاوگی، عصبیت، نقدناپذیری، کمیت‌گرایی، خودشیفتگی، بی‌منطقی، خشونت و خصومت میان اینان هم هست؟ چرا فلسفه، غم نان از اینان نزدوده و بی‌تابی دنیوی و مشتهیأت نفسانی‌شان را تسکین نداده و چرا بی‌آرزو و سبکبارشان نساخته است؟  

نگوییم این اوصاف، وصف زمانه است و فیلسوف و غیرفیلسوف نمی‌شناسد و نگوییم نباید همه را با یک چوب راند! چراکه اینجا سخن از هویت جمعی است؛ نه فردی. آری، ما همه مسافران خسته و گرسنه یک قطاریم؛ فقط کوپه‌هایمان با هم فرق دارد.

کد خبر 638252

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha