اگرچه آمریکا از سال‌ها قبل برای خروج از افغانستان آماده شده و حتی به‌تدریج نیروهای خود را در این کشور کاهش داده بود اما امید داشت نظام مورد حمایتش در کابل سر کار باقی بماند که چنین نشد؛ نظامی که قرار بود الگویی جدید در منطقه باشد، در نخستین آزمون واقعی، حتی بدون وقوع درگیری نظامی قابل توجهی فروپاشید.

خروج نیروهای آمریکا

همشهری- حسن نافعه- استاد دانشگاه قاهره: صحنه‌هایی که هفته گذشته از فرودگاه کابل در سطح جهان مخابره شد، حیرت‌آور و پندآموز بود. درحالی‌ که گروه طالبان، پس از سیطره بر بخش اعظم خاک افغانستان، پیروزمندانه به‌سوی دروازه‌‎های کابل حرکت می‌‎کردند، نیروهای آمریکایی با سرعت برای فرار از این شهر در فرودگاه صف کشیده بودند؛ نیروهایی که ۲۰ سال پیش برای مبارزه با طالبان و نابودی آن وارد افغانستان شده بودند! از سوی دیگر، هزاران تن از شهروندان افغانستانی که طی این سال‌ها در کنار اشغالگران آمریکایی بوده و یا صرفا از سیطره طالبان بر کشور هراس دارند، تلاش می‌کردند به هر نحو ممکن، همراه با نیروهای آمریکایی سوار بر هواپیما شده و حتی برای فرار، خود را از بدنه خارجی هواپیما آویزان کنند. چنین صحنه‌هایی نه‌تنها با مفهوم «توافق برای خروج» همخوانی نداشته، بلکه بیانگر سردرگمی و هرج و مرج بوده است؛ گویی آمریکا نه از سر اختیار، بلکه با اجبار از افغانستان خارج می‌شود چرا که می‌داند در نهایت مقابل طالبان شکست خواهد خورد. چندین نکته در متن این واقعیت نهفته است:

پیچیدگی‌های جنگ افغانستان و اهداف واقعی آن

همان‌گونه که به یاد داریم این جنگ در تاریخ ۷ اکتبر ۲۰۰۱ آغاز شد؛ یعنی چند هفته پس از حمله ۱۱سپتامبر، فروپاشی برج‌های تجارت جهانی در نیویورک و مرگ بیش از ۳ هزار نفر. علت رسمی این جنگ، مخالفت طالبان با تسلیم اسامه بن لادن (طراح و فرمانده حملات ۱۱ سپتامبر) به آمریکا بود که از سال ۱۹۹۶ در افغانستان زندگی می‌کرد. بنابراین از منظر آمریکا، حمله به افغانستان تنها مرحله اول از پروژه‌ای بود که بعدها جنگ جهانی علیه تروریسم با فرماندهی واشنگتن نام گرفت. نیروهای تجاوزگر به سادگی ظرف چند روز طالبان را شکست داده و نظام سیاسی جدید افغانستان بر پایه اشغالگری را بنا کردند؛ نظامی که قرار بود با ظرفیت بالای دمکراسی و ضد ‌تروریسم بنا شود. در واقع اهداف علنی این حمله، سقوط طالبان و برپایی یک نظام جدید با ویژگی‌های مورد تأیید جامعه جهانی بود. اما سیر تحولات نشان داد دولت آمریکا به ریاست جورج بوش، برنامه‌ای مخفی را از طریق حمله به افغانستان دنبال می‌کرد؛ تحکیم هژمونی آمریکا بر نظام جهانی و تبدیل کردن قرن بیست و یکم به قرنی کاملا آمریکایی. به‌عبارت دیگر، بوش با سوء استفاده از حادثه ۱۱ سپتامبر، حرکت به‌سوی اهداف نئوکان‌های آمریکایی را آغاز کرد. دلیل این ادعا نیز روشن است؛ دولت آمریکا بلافاصله پس از شکست طالبان، به سمت عراق تغییر مسیر داده و خاک این کشور را هم اشغال کرد؛ کشوری که هیچ نقشی در تروریسم جهانی نداشت. جالب آن که در سال ۲۰۰۳ و همزمان با اشغال عراق، طالبان بار دیگر موفق شد وضعیت داخلی خود را سازماندهی کرده و جنگ‌های چریکی را علیه نیروهای آمریکایی آغاز کند.

روند و نتایج جنگ

آمریکا در این جنگ ۲۰ ساله، بیش از ۲ هزار میلیارد دلار هزینه کرد، بیش از ۲۴۰۰ نیروی خود را از دست داد و بیش از ۲۷ هزار نیروی مجروح و آسیب دیده را به کشورش بازگرداند. از سوی دیگر، افغانستان بیش از ۳ میلیون کشته و مجروح از این جنگ به یادگار برد. نظام مورد حمایت آمریکا به‌رغم تشکیل ارتشی با بیش از ۳۰۰ هزار نیروی آموزش دیده و مسلح به تجهیزات پیشرفته، هرگز نتوانست بر تمام خاک افغانستان سیطره یافته و جای طالبان را پر کند. جالب آن که این ارتش بزرگ، حتی نتوانست مقابل ۷۵ هزار نیروی طالبان مقاومت کند! اگرچه آمریکا (عمدتا به دلایل داخلی) از سال‌ها قبل برای خروج از افغانستان آماده شده و حتی به‌تدریج نیروهای خود را در این کشور کاهش داده بود، اما بدون شک امید داشت، نظام مورد حمایتش در کابل، بر سر کار باقی بماند. اما چنین نشد؛ نظامی که قرار بود الگویی جدید در منطقه باشد، در نخستین آزمون واقعی، حتی بدون وقوع درگیری نظامی قابل توجهی فروپاشیده و رئیس‌جمهور آن، با جمع‌آوری هرآنچه که در توان داشت از پایتخت گریخت!

بازگشت و سیطره طالبان

برخی معتقدند طالبان بدون توافق با آمریکا هرگز قادر نبود اینگونه به صحنه بازگشته و بر تمام افغانستان سیطره باید. توافقی غیرعلنی که به موجب آن طالبان می‌پذیرد به ابزاری در اختیار آمریکا برای فشار بر دشمنان این کشور مخصوصا روسیه، چین و ایران بدل شود. استناد اصلی این گروه به مذاکرات طولانی است که میان طالبان و آمریکا به میزبانی دوحه برگزار شده و براساس آن، جزئیات خروج آمریکا از افغانستان مورد توافق طرفین قرار گرفت. اما به باور من، نشانه‌ معتبری برای تأیید این نظریه توطئه وجود ندارد. از یک سو، توافق دوحه به‌طور کامل اجرا نشده است؛ به‌ویژه بخش‌هایی از توافق که مرتبط با تعامل طالبان با دولت اشرف غنی، اداره مرحله‌گذار و یا پیشروی طالبان پس از خروج کامل آمریکا بود. از سوی دیگر چنین تصوری که گروه طالبان، از گروهی دشمن آمریکا که سال‌ها برای آزادی خاک افغانستان جنگیده، ناگهان به ابزاری در اختیار این کشور برای فشار بر دیگران تبدیل شود، دور از هرگونه واقعیت سیاسی است.

بازتاب تحولات اخیر در منطقه و جهان

روشن است که آمریکا ضمن اعتراف به شکست در برابر طالبان، ناچار به اتخاذ تصمیم خروج از افغانستان شده است؛ تصمیمی که مانع از استهلاک توان نظامی-اقتصادی این کشور طی سال‌های آینده می‌شود. در واقع می‌توان گفت چشم‌انداز آینده آمریکا، کاهش استفاده از قدرت سخت و جایگزینی آن با ابزارهای نرم و هوشمند است. براساس این چشم‌انداز، نیروهای نظامی آمریکا به استثناء موارد اضطراری، باید در نقاط استراتژیک جهان، به دور از میادین پر تنش باقی بمانند. می‌توان پیش‌بینی کرد خروج آمریکا از افغانستان با خروج‌های سریالی دیگر از نقاطی نظیر عراق یا سوریه تکمیل شده و واشنگتن بیش از پیش بر متحدان خود، ازجمله اسرائیل و ترکیه برای اجرای ماموریت‌های نظامی تکیه کند. اما در رابطه با نبردهای پیش روی واشنگتن علیه قدرت‌های جهانی نظیر مسکو یا پکن بدون شک آمریکا می‌تواند با تکیه بر ابزارهای قدرت نرم خود برای رویارویی با این کشورها، از ورود به درگیری‌های نظامی و یا حتی جنگ اجتناب کند.

حال با توجه به تمام آنچه گذشت؛ آیا می‌توان گفت آمریکا از تجربه تلخ افغانستان درس‌هایی آموخته است؟ شاید! اما این درس‌ها چیست؟

۱- جنگ بهترین ابزار برای رسیدن به اهداف موردنظر و اداره بحران‌های بین‌المللی نیست. ۲- ایمان به مسئله‌ای که برای آن می‌جنگیم و تأکید بر ادامه نبرد با وجود تمام خسارت‌ها، دو کلید اصلی برای پیروزی در هر نبرد بین‌المللی است. ۳- دمکراسی وارداتی نیست و نمی‌توان آن را از خارج بر کشوری تحمیل کرد؛ دمکراسی باید درون ملت‌ها جوشیده و امیدها و آرزوهای آنان را نمایندگی کند.

منبع: العربی الجدید

کد خبر 622744

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار آمریکا

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha