اهل تجمل و دائم رخت و لباس عوض کردن نبود.

حسين بخشايش

همشهری آنلاین_بهاره خسروی: «اهل تجمل و دائم رخت و لباس عوض کردن نبود. اوایل جنگ بود و او برای همسو شدن با رزمندگان و سربازانی که در روزهای گرم سال با پوتین و لباس‌های رزم در جبهه‌ها از آب و خاک کشور دفاع می‌کردند، لباس سربازی بر تن و پوتین به پا داشت. اما صبح روز آخر، اوضاع کمی متفاوت بود؛ نونوار کرده بود. مادر دلشوره عجیبی داشت، گویا خبری در راه بود.

صدای موتورش که بلند شد، مادر صدایش زد: «مادر جان! شب زودتر بیا...” اما او برای همیشه رفت.»  این چند سطر خاطره کوتاهی بود از آخرین دیدار شهید «حسن بخشایش» با خانواده‌اش به روایت خواهر او. شهید بخشایش از شهدای انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم‌تیر ۱۳۶۰ است؛ شهیدی که در همسایگی ما در محله امام خمینی زندگی می‌کرد و از جوانان انقلابی فعال در مساجد موسی بن جعفر(ع) و باب‌الحوائج خیابان رودکی بود. فردا چهلمین سالگرد انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و به شهادت رسیدن آیت‌الله بهشتی و ۷۲ تن از همراهان او است. به همین مناسبت، مهمان خانواده شهید «حسن بخشایش» شدیم و با برادر کوچک‌تر این شهید، «محمد بخشایش»، گفت‌وگو کردیم.  

دی ماه ۱۳۳۶ در محله منیریه، حوالی چهارراه لشکر، «حسن بخشایش»، بزرگ‌ترین پسر خانواده بخشایش، در یک خانواده سه‌نفره متولد شد. البته به تعداد خواهران و برادران در سال‌های بعد اضافه شد و خانواده بخشایش در مجموع صاحب دو دختر و چهار پسر بودند. تقریباً در بحبوحه انقلاب و سال ۱۳۵۵، همزمان با قبولی حسن در دانشگاه، این خانواده به محله نواب، چهارراه اناری، روبه‌روی پمپ بنزین خیابان کمیل، کوچ کردند و در کوچه «شهید سمندریان»، گنجه‌ای سابق، ساکن شدند.

«محمد بخشایش» این اطلاعات را به ما می‌دهد و سر صحبت را باز می‌کند: «حسن برادر بزرگ ترم بود. سال ۱۳۵۵ در رشته مهندسی شیمی وارد دانشگاه علوم تبریز شد. او از همان دوران درس و مدرسه، اهل مبارزه و فعالیت‌های سیاسی بود. مثلاً وقتی در سال آخر دبیرستان جاویدان درس می‌خواند، چند برگ از رساله امام خمینی(ره) را که آن وقت‌ها جزو کتاب‌های ممنوعه بود، از مدرسه به خانه آورده بود. او از همان دوران نوجوانی فعالیت‌های انقلابی‌اش را آغاز کرده بود.»

  • دستگیری در کوران انقلاب 

مرید بهشتی بود

شهید بخشایش از اعضای فعال مبارزات مردمی برای پیروزی انقلاب اسلامی بود. به تعریف برادرش، او در دانشگاه و مسجد محل از اعضای فعال در توزیع متن سخنرانی، اعلامیه و پخش نوارهای سخنرانی‌های امام خمینی(ره) بود: «برادرم در سال ۱۳۵۶، همزمان با قیام مردم تبریز، صورت فعالانه‌تری به مبارزاتش داد و در سال ۱۳۵۷ به همراه دوستانش گروه تشکیل دادند. نوزدهم بهمن ۱۳۵۶ ساواک به خانه او و دوستان هم‌دانشگاهی‌اش در تبریز حمله کرد، اما چون آنها احتمال چنین حمله‌ای را می‌دادند آن شب به خانه پسر رئیس دانشگاه رفته بودند.»

به گفته محمد بخشایش، سال ۱۳۵۸ مقابل آشوبگران حزب منحله‌ خلق مسلمان مقاومت کرد و در سال ۵۹ همگام با آغاز انقلاب فرهنگی به تهران آمد و درفعالیت‌های فرهنگی حضوری مؤثر داشت و از مهر ۵۹ همکاری نزدیک و تشکیلاتی خود را با حزب جمهوری اسلامی آغاز و فعالیت‌هایش را از سر گرفت و هنگام آغاز انقلاب فرهنگی یکی از مؤثرترین اعضای دفتر تحکیم وحدت در تبریز بود.  

  • ماجرای لو رفتن اسناد یک توطئه 

مرید بهشتی بود

حسن بخشایش، بعد از مدتی فعالیت در تبریز، مدارکی درباره بعضی حرکت‌های ضدانقلابی سران مملکتی آن دوران را به محضر امام خمینی(ره) می‌برد و برای ادامه فعالیت‌ها و مبارزه با توطئه‌ها راهی تهران می‌شود. برادر شهید با اشاره به این موضوع ادامه می‌دهد: «برادرم به همراه برادر شهید «محمد منتظری» بعد از چندی که دفتر هماهنگی جنبش‌های آزادی بخش افتتاح می‌شود، برای افشای جریانات انحرافی وارد دفتر می‌شود و کلیه کارهای دفتر را زیر نظر می‌گیرد و گزارش روزانه را به‌صورت سندی به استحضار امام می‌رساند. بعد از اینکه بنی‌صدر مخلوع از کار او مطلع می‌شود، برادرم را بازداشت و پس از چندی اخراج می‌کند. حسن از روزی که اخراج می‌شود هرچه بیشتر با همکاری مجاهدین انقلاب اسلامی و واحد کارگری حزب جمهوری اسلامی در افشای توطئه دفتر هماهنگی وارد کارخانه‌ها می‌شود و توطئه‌های این دفتر را برملا می‌کند. سپس به درخواست دوستانش وارد نخست وزیری می‌شود و برای سازماندهی این نهاد نوپا تلاش می‌کند.»

  • نخستین حضور در استادیوم آزادی

محمد از خاطرات برادر بزرگ‌تر می‌گوید؛ برادری که مثل کوه پشتش بوده و مانند یک دوست مهربان همیشه همراهش. محمد تعریف می‌کند: «خوش‌خلقی از مهم‌ترین ویژگی‌های برادرم بود؛ صفتی که در میان بیشتر دوستان و آشنایان و بچه‌محل‌ها به آن معروف بود. اهل شوخی و خنده‌رو بود. علاقه‌مند به ورزش بود و بیشتر مجله دنیای ورزش می‌خواند. من برای نخستین با او بود که به تماشای مسابقه تیم‌های پرسپولیس و استقلال به استادیوم آزادی رفتم.

برادرم از طرفداران تیم پرسپولیس بود.» ساده‌زیستی و دوری از تجمل‌گرایی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های شهید بخشایش در زندگی بود: «برادرم با همه اختیارات و موقعیتی که داشت، اهل استفاده و بهره‌برداری شخصی نبود. برای‌ تردد به محل کارش موتور برادر دیگرم را قرض می‌گرفت. آن زمان ارتباط با مسئولان کار چندان سختی نبود و بسیار راحت، بی‌واسطه و مستقیم مردم در کنار آنها بودند. برای مثال، شهید محمد منتظری، پسران شهید بهشتی، علیرضا محجوب، علی ربیعی، دکتر شیبانی یا فرشاد مؤمنی همگی از همرزمان برادرم بودند. بعد از شهادت برادرم، آقای محجوب موتور و وسایلش را به خانه آورد؛ موتور و وسایلی که چند وقت پیش همه‌شان را به موزه شهدای هفتم‌تیر تقدیم کردیم.»

  •   انتظار با پایان تلخ 

مرید بهشتی بود

محمد بخشایش در زمان شهادت برادرش یک نوجوان شانزده‌ساله پرشور و انقلابی بود و سرگرم برنامه‌های فرهنگی مساجد و کتابخانه‌ها. او با یادی از همان روزها و فعالیت‌هایش، درباره لحظه شنیدن خبر شهادت برادرش تعریف می‌کند: «آن زمان رئیس دانشکده خدمات اجتماعی (علامه طباطبایی) شهید «عباس ارشاد» بود. ایشان هم در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید و با شهید «علی‌اصغر چمن‌روی» که از دوستان نزدیک برادرم بود و در عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید، آشنایی نزدیک داشت. به پیشنهاد این شهید (چمن‌روی) و با موافقت شهید ارشاد (رئیس دانشکده) کتابخانه مسجد «موسی بن جعفر» را به دانشکده منتقل کردیم و فعالیت‌ها و سخنرانی‌ها در این دانشکده انجام می‌شد.

اوایل تابستان بود و هوا گرم. دست به کار تعمیر کولر شدم که برق مرا گرفت و در واقع برای چند لحظه طعم مرگ را چشیدم. آن شب در دفتر حزب جمهوری اسلامی هم جلسه بود. بعد از اینکه حالم بهتر شد، منتظر بودم تا برادرم به دانشکده و کتابخانه بیاید و ماجرای برق‌گرفتگی را برایش تعریف کنم، اما او نیامد. به خانه رفتم. مادر هم نگران بود. شب از نیمه گذشته بود و همچنان منتظر بازگشت او بودیم.» بخشایش می‌گوید: «خانه ما تلفن نداشت. برای تماس گرفتن به این و آن به خانه خواهر رفتیم و آنجا خبر انفجار را شنیدیم. در خبرهای اولیه برای اینکه کمتر نگران شویم، به ما اعلام کردند که برادرم جزو مجروحان است، ولی تقریباً نزدیک‌های صبح بود که به دامادمان خبر شهادت را اطلاع دادند. ماندیم خانه خواهرم، چون مادرم دیگر توان بازگشت به خانه را نداشت و اقوام برای عرض تسلیت آمدند.»
بخشایش درپایان به ارادت برادرش به شهید بهشتی اشاره می‌کند و می‌گوید: «از جملات شهید این بود که بهشتی ابر مردی است که نامش در تاریخ جاودان خواهد ماند.»

  • صبح روز آخر 

مرید بهشتی بود


محمد بخشایش درباره صبح آخرین روز دیدار برادر با اهل خانه، به خاطره خواهرش «معصومه بخشایش» اشاره می‌کند و می‌گوید: «شهید بخشایش اغلب ساده می‌پوشید و برای همدلی با رزمندگان پوتین به پا می‌کرد.  
اما در روز شهادتش یک کار غیرمنتظره کرد؛ رخت و لباس نو پوشید و به جای پوتین کفش تابستانی به پا کرد و بعد از خداحافظی با خانواده به حیاط و سمت موتورش رفت. مادرم در آخرین خداحافظی، وقتی داشت در را می‌بست، به او چنین چیزی گفت: «پسرم! شب زود برگرد". به نظرم رسید صدای موتور مانع از شنیده شدن این پیغام مادرم شد. به سرعت خودم را به حیاط رساندم. صدای گاز موتور کل کوچه را پر کرده بود. پیش مادرم برگشتم و گفتم: تا برسم رفته بود... صدای شما را نشنید... د.»
 

کد خبر 610195

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha