شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۷ - ۰۶:۰۹
۰ نفر

ندا انتظامی: سیامک صفری بازیگر متفاوتی است؛ البته این تفاوت برای هر مخاطبی یک معنی می‌دهد.

اما یک مرز مشترک بین این معنا وجود دارد؛ سیامک صفری بازیگر توانمندی است و زمانی که پا بر صحنه تئاتر می‌گذارد، صحنه از حضور او پر می‌شود.

این بازیگر دارای مدرک کارشناسی ارشد با گرایش کارگردانی تئاتر است و در نمایش‌های متعددی هم بازی کرده است ؛ بازی در نمایش‌های «دشمن مردم»، «سمفونی درد»، «مرگ فروشنده»، «آنتیگونه در نیویورک»، «تولد»، «مرغابی وحشی» و «تئاتر بی‌حیوان».او در سال گذشته و امسال حضوری فعال در بازیگری داشته است، به همین دلیل و  به دلیل بازی در نمایش «ماکوندو» با این بازیگر گفت‌وگو کرده‌ایم.

  • چه چیزی در نقش باعث می‌شود که وسوسه بازیگری به سراغتان بیاید و بازی در آن نقش را بپذیرید؟

موقعیت‌هایی که نقش به بازیگر می‌دهد. در انتخاب نقش به این سمت نمی‌روم که نقش، کمیت و حضور بیشتری روی صحنه داشته باشد، به این فکر می‌کنم که نقش چه موقعیتی را برای ارائه به بازیگر پیشنهاد می‌دهد. برایم تئاتر و نقشی جذاب است که بیشتر به این سمت رفته است که در نهایت بازیگر بتواند در موقعیت نمایش بازی کند، تا اینکه بیشتر دیالوگ بگوید.

  • تراژدی، کمدی، کلاسیک یا مدرن بودن نمایشنامه چقدر در این انتخاب سهیم است؟

هر بازیگری وسوسه بازی در نقش‌های کلاسیک را دارد. به شخصه گرایش و علاقه‌ام به سمت نمایشنامه‌های کمدی بیشتر است.

  •  بیشتر هم در این نقش‌ها بازی می‌کنید. نگران این نیستید که در تیپ‌ها کلیشه بشوید؟

یک سری واژه در تئاتر ما به اشتباه ترجمه شده است، یا تعبیر نادرستی از آن داریم. معتقدم که هر بازیگری اگر بتواند موقعیت را درست بازی کند، درست عمل کرده است. فرض کنید بازیگری که کمدی بازی می‌کند، زمانی درست عمل کرده است که بتواند موقعیت کمدی را درست بازی کند.

هر بازیگر خصوصیاتی خاص، لحن صحنه‌ای مشخص و خصلت‌های بازی خاص خودش را دارد. قطعا زمانی که این بازیگر موقعیت‌های یک نقش را بازی می‌کند، ممکن است برای دیگران آشنا باشد و بگویند اینکه سیامک است. طبیعی است که این منم، اما من بازیگری هستم که دارم موقعیت‌های آن نقش را بازی می‌کنم. به هیچ عنوان، سیامک صفری‌ای که بازیگر است را از صحنه پاک نمی‌کنم.

  • در سینما تیپ‌سازی‌، خصوصا در سینمای کمدی امر عادی تلقی می‌شود، اما در تئاتر، بازیگران تاکید روی تفاوت نقش‌ها دارند، یعنی نکته‌ای که شما خلاف آن را مطرح می‌کنید و تاکید می‌کنید که آگاهانه است.

از بازیگری سینما درک درستی ندارم، اما درمورد بازیگری تئاتر باید بگویم که زمانی که بازیگر روی صحنه است، تلاشش برای این است که بگوید آن چیزی که در کار قبلی دیدید من نیستم، اما به‌نظر من باید بگوید که من همان هستم که موقعیت‌های یک نقش دیگر را بازی می‌کنم. این به تجربه، حساسیت بازیگر و شناختی که از خودش دارد بر می‌گردد. نکته دیگر این است که بازیگر بتواند ظرافت‌های کوچک یک نمایشنامه را برای بازی پیدا کند؛ ظرافتی که ضمنا اشاره به یک کلیت بزرگتر داشته باشد.

  • در سه تا کار اخیر شما یعنی «تئاتر بی‌حیوان»، «مرغابی و حشی» و «ماکوندو» سه شخصیت متفاوت را بازی می‌کنید که هر کدام تحلیل‌های متفاوتی هم دارند،  اما جنس و نوع نگاه شما به این شخصیت‌ها یکسان است. در نتیجه در بازی‌های شما رگه‌های مشترک دیده می‌شود.

این رگه‌های مشترک باید باشد. هر بازیگر استیل و جوهری دارد که باید بشناسد و حفظ کند. هر بازیگری تفاوت‌های بازی را زمانی پیدا می‌کند که در موقعیت بازی قرار بگیرد؛ مثلا در نمایش‌هایی که مثال زدید، به‌نظرم توانسته بودم با توجه به نگاه خودم، موقعیت‌های متفاوتی را خلق کنم. اگر کسی «مرغابی وحشی» را دیده و سپس «تئاتر بی‌حیوان» را ببیند در اولین نظرش این‌است که سیامک صفری این نقش را بازی می‌کند، ولی بعد با توجه به مشخصات مشترکی که در کل بازی‌های من هست و با توجه به یک ترکیب تازه و عناصری که به نقش اضافه شده است، مرزی مشخص می‌شود.

  • فکر نمی‌کنید که این مرز و عناصری که اضافه می‌کنید، کم رنگ است، به‌طوری که مخاطب متوجه آن نمی‌شود و فقط حضور سیامک صفری در کار دیده می‌شود؟

به‌نظرم این جای خوشحالی برای من بازیگر است. معتقدم که بازیگر باید بگوید، این منم که دارم این نقش را بازی می‌کنم. این گفتن خیلی مهم است اما کیفیت آن هم مهم است. شاید من در موقعیت بازی مانده‌ام و در ذهنم ریزه‌کاری‌هایی را ایجاد کرده‌ام، اما نتوانسته‌ام روی نقش تسلط پیداکنم و خودم را حذف کنم، تا لحظه بازی را به شکل دیگری ارائه دهم در نتیجه مخاطب متوجه این مرز می‌شود. شاید در این دام افتاده باشم. می‌خواهم بگویم که خودم به این موضوع توجه دارم.

  • رگه‌های مشترک دیگری درکارهای شما وجود دارد وآن این‌است که شما پایتان را در صحنه می‌گذارید، تماشاگر‌ان می‌خندند. حتی اگر حضور شما مثل نمایش «ماکوندو» فقط منحصر به صدایتان باشد.

این دیالوگ را با تماشاگرم دارم و قراردادی است بین من و تماشاگرم؛ رابطه‌ای است که تماشاگر نه با نقش بلکه با خود من دارد. البته گاهی اوقات از این رابطه تعجب می‌کنم و حتی نمی‌فهمم که جریان چیست ولی پی برده‌ام که تماشاگر در رابطه‌اش با من این را کشف کرده که لحن و حضوری در این بازیگر هست که منتقد شرایط بازی و نوع اجرایش است.

  • نگران این نیستید که تماشاگر براساس پیش ذهنی که دارد به تماشای کارهای شما می‌نشیند؟

به‌نظرم حدسیاتش را با خودش می‌آورد، مثل اینکه سلیقه، نوع نگاه و جهان بینی هر کارگردانی مشخص است و براساس آن شناخت، کار را برای دیدن انتخاب می‌کنید. به‌نظرم این اتفاق خوبی در عرصه هنر است چرا که یک بازیگر  یا یک کارگردان توانسته خودش را در یک قاب مشخص بگذارد و آن را ارائه کند.

  • اگر خودتان را جای مخاطب بگذارید، برایتان جالب است که یک بازیگری را ببینید که در کارهایش این خصوصیت را دارد؟

اگر بازیگری به این اتفاق آگاه باشد به‌نظرم اتفاق خوبی است. زمانی که من به دیدن کارهای یک بازیگر که کارهایش را دوست دارم می‌روم، لحظه‌ای دیدن کارهای او برایم جذاب می‌شودکه این بازیگر در فضای دیگر، خودش را به من چگونه نشان خواهد داد.

  • تکلیف تحلیل نقش چه می‌شود؟

زمانی هست که تکلیف نقش‌ات مشخص است. برای یک سری از نقش‌ها در طول سال‌ها، اجراهایی که از آن نمایشنامه شده است، تعاریفی پیدا شده است و طبیعتا قالب‌های خودش را پیدا کرده است. معتقدم که کار یک بازیگر این‌است که یک بازی را روایت کند. در این مرحله دو حالت اتفاق می‌افتد که یکی خود بازی و دیگری روایت آن بازیگر از آن بازی است. یعنی به‌عنوان یک بازیگر نظرم، جهان بینی‌ام، شناخت، حساسیتم و نوع رابطه‌ای که می‌خواهم با نقش برقرار کنم را به شکلی تعریف می‌کنم. یعنی این طوری نیست که من خودم را 100درصد در اختیار آن پرسوناژ قرار بدهم.

 به اعتقاد من هیچ بازیگری هم نباید این کار بکند. بازیگر باید نظرش را برای نقش بدهد. اساسا خصلت بازی کردن این‌است که بازیگر با بازی در نقش و بازی موقعیت یک نقش در حقیقت نظرش را درباره نقش بگوید. مثل اینکه وقتی جریان حادثه‌ای که افتاده را برای دیگران تعریف می‌کنید، هم حادثه را بازگو می‌کنید وهم نظر خودتان را نسبت به آن حادثه می‌گوید.

  • اما آن حادثه را واقعی روایت می‌کنیم و تحریفش نمی‌کنیم.

این تحریف نیست.

  • ممکن است آن حادثه را به شکلی تعریف کنیم که همه بخندند یا همه گریه کنند، در حالی که اهل ماجرا خلاف آن است.

 همان روایت مهم است. وقتی این روایت  در تئاتر اتفاق می‌افتد، تئاتر اتفاق افتاده است. فقط روایت بازیگر مهم نیست. در زمان اجرا نمایش موقعیت‌هایش را مطرح می‌کند، تماشاگر روایت و نظر بازیگر را می‌بیند و قضاوت می‌کند. یک بخش قضاوت اوست و یک بخش دیگر این‌است که چه خوب بازی کرده است.

  • اگر به شما نمایشنامه‌ای تراژدی مثل «ریچارد سوم» یا «مکبث» پیشنهاد شود، بازهم در اجرای نقش رگه‌هایی از شما دیده می‌شود؟

قطعا. چراکه من ریچاد سوم را بازی می‌کنم. من موقعیت‌های نمایش را درک و آن را بازی می‌کنم.

  • در این صورت ما به شخصیت ریچاردسوم می‌خندیدیم.

مطمئن هستم که این اتفاق می‌افتد.به‌نظرم «ریچاد سوم» تلخ‌ترین نمایشنامه شکسپیر است، اما من به گونه‌ای این نقش را روایت می‌کنم که تماشاگر در لحظاتی خواهد خندید. این اتفاق ریچاد سوم را خدشه‌دار نمی‌کند، بلکه زوایه دیگری را برای تماشاگران باز می‌شود.

  • در صحبت‌هایتان تاکید می‌کنید که بازیگر روایت می‌کند. این وسط نقش کارگردان چه می‌شود؟

من درخصوص بازیگری حرف می‌زنم.

  • اما تئاتر، درخصوص گروه و کارگردان معنی پیدا می‌کند.

اساسا نوع رابطه بازیگر و کارگردان مبحث دیگری است، اما کارگردان با هر شرایط و نگاهی که باشد برای نظر بازیگر احترام قائل است، مگر اینکه با یک نگاه دیکتاتوری به سرکار بیاید. در این حالت به‌دلیل نوع تفکر واستبدادی که دارد در حقیقت حضور بازیگر را روی صحنه حذف کرده است، اما به این معنا نیست که این مواردی که من گفتم نمی‌تواند باشد، این موارد می‌تواند باشد و بازیگر با مولف‌، جریانات، اندیشه‌های استاتیک و نوع برخورد کارگردان با روایت،آن را نقل می‌کند. گاهی اوقات کارگردان کاملا آگاهانه با بازیگر همسو می‌شود و برعکس. اگر این اتفاق بیفتد روایت بی‌کم وکاست جاری نشده است.

کد خبر 57711

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز