مردی که با فقر مالی خانواده و اعتیاد پدر بزرگ شده بود، در دوران کودکی به خودش قول داد کار کند و پول جمع کند و برای مادرش قصری بسازد و با دختری فقیر ازدواج کند و او را از فقر و فلاکت نجات دهد اما ...

معتاد کمپ

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه خراسان، این مرد که حالا ۳۷ سال سن دارد، به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: پدرم معتاد و بیکار بود و مادرم از کارگری در خانه‌های مردم تنها می‌توانست شکم‌مان را سیر کند. اجاره خانه‌مان چند ماه عقب افتاده بود و کاسه صبر صاحبخانه لبریز شده بود. بنابراین تمام وسایل خانه را داخل کوچه ریخت. هوا سرد بود و برف می‌بارید. خواهر و برادرانم گریه می کردند. مادرم مستاصل، تنها به صاحبخانه التماس می‌کرد که فرصتی بدهد تا اجاره‌خانه را بپردازیم. پدرم که با اعتیاد به مواد مخدر ته مانده غیرتش را هم چال کرده بود، مثل همیشه نبود که نبود.

مرد جوان ادامه داد: مرد خانه من بودم؛ کودکی ۱۱ ساله. برایم سخت بود که اشک‌ها و التماس‌های مادرم را ببینم. با جثه کوچکم به سمت مرد صاحبخانه حمله کردم اما او مرا به گوشه‌ای هل داد و به زمین افتادم. تمام لباس‌هایم از آب برف و باران خیس شد. مادرم مرا در آغوش گرفت تا آرامم کند. آن شب، من و خواهر و برادرانم سفره غذایمان را بالای سرمان گرفتیم تا برف روی سرمان نبارد و اگر زن همسایه دلش نمی‌سوخت و پناه‌مان نمی‌داد، باید در برف و سرما شب را به صبح می‌رساندیم.

در آن شب زمستانی، با اشک‌ها و التماس‌های مادرم و کتکی که از مرد صاحبخانه خوردم، کودکی‌ام دیگر تمام شد. به خودم قول دادم که تمام تلاشم را بکنم تا به پول و ثروت دست یابم و خانواده‌ام را از این بدبختی نجات بدهم. به خودم قول دادم وقتی به پول و ثروت رسیدم، با فقیرترین دختر شهر ازدواج کنم تا او را به آرزوهایش برسانم. می‌خواستم آرزوهای دست‌نیافته دوران کودکی خودم را جبران کنم. درس و تحصیل را رها کردم و مشغول به کار شدم. برای خانواده‌ام خانه‌ای اجاره کردم و خرج و مخارج زندگی آن‌ها و حتی هزینه اعتیاد پدرم را پرداخت می‌کردم.

در همین بین، مادرم به سرطان مبتلا شد و از دنیا رفت. از این که نتوانسته بودم مادرم را به آرزوهایش برسانم، ناراحت بودم. دوست داشتم مادرم را در قصر بنشانم و تمام سختی‌هایش را جبران کنم. به ۲۵ سالگی که رسیدم، دیگر کار و بارم سکه شده بود و تصمیم به ازدواج و تشکیل خانواده گرفتم. یاد قولی افتادم که به خودم داده بودم؛ «می‌خواستم با فقیرترین دختر شهر ازدواج کنم» ...  ناگهان یاد «اشرف» افتادم. آن زمان که در حاشیه شهر سکونت داشتیم، در انتهای یک کوچه بن‌بست همسایه‌مان بودند. اشرف چشمان عسلی بسیار زیبایی داشت و پدرش مثل پدر من به مواد مخدر اعتیاد داشت. او همبازی دوران کودکی‌ام بود. 

با پرس‌وجوهای فراوان خانه اشرف را پیدا کردم. هنوز در همان محله قدیمی سکونت داشتند. پدرش خانه را ترک کرده بود و مادرش موادفروشی می‌کرد. با خودم گفتم مثل یک قهرمان و ناجی می‌روم و زندگی اشرف را نجات می‌دهم. پدر و خواهرم را به خواستگاری‌اش فرستادم. غریبه و آشنا و دوست و فامیل همگی توصیه می‌کردند که از این تصمیم صرف‌نظر کنم، اما من می‌خواستم پای قولی که به خودم داده بودم، بایستم. از طرفی چشمان عسلی اشرف که از کودکی‌اش زیباتر شده بود و من انگار عاشق آن چشم‌ها شده بودم.

صیغه عقد بین من و اشرف جاری شد و ۶ ماه بعد زندگی مشترک‌مان را آغاز کردیم. از اشرف چیزی نخواستم. خانه‌ای با تمام امکانات تهیه کردم. تمام جهیزیه و وسایل خانه را هم خودم خریدم. چند ماه بعد اشرف باردار شد. از این که داشتم پدر می‌شدم، خوشحال بودم اما وقتی پسرم زودتر از موعد متولد شد، دکتر معالج در بیمارستان پرده از رازی برداشت که تمامی آرزوهایم فرو ریخت: «اشرف به مواد مخدر اعتیاد دارد.» وقتی این موضوع را با اشرف مطرح کردم، او با گریه گفت اشتباه کرده و قول می‌دهد که ترک کند. اشرف را دوست داشتم. برای همین حرفش را باور کردم و خواستم که کمکش کنم. او را به بهترین مراکز درمانی ترک اعتیاد بردم اما مدتی بعد از ترخیص از بیمارستان دوباره به مصرف مواد مخدر روی آورد.

در طول ۱۲ سال زندگی مشترکم با اشرف شاید نزدیک به ۲۰ بار او را ترک دادم اما دوباره مصرف مواد مخدر را شروع می‌کرد. گاهی که خمار می‌شد، پسر ۱۰ ساله‌مان را آن قدر کتک می‌زد که چند بار مجبور شدم او را به بیمارستان ببرم. برخی اوقات به ناچار خودم برایش مواد مخدر تهیه می‌کردم. تا این که مدتی پیش متوجه شدم همسرم با یکی از ساقی‌های مواد مخدر وارد رابطه شده و به من خیانت می‌کند. وقتی پیامک‌های‌شان را در گوشی اشرف دیدم، نتوانستم تحمل کنم و او را از خانه بیرون کردم. آن قدر فشار روانی به من وارد شد که منقل به پا کردم تا با استعمال مواد مخدر کمی به آرامش برسم اما وقتی چشمانم به چشمان پسر ۱۰ ساله‌ام افتاد، شرمنده شدم و یاد آن روز سرد زمستانی دوران کودکی‌ام افتادم ... .

کد خبر 524163

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • FR ۱۱:۰۳ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۲
    0 1
    با سلام، فقط (به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه خراسان) از خودتان است و بقیه از روزنامه خراسان است ادمین: درست است و منبع آن نیز ذکر شده است