چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۶ - ۰۶:۳۳
۰ نفر

لیلا رضایی: «شب‌های چهارشنبه» نخستین کتاب آذردخت بهرامی، شروع کوبنده‌ای برای نویسنده‌اش محسوب می‌شود.

این کتاب کم‌حجم با چند داستان نه چندان عجیب و غریب،  در آغاز سال، نخستین جایزه روزی روزگاری را از آن خود کرد  و  د‌ر اواخر سال، یعنی همین چند وقت پیش، هفتمین جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات را گرفت. شروع و پایانی لذت‌بخش آن هم در سالی که با وجود رقیبان سرسخت در بخش مجموعه داستان، گرفتن این دو جایزه را معنادارتر می‌کرد.

رقیبانی چون «زندگی مطابق خواسته تو پیش می‌رود» امیرحسین خورشیدفر و «عسگر گریز» محمدآصف سلطان‌زاده .با او درباره این مجموعه داستان به گفت و گو نشستیم.

  • جایزه هایی که گرفتید در فروش کتابتان تأثیر داشت؟

این سؤالی است که باید از ناشر بپرسید. من هیچ آماری ندارم ولی تجربه ثابت کرده جوایز در فروش کتاب تأثیر داشته و دارند.

  •  اما خیلی‌ها معتقدند جوایز ادبی بیش از آن که تأثیری بر فروش داشته باشند، حاصل نوعی باندبازی و بده‌بستان‌های محفلی است.

ممکن است یک وقتی یک جایی یک اتفاقی افتاده یا نیفتاده باشد اما این چه چیزی را روشن می‌کند؟ ما باید یاد بگیریم به‌نظر دیگران احترام بگذاریم. اگر به خودمان بگویند آقای محترم یا خانم عزیز بفرمایید داوری کنید، همه می‌شویم اسوه‌ امانت و دقت؛ اما بعد با مشکلات عملی کار مواجه می‌شویم و متوجه می‌شویم هیچ داوری یا تصمیمی مطلق نیست و همه چیز نسبی است. اما اگر قرار باشد دیگران داوری کنند از آن‌ها انتظار مطلق داریم و اگر نتوانند از عهده‌ان بربیایند، آن‌ها را متهم می‌کنیم.

درمجموع فکر می‌کنم برآیند انتخاب داوران در جوایز ادبی بضاعت جامعه ادبی ما را کمابیش نشان می‌دهد و هر کس که بخواهد جایزه‌ای راه بیندازد، ‌اگر سراغ همین داوران نرود، پس سراغ چه کسی باید برود؟

همین است که هست. خیلی خوب هم هست. شاید اشتباه هم شده باشد، اما درست می‌شود و روز به روز بهتر می‌شود. البته برد جوایز ادبی هم محدود است. در سال‌های گذشته، بسیاری از کتاب‌هایی که به‌نظرم خیلی خوب بودند و مستحق جایزه، جایزه نگرفته‌اند یا اصلاً ‌دیده نشدند. به‌نظرم نگرفتن جایزه هیچ از بزرگی آن‌ها کم نکرده. حتی ممکن است در یک سال دو رمان خوب چاپ شده باشد، اما در نهایت جایزه را فقط به یکی از آن‌ها می‌دهند. باندبازی و این حرف‌ها لباس تنگ و بدقواره‌ای است که به تن هیچ کدام ما نمی‌رود.

  • حق با شماست. پس اجازه بدهید از این بحث بگذریم و به کتاب بپردازیم. در «شب‌های چهارشنبه» بیش و پیش از هر چیز زبان به چشم می‌آید. برای رسیدن به زبانی یکدست و شُسته رفته، چه مراحلی را طی کرده‌اید و پشتوانه‌تان چه بوده است؟

من در دانشگاه ادبیات‌ نمایشی خواندم. شاید متون‌‌کهن و شاهنامه‌خوانی موجب چنین امری شده باشد. از شاهنامه و داستان فرود و داستان سیاوش و هفت‌پیکر و آواز پر جبرییل گرفته تا عقل سرخ و تذکره الاولیا  و غیره. بعد از آن هم نوشتن مداوم و مطالعه.

  • گذشته از این، نویسنده هنگام نوشتن، هم باید به زبان بیندیشد و مراقب آن باشد، هم قصه را پیش ببرد. چطور می‌توانید مانع از سوار شدن زبان بر عناصر دیگر شوید؟

می‌شود سؤال کرد که چطور می‌شود برای ادامه‌ حیات هم غذا خورد، هم نفس کشید، هم کارهای دیگر کرد؟ اگر به این تشبیه وفادار باشیم، می‌توانیم بگوییم داستان یک ارگانیسم زنده است و به‌طور طبیعی در جهت تأمین تمام نیازهایش حرکت می‌کند.

اگر به قول شما کلسترول ِ زبان ِ زیادی به این بدن برسد باعث چاقی و بیماری می‌شود. اگر نویسنده بتواند دستش را روی نبض داستان نگه دارد و سلامت آن را حفظ کند به‌طور طبیعی هیچ عنصری سوار بر داستان نمی‌شود. اگر چنین اتفاقی بیفتد و عنصری سوار بر داستان شود، نشانه‌ بیماری است و اگر ادامه پیدا کند، ممکن است ‌به نویسنده سرایت کند و حتی در او مزمن شود.

زبان یکی از عوامل داستان نیست که در امتداد ماجرا پیش برود. زبان یک خصوصیت است که تعیین میزان و غلظت آن به داستان و اجزای آن مثل شخصیت و روایت و... برمی‌گردد. اگر در تعیین غلظت و میزان استفاده زبان در داستان عامل دیگری غیراز خود داستان نقش بازی کند، یعنی یک چیزی دارد به داستان تحمیل می‌شود.

  •  این سؤال را بیشتر به علت توجه زیادی که در داستان‌های شب‌های چهارشنبه به زبان شده است، پرسیدم.

در نوشتن و شکل‌گیری داستان‌های این مجموعه مثل هر مجموعه داستان دیگری توجه و رعایت تمامی عناصر داستان مؤثر بوده است. مهم درجه‌ توفیق در این تلاش است که تعیین آن برعهده‌ منتقدان و خوانندگان و مطبوعات است.

 اما اگر منظورتان از زبان، لحن باشد خصوصیات اخلاقی و اجتماعی و روانشناختی و... شخصیت است که چگونگی آن را تعیین می‌کند. اگر منظورتان نقش زبان در روایت باشد که تعیین‌کننده آن سبک روایت و مقتضیات راوی است.

 به هر حال هر دو بسیار ضروری هستند و رعایت آن‌ها از اصول اولیه‌ داستان‌نویسی است. به‌نظر من توجه به آن‌ها باعث از دست رفتن هیچ فرصتی نمی‌شود و برعکس توجه نکردن به آن‌ها باعث از بین رفتن هر فرصتی برای خلق ادبیات داستانی می‌شود.

  • از زبان که بگذریم،‌شخصیت‌های اصلی‌داستان‌های‌تان اغلب زن هستند. آیا شما هم معتقد به این عقیده‌اید که زنان نمی‌توانند یا نباید داستان مردان را بنویسند و بالعکس؟

به هیچ وجه. قطعاً زنان نویسنده هم می‌توانند داستان یک مرد را بنویسند. همان طور که مردها می‌توانند داستان زنان را بنویسند. اما موضوع این است که زنان ما بعد از سال‌ها سکوت، لب به سخن باز کرده‌اند. فعلاً به‌نظر می‌رسد آن قدر از خودشان حر‌ف‌ برای گفتن دارند که نوبت به آقایان نمی‌رسد. شاید بهتر باشد بگذاریم زنان از دل خودشان بنویسند و عرصه‌ مردانه را برای مدتی به خود آقایان واگذار کنند.اگر چه  با این زنان نویسنده‌ای که من دیده‌ام و می‌بینم، خیلی زود به دنیای مردانه هم یورش می‌آورند و از زبان آن‌ها هم می‌نویسند، هنوز دیر نشده!

  •  اما این مسئله یک اشکال مهم ایجاد می‌کند؛ ردپای شما در بیشتر داستان‌های‌تان به وضوح به چشم می‌خورد. به‌خصوص در داستان اول. هرچند احساس می‌کنم چیزی مانند فاصله‌گذاری برشت هم در آن به چشم می‌خورد. انگار مخاطب شما دقیقاً همان کسی است که مشغول خواندن داستان است و رو در رو با او حرف می‌زنید.

مخاطب اصلی و قطعی هر داستانی خواننده‌ داستان است. مخاطب این داستان، در داستان هم «ذلیل مرده» است. حالا اگر داستان من توانسته فضایی ایجاد کند که خواننده آن را به رسمیت بشناسد، کلی خوش به حال من می‌شود! اما از این‌ها گذشته، اگر نویسنده نتواند فاصله‌ خودش را با ماجرا حفظ کند، مطمئن باشید داستان دچار ضعف می‌شود.

  •  با این حال، نویسنده خواهی نخواهی خود را در داستان‌هایش لو می‌دهد. حتی اگر فاصله ایمنی را کاملا رعایت کند. مثلا در داستان‌های شما، همیشه شخص سومی، کسی که مثل هیچ کس نیست و قرار است بیاید. آیا در زندگی شما واقعاً این انتظار وجود دارد؟

داستان‌های من اغلب داستان زنانی است که  کمبودی دارند و برای پر کردن آن خلأ، در انتظار کسی هستند. البته در بعضی داستان‌ها، این شخص رفته و آن‌ها را تنها گذاشته، یا مُرده، یا قرار است برود. به هر حال، زن‌های داستان‌های من، زنانی تنها هستند. اما این نبود شخص سوم، یا غایب بودنش، بر نوعی حضور هم دلالت می‌کند، حالا در فضا، مکان یا زمانی دیگر، یا حتی در بی‌زمانی و بی‌مکانی. برداشت من این است که این احساس یکی از بن‌مایه‌های هستی‌شناسی زنانه است.

  • در داستان‌هایتان هم مثل حالا رک‌گویی‌ می‌کنید. درواقع با مخاطب رودربایستی ندارید. آیا این رک‌گویی، فقط برای راحت ارتباط برقرار کردن با خواننده است یا دلایل دیگری دارد؟

شما فکر می‌کنید نویسنده باید با خواننده رودربایستی داشته باشد؟ اگر بعضی چیزها را نمی‌پسندیم، آیا انکار آن‌ها کمکی به ما می‌کند؟ حذف کار عاقلانه‌ای نیست، چون باعث می‌شود همه دنبال همان‌چیزهایی بگردند که حذف شده‌ است.

 مگر آن که هدف ما هم از حذف همین باشد. به‌طور کلی معتقدم در هنر و ادبیات، نباید خودمان و احساسات‌مان را سانسور کنیم. اگر رودربایستی داشته باشیم، یا نگران نظر مخاطب باشیم، یا از ممیزی بترسیم، دیگر اثری که آفریده‌ایم، اثر درخوری نخواهد بود. به همین دلیل اغلب سعی می‌کنم خودم را سانسور نکنم و هر لحظه‌ را بی‌تغییر و سانسور بیافرینم.

کد خبر 43032

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز