سه‌شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۷:۰۰
۰ نفر

همشهری دو - احسان رحیم‌زاده: «مادرجان چی کار کنم دیگه؟ همسایه‌ها می‌گن تو خیلی صبر و حوصله داری. خب، اگر صبر و حوصله نداشته باشم چی کار کنم؟ این خونه نون‌آور نداره.

کم‌کم آب می‌روم!

خودم بايد با پول يارانه، يك جوون و يك پيرزن بيمار رو جمع كنم.» پيرزن اينها را مي‌گويد و شانه‌اش را مي‌گذارد زير بازوهاي بي‌جان پسرش غفور. بيماري ام‌اس امانش را بريده است. غفور بدون پشتيبان نمي‌تواند راه برود. گاهي مادرش نقش پشتيبان را ايفا مي‌كند و گاهي واكري كه گوشه حياط افتاده است. مادر دست پسر 37ساله‌اش را مي‌گيرد و او افتان‌وخيزان خودش را به واكر مي‌رساند. طول و عرض حياط 3-2 متر بيشتر نيست ولي طي همين مسافت اندك هم براي يك مرد مبتلابه ام‌اس دشوار است. ديدن حياط به زندگي يكنواخت غفور اندكي تنوع مي‌بخشد. او بيشتر اوقات گوشه خانه نشسته و به در و ديوار نگاه مي‌كند. روزهاي خوبش زماني رقم مي‌خورد كه يك مرد نيكوكار دنبالش مي‌آيد و او را براي آمپول‌زدن به انجمن بيماران مبتلابه ام‌اس و بيمارستان مي‌برد. غفور در اين روزها كوچه و خيابان را مي‌بيند و دلش كمي باز مي‌شود.

  • گذران زندگي با پول يارانه و كميته امداد و بهزيستي

پيرزن، مرد نيكوكار را بابت كولري كه با خودش آورده، دعا مي‌كند. توضيح مي‌دهد كه قبل از آمدن كولر، زندگي در جهنم اين چهارديواري چقدر طاقت‌فرسا بوده. اگر مرد نيكوكار نبود او با پول ماهانه‌اش كه حدود 300هزار تومان است، نمي‌توانست كولر بخرد. خيلي از كالاهاي ضروري را از زندگي‌اش حذف كرده ولي بعضي جاها نتوانسته مقاومت كند. فاطمه‌خانم، مادر غفور، مي‌گويد: «يخچال ما سوخته بود. آب سرد نداشتيم. مجبور شدم از دامادم پول قرض كنم. 870هزار تومان قرض كردم كه يخچال بخرم. آمپول‌هاي غفور بايد در يخچال باشد». مرد نيكوكار همان راننده‌اي است كه سال گذشته گزارش زندگي‌اش در همين روزنامه منتشر شد. قاسم رضانژاد بدون هيچ توقعي با خودروي شخصي خودش دنبال بيماران ام‌اسي در شهر مشهد مي‌رود و كارهاي درماني‌شان را انجام مي‌دهد.

  • گرفتن كارت يارانه در ازاي دوچرخه

در اين خانه كه در حاشيه شهر مشهد واقع‌شده 3نفر زندگي مي‌كنند؛ غفور كه بيماري ام‌اس او را زمينگير كرده، مادربزرگي 88ساله دارد كه از 2 پا فلج است و مادري 60ساله كه در نبود پدر، 2 نفر ديگر به او تكيه مي‌كنند.
روي زمين برگه‌اي افتاده كه رويش عكس چند دوچرخه نقش بسته است. در طرف سفيد برگه فروشنده مغازه جدولي كشيده و مشخص‌كرده كه قسط‌هاي دوچرخه را چه تاريخ‌هايي بايد پرداخت كنند. پسر غفور هوس دوچرخه‌سواري به سرش‌زده و پدر را مجبور كرده كه برايش دوچرخه بخرد. فاطمه‌خانم ماجراي خريد دوچرخه را اينطور توضيح مي‌دهد: «رفتيم مغازه بهش گفتيم ما هيچ پولي نداريم. همه كارت‌هامون رو گرفت. كارت‌بانكي مربوط به يارانه رو گرفت. كارت بهزيستي غفور و كارت ملي‌اش رو هم گرفت. بهش گفتم اين بچه معلوم نيست تا كي زنده بمونه؛ توي حساب آدم مُرده كه يارانه نمي‌ريزن. بهمون گفت اشكال نداره. كارت‌ها را گرفت و يك دوچرخه بهمون داد». غفور از حرف‌هاي مادرش دلگير نمي‌شود. به اين چيزها عادت كرده. دلش از دست كساني خون است كه موقع راه‌رفتن مسخره‌اش مي‌كنند. اينها را مي‌گويد و سري به نشانه حسرت تكان مي‌دهد. مشكلش اين است كه بعضي وقت‌ها هزينه رفت‌وآمد به بيمارستان را هم ندارد.

  • اخراج از نانوايي به‌خاطر ام‌اس

كنار دست غفور آلبوم عكسي است كه او را پرتاب مي‌كند به سال‌هاي دور. جلد آلبوم كنده‌شده و صفحه اولش تصوير مردي را نشان مي‌دهد كه در لباس سربازي كنار هم‌خدمتي‌هايش به دوربين خيره شده. صفحه بعد، غفور دارد نان داغ را از تنور بيرون مي‌آورد. خودش صفحات آلبوم را ورق مي‌زند و با ديدن هر تصوير چشم‌هايش خيس‌تر مي‌شود؛ «به وضعيت الان من نگاه نكنين. يك زماني تنم سلامت بود. محتاج كسي نبودم.» از غفور مي‌خواهم ماجراي زندگي‌اش را بگويد؛ «زمان خدمت سربازي شاطري مي‌كردم. بعد از تمام‌شدن خدمتم بدشانسي آوردم. با دوستم سوار موتورسيكلت بودم كه موتور خراب شد و دوتايي افتاديم زمين. نفر پشت سر من درجا كشته شد. من چون پول ديه‌اش را نداشتم به زندان افتادم. پول ديه اولش 45ميليون تومان بود كه بعد به 110ميليون تومان رسيد. 5سال در زندان ماندم. نصف پول ديه را بيمه موتورسيكلت داد و نصف ديگرش را ستاد ديه. بالاخره من از زندان آزاد شدم.»

غفور آنقدر اشك مي‌ريزد كه نمي‌تواند به صحبت‌هايش ادامه دهد. بقيه ماجرا را فاطمه‌خانم مادرش تعريف مي‌كند؛ «از خدمت كه مرخص شد گفتم برو همين كار شاطري را كه بلدي ادامه بده. بچه‌ام سر كار رفت و بعد از چند روز گفت من را نخواسته‌اند. گفتند تو نمي‌تواني نان بپزي و خيلي كند هستي. به راه رفتن غفور نگاه كردم ديدم نمي‌تواند مثل هميشه راه برود. پسرم را به دكتر بردم. گفتند بايد از سر و مغزش عكس بگيريد. هرچه پس‌انداز كرده بودم براي عكس‌هايش خرج كردم. گفتند‌ ام‌اس دارد. آن موقع نمي‌دانستم كه اين بيماري زهرماري چيست. بعدها كه فهميدم دودستي توي سرم زدم و گفتم خدايا فقط خودت كمك كن.» از فاطمه‌خانم مي‌پرسم علت ابتلاي پسرش به اين بيماري چه بوده، چند‌لحظه بعد مي‌فهمم كه سؤالم بي‌مورد بوده. او حالا بيمار است و چه فرقي مي‌كند كه گرفتاري‌اش چه دليلي داشته. فاطمه‌خانم كه با اصطلاح استرس آشنايي ندارد مي‌گويد: «دكترها گفتند از فشار عصبي اين‌طوري شده. شايد هم علتش از تصادف باشد. بعضي‌ها مي‌گويند بعد از تصادف خون در سرش لخته شده».

  • شام و ناهار با پودر كشك

از مادر خانواده درباره دخل و خرجش مي‌پرسم. دخلش محدود است و بايد خرجش را با همين مبلغ ناچيز هماهنگ كند. او مي‌گويد: «من دفترچه كميته امداد دارم و جزو كساني هستم كه شناسايي شده‌ام. زماني كه دختري در خانه داشتيم ماهانه به ما 80هزار تومان مي‌دادند. از وقتي دخترم عروس شد، كمك خرجي‌مان 60هزار تومان شد. پسرم ماهانه 50هزارتومان از بهزيستي مي‌گيرد. پول يارانه 5نفر را هم كه كنارش بگذارم، مجموعا بين 300تا 400هزارتومان مي‌شود.»

اين رقم اندك، خرج خورد و خوراك خانواده مي‌شود. فاطمه‌خانم از دولت بابت اينكه پول آمپول‌هاي غفور را مي‌دهد تشكر مي‌كند. آمپول‌هايي كه او مي‌زند ماهانه حدود يك‌ميليون تومان هزينه دارد كه تمامش را وزارت بهداشت تقبل كرده است. مهم‌ترين دغدغه فاطمه‌خانم اين است كه چطور شكم غفور و مادرش را سير كند. او به فرمولي دست پيدا كرده كه با آن غذايي ارزان و شكم‌پركن مي‌پزد. كشك زرد را با آب قاطي مي‌كند و داخلش پياز پخته‌شده مي‌ريزد. براي درست‌كردن كشك زرد هم خميرنان، ماست و زردچوبه را با هم قاطي مي‌كند. كشك را مي‌كوبد تا تبديل به پودر شود. فاطمه‌خانم شب‌هايي كه از شدت گرسنگي رنجور و بي‌توان مي‌شود به اين محلول ابتكاري پناه مي‌‍‌برد. دكتر به او گفته بدنش ضعيف است چون تغذيه خوبي ندارد. آب گوشت مي‌تواند بخشي از قوت رفته‌اش را بازگرداند، ولي اين خوردني خوشمزه سال‌هاست كه از سبد غذايي اين خانواده حذف شده. عدس آب‌پز‌شده يكي از غذاهاي اعياني اين خانواده است؛ «مادرم نمي‌تواند عدس بخورد. چون دندان ندارد. هر وقت جلويش عدس مي‌گذارم اوقات تلخي مي‌كند. به او مي‌گويم چي بپزم. مرد ندارم كه برود كار كند. مجبوريم با همين‌ها سر كنيم. مادرم ناراحتي اعصاب دارد. زماني كه پسرش اسير بود خيلي فضار عصبي تحمل كرد. الان هم از پا فلج است و نمي‌تواند تكان بخورد. در همين كوچه چند تا پيرزن بدحال مثل مادرم هستند. ما از همسايه‌ها انتظار كمك نداريم، چون حال و روزشان مثل خودمان است. در‌ ماه محرم افراد خير براي همسايه‌ها بسته‌هاي غذا مي‌آورند.»

  • لكه‌هاي بنفش روي پوست چروك

مادر 88ساله كنار ديوار دراز‌كشيده و از جايش تكان نمي‌خورد. سهم او از زندگي همين چندمتري است كه رويش دراز كشيده. هر زمان كه او بي‌تاب مي‌شود فاطمه‌خانم با قرص زيرزباني آرامش مي‌كند. بسته‌هاي ايزي لايف نشان مي‌‌دهند كه او توان رفتن به سرويس بهداشتي را هم ندارد. روي خودش پتو انداخته چون باد كولر مغز استخوانش را آزار مي‌دهد. غفور و مادربزرگ بر سر گرما و سرما با هم اختلاف نظر دارند. در اين اتاق كوچك 20متري، غفور از گرما گلايه دارد و مادربزرگ از سرما. چشمم مي‌افتد به لكه‌هاي كبودي كه بدنش را نقاشي كرده‌اند. پوست چروك پيرزن به استخوان چسبيده و ديگر فضايي براي پيشروي ندارد. غفور ماجراي لكه‌هاي بنفش را خوب مي‌داند. او چندبار موقع راه رفتن ناخودآگاه وزنش را روي مادر بزرگ انداخته و وزن زياد اين جوان مادربزرگ پير را به اين حال و روز انداخته.

  • همسري كه رفت

همسر فاطمه‌خانم چند سال پيش فوت شده است. او كارگر سر گذر بوده و اندوخته‌اي نداشته. فرزندان فاطمه‌خانم هم هيچ كدام شغل درست و حسابي ندارند؛ «6پسر دارم كه 4تايشان كارگر سر گذر هستند. هر كدام 5كلاس سواد دارند. اگر كار نباشد، در خانه مي‌نشينند. آنها از غفور باسوادتر هستند. غفور در مجموع 2كلاس درس خوانده و بعد از آن در نانوايي كار كرده.»

غفور 2 فرزند دوقلو دارد كه كلاس پنجمي هستند. فاطمه و فرهاد پيش مادرشان زندگي مي‌كنند و گهگاه به پدر سر مي‌زنند. غفور با همسرش در اين محله آشنا شده. هم‌اكنون همسر غفور او را به حال خودش رها كرده و رفته است. فاطمه‌خانم مي‌گويد: « زنش طلاق نگرفته. غفور را تنها گذاشته و رفته. به غفور گفته تو نه خانه داري و نه پول. من اگر بمانم فقط بايد پرستاري‌ات را بكنم».

  • شما چه مي‌كنيد؟

غفور، پسر 37 ساله به بيماري ام اس دچار و زمينگير شده است. كسي نيست كه هزينه‌هاي درمان او را تامين كند. شما براي كمك به او چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.

کد خبر 378022

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha