چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۰۷:۳۱
۰ نفر

همشهری دو - معصومه درخشان: حکایت زندگی رحیم عظیمی، نگارگر و مینیاتوریست جوان و معلول تبریزی از آن تجربه‌های واقعی است که به چندبار خواندن می‌ارزد.

رحیم عظیمی، نگارگر و مینیاتوریست

سرگذشت او كتابي است كه وقتي به تحرير درمي‌آيد انسان در شگفت مي‌ماند از قدرتي كه در اراده او نهفته است، طوري كه او ديگر به نداشتن دست‌هايش نمي‌انديشد. ديپلم افتخار و رتبه سوم دهمين دوسالانه ملي نگارگري ايران در سال 95به رحيم عظيمي، نگارگر و مينياتوريست خلاق و معلول تبريزي رسيده است. اين موضوع بهانه‌اي شد تا سراغش برويم. او با قلم‌مويي ظريف در گلستان و بوستان پرنقش و نگار مينياتور، بر گل‌هاي روئيده بر اسليمي‌ها، گل‌بوته‌ها و سيمرغ‌هاي به پرواز درآمده و پرهاي مخملين فرشتگان، نقش مي‌زند؛ نقش‌هايي كه بسياري از دستان ما عاجز از خلق آن است ولي او با انگشتان پاهايش چنين نقش و نگار زيبايي را مي‌آفريند و هر بيننده‌اي از تماشاي شاهكارهاي هنري وي به وجد مي‌آيد.

رحيم عظيمي، مينياتوريست جوان براي رسيدن به چنين جايگاهي سال‌ها زحمت كشيده، خون‌دل خورده و سرانجام با اين شرايط خود كنار آمده است تا بتواند با كمك گرفتن از انگشتان پاهايش بر ترس از آينده، نااميدي، يأس نشسته بر دلش و همه نمي‌توانم‌هاي زندگي‌اش غلبه كرده و اينچنين در زندگي گام بردارد. او زندگي خود را اينگونه روايت مي‌كند: «15اسفند‌ماه سال 1370در روستاي عيش‌آباد شهرستان مرند استان آذربايجان‌شرقي به دنيا آمدم. كودكي‌هايم در روستاي عيش‌آباد به خوبي سپري شد تا ۱۰سالگي كه من كلاس چهارم دبستان بودم. در ارديبهشت‌ماه سال 1381وقتي بيشتر از 10سال نداشتم يك روز در كوچه‌پسكوچه‌هاي روستا، زماني كه فارغ از هر دغدغه‌اي بودم براثر يك اتفاق دچار برق‌گرفتگي شدم».

رحيم عظيمي از حادثه برق‌گرفتگي مطالب زيادي در ذهن ندارد و البته مرورخاطرات آن روز او را ناراحت مي‌كند و تمايلي به بيان آنچه در آن روز گذشته است ندارد و من نيز به ادامه گفتنش اصرار نمي‌كنم؛ «بعد از آن حادثه ديگر چيزي نفهميدم، چشم‌هايم را كه باز كردم روي تخت بيمارستان بودم و هنوز نمي‌دانستم كه اين حادثه به قيمت ازدست‌دادن 2دستم تمام‌شده است».

  • دوباره متولد شدم

تصور اينكه انسان بدون دست چگونه مي‌تواند زندگي كند مطمئنا در ذهن هيچ‌يك از ما نمي‌گنجد. اما رحيم عظيمي در تصورات و خيالات خود سير نمي‌كرد بلكه در واقعيت، دست‌هايش را از دست داده بود و اين، مسئله كمي نبود. وقتي او به‌خود آمد و با اين صحنه مواجه شد، غم بزرگي در دلش افتاد كه ادامه زندگي چگونه برايش ممكن خواهد بود و زندگي را براي خود تمام‌شده مي‌دانست، اما چنين نشد؛ «خيلي طول كشيد تا روحيه خودم را پيدا كنم. يك روز تصميم گرفتم به جاي اينكه اعتراض كنم، تسليم حق شوم. در مقام اعتراض هميشه مي‌گفتم چرا من؟ ولي با خدا عهد كردم و واقعيت‌هاي زندگي خودم را پذيرفتم. درست است كه دست ندارم ولي خدا پاهايم را بالي ساخت براي رسيدن به اين واقعيت زندگي كه مي‌توان بدون دست بود ولي بي‌خدا بودن هرگز. الان به نبود دست‌هايم فكر نمي‌كنم. خداوند هيچ‌وقت مرا تنها نگذاشته است، هميشه پشت و پناهم بوده و خانواده‌ام نيز در كنارم هستند و هميشه مرا حمايت مي‌كنند.»

تعبير عظيمي از اين حادثه، مثل هنرش لطيف است: تولد دوباره. او مي‌گويد: «من 2بار متولد شدم و البته اين دو تولد تفاوت كوچكي با هم دارند. در تولد اول كارهاي روزمره زندگي خود را مثل شما با دست‌هايم انجام مي‌دادم اما در تولد دوم تمامي كارهاي روزمره حتي كارهاي هنري‌ام را با پاهايم انجام مي‌دهم. دستم‌هايم امانت الهي بود كه خداوند به من داده بود و من اين امانت‌ها را پيش از وجود خودم به خدا پس دادم». داشتن اين تفكر به رحيم قصه ما انرژي داد و توان ايستادگي و او را براي آينده اميدوار كرد. او از پنجره اميد به آينده نگريست و ديگر كسي صداي اعتراض او را نشنيد.

  • پابه قلم شدم

با قلبي آرام به ادامه زندگي خود پرداخت و آنقدر تلاش كرد تا دوباره بتواند بنويسد و بخواند و ادامه تحصيل دهد؛ «وقتي اين حادثه رخ داد من كلاس چهارم دبستان و به تحصيل هم علاقه‌مند بودم. از بيمارستان شمس تبريز كه مرا مرخص كردند مدتي هم در بيمارستان رازي شهرستان مرند بستري شدم. خيلي دلم براي كتاب و درس و مشق‌هايم تنگ شده بود. سراغ كتاب‌ها و دفترهايم را گرفتم و از پدر و مادرم خواستم تا برايم مداد و خودكار تهيه كنند. همان‌جا روي تخت بيمارستان با پاهايم نوشتن را شروع كردم. اوايل از يك نفر بايد كمك مي‌گرفتم كه مداد و خودكار را لاي انگشتان پايم قرار دهد تا شروع به نوشتن كنم. براي همين مي‌گويم دوباره متولد شدم؛ يعني مثل بچه‌اي كه تازه به‌دنيا مي‌آيد و زمان مي‌برد تا در گرفتن چيزي تمركز داشته باشد، من هم دوباره گرفتن را، اين بار با پاهايم ياد گرفتم. خيلي سخت بود چون انگشتان پاهايم گيرايي نداشتند تا مداد و خودكار را محكم بگيرند حتي قدرت اين را نداشتم كه قلم را بين انگشتان پاي خود نگه دارم و مدام زمين مي‌افتاد. اما من نااميد نشدم و با تلاش فراوان و تشويق­‌هاي خانواده ادامه دادم. وقتي مي‌خواستم اسم خود را بنويسم در يك صفحه A4نمي‌شد بنويسم، كنترلي روي انگشتان پاهايم نداشتم و حروف به‌صورت كج و معوج و خيلي هم بزرگ نوشته مي‌شد.»

  • دميدن روح هنر در كالبد زندگي

حادثه برق‌گرفتگي باعث شد تا قهرمان قصه ما يك سال از تحصيل باز بماند؛ «يك سال نتوانستم به مدرسه بروم. در عرض اين يك سال با انگشتان پايم تمرين كردم تا توانستم قدرت را در پاهايم ايجاد كنم و بتوانم بنويسم. بعد از يك سال دوباره ادامه تحصيل دادم».

بعد از اين حادثه شرايط زندگي و تحصيل در روستاي عيش‌آباد مقدور نبود بنابراين خانواده رحيم عظيمي به‌خاطر ادامه‌ تحصيل وي به شهرستان مرند اسباب‌كشي كردند و او توانست تحصيلاتش را تا اول نظري با موفقيت سپري كند.

او در سال 1387وارد هنرستان كار ‌و دانش راشدي شهرستان مرند شد و 2سال تا پايان اخذ مدرك ديپلم رشته نگارگري را ادامه داد. بعد از اخذ مدرك ديپلم، بهمن‌ماه سال 1390 وارد دانشگاه ميراث علمي و كاربردي كمال‌الدين بهزاد تبريز شد، در رشته نقاشي ايراني (نگارگري) كه در كنكور قبول شده بود ثبت‌نام كرد و به‌صورت جدي‌تر نگارگري را دنبال و مدرك كارشناسي را در رشته نقاشي ايراني از اين دانشگاه اخذ كرد.

او درباره علت انتخاب اين رشته مي‌گويد: «يكي از دلخوشي‌هاي من هنر نقاشي است. كلاس اول ابتدايي به‌خاطر تبحر در نقاشي از معلم كلاس اولم جايزه گرفتم و در دوران راهنمايي، در كلاس هنر روي روزنامه نقاشي كردم و نقاشي‌هايم مورد تشويق و تحسين معلمم آقاي ابوالفضل رضواني‌نيا و همكلاسي‌هايم قرار گرفت. از همان كودكي خيلي به نقاشي علاقه داشتم. در منزل به‌خاطر دل خودم نقاشي مي‌كشيدم و هر كس به خانه ما مي‌آمد هر نقاشي‌اي كه خوشش مي‌آمد را با خودش مي‌برد. من از نقاشي‌هاي آن زمان نقاشي‌اي براي خودم ندارم. بعد از اينكه كلاس اول دبيرستان را تمام كردم و نوبت به انتخاب رشته رسيد خانواده‌ام به‌خاطر علاقه من به نقاشي، راهنمايي‌ام كردند تا هنر نقاشي و نگارگري را ادامه دهم.»

نظر اساتيد و معلمان نگارگري ثابت كرد كه او و خانواده‌اش انتخاب درستي داشته‌اند؛ «طي مدت تحصيل، معلمان و هنرآموزان هميشه با تعجب به من و نوع فعاليت‌هايم نگاه مي‌كردند. وقتي تازه وارد هنرستان شدم و گفتم قصد دارم وارد رشته‌ نگارگري شوم، يكي از معلم‌ها مرا به گوشه‌اي كشيد و گفت: «بهتر است به جاي نگارگري كه اساس آن روي ظريف‌كاري و تكيه بر جزئيات است، وارد رشته‌ نقاشي شوي كه توان به‌انجام رساندنش را داشته باشي». ولي من تصميم خودم را براي تحصيل در رشته‌ نگارگري گرفته بودم. بعدها در دانشگاه نيز روزي يكي از اساتيد به من گفت: اوايل ورودت به اينجا بارها مي‌خواستم به تو بگويم نگارگري را رها كني، ولي بعدها با ديدن كارهايت نظرم كاملا عوض شد».

اين نگارگر تبريزي، راه‌حل ويژه خود را براي رسيدن به اهداف بزرگش دارد؛ «آرزوهاي من در دستيابي به اهداف كوچك محقق مي‌شود، چراكه هدف‌هاي كوچك، مسير هدف‌هاي بزرگ هستند و من اهداف كوچك خود را دنبال مي‌كنم تا به اهداف بزرگ برسم».

  • هيچ‌كس باور نمي‌كند

برخورد مردم با رحيم عظيمي هم در نوع خودش جالب‌توجه و البته تاحدي قابل پيش‌بيني است؛ «مردم تا زماني كه مرا نديده‌اند باور نمي‌كنند تابلوهاي مينياتور و نگارگري را من كشيده‌ام و هميشه براي‌شان جاي سؤال است كه عظيمي چگونه زندگي مي‌كند؟ آنها در تاكسي، خيابان و در جامعه از نحوه زندگي‌كردن من مي‌پرسند. نسبت به من مهربان هستند و لطف دارند و هر كاري كه داشته باشم بدون اينكه تقاضا كنم خودشان انجام مي‌دهند. از صميم دلم مي‌گويم مردم ما خيلي مهربان هستند.»

اين مينياتوريست خلاق با توجه به روحيه خوبي كه دارد به‌عنوان يك مشاور نيز به ديگران مشاوره مي‌دهد و آنها را به زندگي دلگرم و اميدوار مي‌كند؛ چنان كه خودش مي‌گويد: «بسياري از افراد كه در خيابان و نمايشگاه‌ها مرا مي‌بينند يا از طريق فضاي مجازي با من آشنا مي‌شوند، تماس گرفته و راهنمايي مي‌خواهند. حتي برخي از افرادي كه روحيه خوبي نداشته و كم و بيش فشارهاي زندگي، آنها را افسرده كرده، تماس مي‌گيرند، صحبت مي‌كنند و مرا به مدارس و دانشگاه‌ها براي سخنراني دعوت مي‌كنند و من نيزكارگاه‌هاي آموزشي و هنري برگزار مي‌كنم».

  • ... و پايان خوش قصه

رحيم قصه ما، در21شهريورماه سال گذشته مقارن با عيد قربان با يكي از دانشجويان نقاشي و نگارگري كه دل به دلش داده بود ازدواج كرده است. او از نحوه آشنايي‌اش با همسرش مي‌گويد: «معمولا هنرمندان دورادور يا از طريق جشنواره‌ها با همديگر آشنايي دارند و من با خانم سهيلا جاهد از اين طريق آشنا شده بودم. اوايل سال گذشته در مراسم رونمايي از آثار استاد محمود فرشچيان او را ديدم. بعد از چند روز از علاقه خودم به او حرف زدم و پس از آشنايي كامل خواستگاري رسمي برگزار شد».

خانم جاهد با وجود اينكه از نظر جسمي سالم است در برابر اين موضوع خيلي راحت برخورد كرد. عظيمي مي‌گويد: «او درك و شعور بالايي دارد و در صحبت‌هايش هميشه مطرح مي‌كند كه اين موضوع، نقص به‌حساب نمي‌آيد. من با تمام دلم او را انتخاب كردم و همسرم به انتخاب من احترام گذاشت و ما دل به دل هم داده‌ايم.»

عظيمي مي‌داند كه براي رسيدن به اين مرحله، در كنار لطف خدا و اراده خودش بايد قدردان خانواده و تمامي اساتيدش هم باشد. اساتيدي كه نامش از ذهن او پاك نمي‌شود؛ استاد صادق ملائي، استاد حاج‌مقصود استادي، استاد محبوب حبيبوند، استاد يوسف حسيني، استاد يونس نصيري (خوشنويس)، استاد مجيد ارفعي، استاد غلامرضا فردوسي مراغه، استاد رحيم چرخي و استاد رضا مهدوي‌مشهدي.

  • پنجره‌اي رو به خدا

هنر نقاشي ايراني (نگارگري) به‌واسطه داشتن ريزه‌كاري مينياتور، گل ومرغ، تذهيب و تشعير، هنري بسيار زيبا و پيچيده است. رحيم عظيمي تعريف خاصي از نگارگري دارد؛ « وقتي قلم را مي‌گيرم با تمام شور، عشق و علاقه به هنرمينياتور مي‌پردازم. نگارگري برايم پنجره‌اي است كه از آن به زيبايي‌هاي عالم نگاه مي‌كنم و بارها پيش آمده كه ساعت‌ها به اين نقش و نگارها خيره نگاه كرده‌ام‌ و اشك شوق ريخته‌ام؛ مثل آدمي كه گمشده‌اي دارد. هميشه لابه‌لاي اين طرح‌ها، نقش‌ها و رنگ‌ها خدا را جست‌وجو مي‌كنم و هر چه جلوتر مي‌روم، حس نزديكي‌ام بيشتر مي‌شود. وقتي به پاهايم نگاه مي‌كنم خدا را در پاهايم مي‌بينم كه انگار دارد قدرتش را به رخ عالم مي‌كشد؛ اينكه من مي‌توانم به بنده‌ام كه از نعمتي محروم شده اين قدرت را بدهم كه با عضو ديگرش به همان توانايي‌ها برسد».

  • برخي از عناوين و جوايز اخذشده رحيم عظيمي در جشنواره‌ها و نمايشگاه‌هاي ملي و بين‌المللي

كسب رتبه اول منطقه در مسابقات فرهنگي و هنري يادواره سال اصلاح الگوي مصرف 1389

تقدير ويژه در نمايشگاه بين‌المللي صنايع‌دستي جاده ابريشم تبريز 1391

شايسته تقدير ويژه در نهمين دوسالانه ملي نگارگري ايران 1393

نفر سوم در هفتمين جشنواره هنرهاي تجسمي سازمان بسيج آذربايجان شرقي1393

برگزيده ويژه در بيست و يكمين جشنواره هنرهاي تجسمي جوانان كشور 1393

نفر دوم در دومين وركشاپ هنرهاي تجسمي به مناسبت هفته ميراث فرهنگي 1394

برگزيده ويژه در سيزدهمين جشنواره بين‌المللي هنرهاي تجسمي امام‌رضا(ع) 1394

3دوره انتخاب به‌عنوان جوان نمونه و برتر استان آذربايجان‌شرقي در جشنواره حضرت علي‌اكبر(ع)

ديپلم افتخار و رتبه سوم در دهمين دوسالانه ملي نگارگري ايران 1395

برگزاري چندين نمايشگاه گروهي و انفرادي

تجليل در جشنواره بين‌المللي خلاقيت و نوآوري تبريز 1394

  • برگزاري وركشاپ در مدارس، دانشگاه‌ها و نمايشگاه‌هاسخت اما لذتبخش

سهيلا جاهد، همسر رحيم عظيمي، در مورد نحوه آشنايي با وي مي‌گويد

25ارديبهشت‌ماه سال گذشته من و همكلاسي‌هايم با اطلاع‌رساني يكي از اساتيد نگارگري به مراسم رونمايي از2تابلوي جديد استاد محمود فرشچيان در كاخ سعدآباد رفته بوديم. هنرمندان زيادي حضور داشتند و آقاي عظيمي هم بين آنها بود. من تا آن روز ايشان را از نزديك نديده بودم ولي دورادور با هم آشنايي داشتيم. با توجه به اينكه ما قبلا فقط ارتباط هنري داشتيم بنابراين هيچ شناختي از ظاهر و خصوصيات همديگر نداشتيم.

در پايان مراسم آقاي عظيمي و دوستانش مشغول تماشاي تابلوهاي استاد فرشچيان بودند. من چون از كرج آمده بودم بايد به خوابگاه برمي‌گشتم. بعد از صرف ناهار تا مترو آزادي آمديم و بعد از آن آقاي عظيمي گفت: اجازه مي‌دهيد تا شهرستان كرج شما را همراهي كنم؟ من هم خيلي قاطع گفتم نيازي به آ‌مدن شما نيست . خودم به تنهايي مي‌روم.

فردا شب، آقاي عظيمي برايم پيام فرستاد و شروع به احوالپرسي كرد و در پيام‌هاي بعدي از علاقه خودش به من حرف زد و گفت: من به شما علاقه‌مند شده‌ام.گفتم: طي‌نيم‌روز؟ عظيمي گفت: اين نيم‌روز مي‌شود يك عمر زندگي.

وقتي اين موضوع از طرف آقاي عظيمي مطرح شد من جوابي ندادم اما او روز بعد باز هم در اين مورد صحبت كرد و من گفتم: «مي‌شود فعلا در اين مورد چيزي نپرسيد.»

من از آقاي عظيمي فرصت خواستم تا كمي فكر كنم و بعد از يك‌ماه جوابش را بدهم. طي اين يك‌ماه موضوع را با خانواده‌ام مطرح كردم. آقاي عظيمي درست يك‌ماه بعد به من زنگ زد و با هماهنگي خانواده‌ام يك جلسه حضوري با خود آقاي عظيمي در تهران برگزار كرديم. در آن جلسه آقاي عظيمي با تمام صداقتي كه داشت حرف مي‌زد و اين صداقت او مرا در تصميم‌گيري در اين امر مصمم كرد. بعد از آن، جلسه رسمي خواستگاري برگزار شد و ما در تاريخ 21شهريور سال گذشته به عقد همديگر در آمديم.

من براي ازدواج، موقعيت‌هاي ديگري نيز داشتم اما آن گزينه‌ها ملاك‌هايي را كه من براي ازدواج درنظر داشتم دارا نبودند. در ديدگاه من ظاهر انسان‌ها مهم نيست، باطن و سرشت افراد بايد سالم باشد. من ملاك‌هايي را كه براي ازدواج مدنظر داشتم در وجود آقاي عظيمي ديدم و به جاي اينكه به نداشتن دست‌هايش فكر كنم، به نقاط قوت وي فكر كردم. همسرم در ظاهر دست ندارد اما من تاكنون هيچ كمبودي از همسرم نديده‌ام و مطمئن هستم هيچ‌وقت هم نخواهم ديد چراكه زندگي با كسي كه دوستش داشته باشي هر چقدر هم سخت باشد لذتش بيشتر است.

کد خبر 368839

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha