شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۷:۱۲
۰ نفر

همشهری دو - مرجان فاطمی: «صبحانه را روی بالکن می‌خوریم. او آب پرتقال می‌گیرد و من نان‌های برشته شده را یکی یکی برش می‌زنم و می‌گذارم داخل دستمال تا خشک نشوند.

قصه‌ها همیشه رنگی‌ترند

 موقع خوردن صبحانه، برايم شعر مي‌خواند و باد خنك شمال، موهايمان را به هم مي‌ريزد. از ته دل مي‌خنديم و قول مي‌دهيم تا شب همينطور سر حال بمانيم.» موقع تعريف، چشم‌‌هايش از خوشحالي برق مي‌زد. لبخندي كمرنگ مي‌زديم، از ته دلمان آهي بلند مي‌كشيديم و مي‌گذاشتيم رد يك غبطه عميق روي وجودمان نقش ببندد. از سفرهاي هيجان‌انگيزشان مي‌گفت؛ از قدم زدن در شهر فلورانس، بوييدن عطر گل‌ها در پارك‌هاي بلژيك و خوردن قهوه‌هاي درجه يك در كافه‌هاي كوچك پاريس و مدام رد غبطه‌هاي نشسته روي وجودمان را پررنگ‌تر مي‌كرد. لبخند از روي لب‌هايش محو نمي‌شد. تا آن روز هيچ‌كس حالش را بد نديده بود.

حتي وقتي سرش گيج رفت و روي زمين افتاد لبخند روي صورتش بود... . توي بيمارستان تا صبح بالاي سرش نشستم. تلفنش حتي يك‌بار زنگ نزد. يك نفر هم نگرانش نشد. خورشيد كه طلوع كرد، جلوي در خانه‌اش بوديم؛ خانه‌اي خالي و متروك كه تنها طاقچه‌اش، با عكس‌هايي دو نفره از سفر به فلورانس و جاهاي گوناگون پر شده بود و البته تصوير مردي نشسته در قابي مشكي... . لبخند هنوز روي لب‌هايش بود. نگاهم كرد و گفت: «خب، هركسي قصه خودش را دارد؛ قصه‌ها هميشه ‌از واقعيت رنگي‌ترند». بعدتر گفت:«صبحانه را در بالكن مي‌خوري؟»

کد خبر 366333

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha