میترا خلعتبری: اسم‌گذاری، اتیکت و برچسب زدن و دادن لقب‌های تمسخر آمیز به‌خاطر شکل و قیافه، نام فامیلی و ... باعث احساس حقارت شدید، عدم‌اعتماد به نفس و پرخاشگری می‌شود.

حتی حالا هم که به آخر خط رسیده، باز هم زیر سایه همان اسم لعنتی است؛ «عنکبوت قاتل»؛  این نامی است که مطبوعات برایش گذاشتند. عنکبوت برای او نفرت انگیزترین نام دنیاست؛ نامی که او را به یکی از وحشتناک‌ترین جنایتکاران ایران تبدیل کرده. حالا او آخرین روزهای زندگی‌اش را در زندان اصفهان می‌گذراند؛ روزهایی که معلوم نیست کی به آخر می‌رسند.

 مجتبی در جریان 2 جنایت عجیب، خواهرش و سپس کودک خردسالی را در خانه‌شان در اصفهان به قتل رسانده است. او در زمان هر 2 جنایت فکر می‌کرده  یک عنکبوت است که طعمه‌هایش را در دام خود گیر می‌اندازد.
او در جلسات دادگاه و مشاوره‌های پزشکی - که در هفته‌های گذشته برگزار شد - در حالی که دیگر چیزی برای از دست‌دادن نداشت، گفت اسم «عنکبوت» - که مادر بزرگ برایش انتخاب کرد - و تحقیرهای دیگران او را به اینجا کشانده است.
مجتبی آیینه تمام قدی است برای خانواده‌هایی که برای خنده یا تحقیر روی فرزندان‌شان اسم می‌گذارند و به آنها برچسب می‌زنند. او درس عبرتی است برای آنکه فرزندان‌مان را به سمت بدبختی هل ندهیم.

عنکبوت؛ هدیه نفرت‌انگیز مادربزرگ

«مثل عنکبوت لاغره، آدم اینو می‌بینه یاد عنکبوت می‌افته»؛ مادربزرگ از همان ابتدا ذره ذره سم حقارت را در رگ‌های ما تزریق کرد؛ او برایم اسم عنکبوت را گذاشت.
این نخستین جملاتی است که مجتبی وقتی در پشت میله‌های زندان اصفهان به گفت و گو می‌نشیند، می‌گوید. او از آن دست جنایتکارانی است که باوجود هوش فوق‌العاده، پیچیدگی زیادی ندارند و دروغ نمی‌گویند.  اگرچه یک قاتل مخوف است، اما حالا که به چند قدمی طناب دار رسیده، از حقیقت می‌گوید.

«مادرم قدیمی و سنتی بود، سواد نداشت و نمی‌توانست مرا درست و حسابی تربیت کند، پدرم هم دوباره زن گرفته بود؛ این‌طوری بود که مادربزرگ‌ام از ما مراقبت می‌کرد. او بود که به خاطر لاغری بیش از حد من، اسم عنکبوت را برایم انتخاب کرد؛ اسمی که مسیر زندگی‌ام را عوض کرد.

  از همان روز اول که یادم می‌آید، آن‌قدر تحقیرم کرد که احساس می‌کردم هیچی نیستم.  باورم شده بود به هیچ دردی نمی‌خورم؛ البته رفتارش از روی قصد و غرض نبود. او اصلا نمی‌دانست این حرف‌ها چه اثری می‌تواند روی کودکی مثل من بگذارد.

عنکبوت، بدترین اسمی بود که می‌شد روی کسی گذاشت. همیشه در ذهنم عنکبوت را تصور می‌کردم. برای من عنکبوت با آن بدن پوشیده از کرکش یکی از کثیف‌ترین و وحشتناک‌ترین موجودات بود اما نمی‌دانم چرا مادر بزرگ بین این همه اسم، عنکبوت را برایم انتخاب کرد و این اسم افتاد سر زبان همه...

همه در خانه مرا با این اسم صدا می‌زدند؛ حتی خودم هم باورم شده بود که این اسم من است. در خانواده با این اسم مرا تحقیر می‌کردند و کسی به فکر این نبود که این اسم بعدها چه آینده‌ای برای من رقم می‌زند.

برای کشف خودم، هر کاری کردم. کنجکاوی مرا به سوی وسایل خانه می‌کشاند ولی هر بار که با علاقه و از روی کنجکاوی با وسایل خانه‌ ور می‌رفتم، حاصلی جز کتک‌خوردن نداشت. همه ازعنکبوت می‌خواستند تنها یک گوشه خانه بنشیند و تکان نخورد.

از همان بچگی فهمیدم هیچ‌چیز نیستم و نمی‌توانم به سوی علاقه‌هایم بروم چون کتک می‌خوردم و همین موضوع چنان ترسی در من به وجود می‌آورد که آهسته‌آهسته، چیزهایی که در زندگی برایم مهم بود را  رها کردم».

چارلی چاپلین؛ نام مدرسه‌ای من

مجتبی وقتی که در مرور خاطراتش می‌رسد به دوران مدرسه، دلش می‌گیرد؛ مدرسه‌ای که باید تربیت ناقص مادربزرگ را اصلاح می‌کرد،  بدتر او را به قعرجهنم تحقیر کشاند. او دلش بدجوری از دست معلم کلاس اولش - که بدتر از مادربزرگ، او را به خاطر لاغری‌اش دست می‌انداخت- گرفته است و با حسرت می‌گوید: «اگر آنها از همان اول آن‌طوری با من رفتار نکرده بودند، شاید الان من هم برای خودم کسی شده بودم».

در ذهنش جست‌وجو می‌کند و می‌رسد به بدترین خاطره زندگی‌اش؛ روز اول مدرسه؛ «روز اول مهر با هزاران امید به مدرسه رفتم. مدرسه مرا از محیط تنگ وغمگین خانه دورمی‌کرد؛ محیطی که فقط فقر بود، کتک و...

آن روز لباس‌های نو پوشیده بودم، کفش‌هایم را بابا خریده بود ولی بزرگ‌تراز پایم بود. سر کلاس هنوز ذوق روز اول توی دلم بود. می‌خواستم خودم را به همه نشان بدهم.
آقا معلم داشت اسم بچه‌ها را می‌پرسید. به من که رسید، از جایم پریدم؛ می‌خواستم خودم را با صدای بلند معرفی کنم ‌اما چشم‌های آقامعلم روی کفش‌هایم خشک شد؛ «ببینم بچه، کفش‌های چارلی چاپلین را پات کردی؟».

صدای خنده بچه‌ها درکلاس پیچید و از آن سال به بعد دیگربچه‌ها چارلی چاپلین صدایم می‌زدند واین اسم دیگر برایم ماندگار شد و بعد از عنکبوت - که نام من درخانه بود- شد نام مدرسه‌ای من.

ای کاش آقامعلم به خاطر کفش‌هایم، برایم اسم نمی‌گذاشت؛  ‌ای کاش چارلی چاپلین‌ام نمی‌کرد.
این اسم مدرسه‌ای و تحقیرهای همکلاسی‌ها باعث شد تمام عشقم به درس خواندن بمیرد و جای آن را سال‌های سکوت و تنهایی پر کند. باورم شده بود که همه مرا فقط برای تحقیر و دست انداختن می‌خواهند.

این اسم‌ها باعث شده بود گوشه‌گیر شوم. وقتی به بلوغ رسیدم، تا دختری را می‌دیدم، فرار می‌کردم. هیچ‌وقت با آنها روبه‌رو نمی‌شدم. فکر می‌کردم تا من را  ببینند، مسخره‌ام می‌کنند!

همه اینها از من آدمی منزوی و گوشه‌گیر ساخته بود.  تنها دلخوشی‌ام خواهرم بود. اما وقتی که قرار شد او هم ازدواج کند و از خانه ما برود، نتوانستم تاب بیاورم. نمی‌خواستم او را که تنها مونسم بود، از دست بدهم و برای همین آن جنایت رخ داد.

بعد از قتل خواهرم، خانواده رضایت دادند و از زندان بیرون آمدم اما باز هم اسم عنکبوت همراهم بود و حالا با این جنایت، وصله‌اش بیشتر هم به من می‌چسبید.

خودم هم باورم شده بود که عنکبوت هستم. همیشه خودم را در حال شکار موجودات کوچک‌تر از خودم می‌دیدم تا اینکه آن روز تلخ سر رسید؛ روزی که خانواده‌ام برای 10 روز به مسافرت رفتند و من در خانه تنها ماندم.

چند روزی بود که جلوی در حیاط می‌نشستم و درست مثل عنکبوت در کمین طعمه بودم. یک روز، دومین طعمه‌ام را - که کودک خردسالی بود - به خانه کشاندم و در حالی که فکر می‌کردم در تارهایم افتاده، او را به قتل رساندم».

من نباید اینجا باشم

او مجبور است حکم اعدامش را - که دادگاه صادر کرده است – بپذیرد. نتایج آزمایش‌های پزشک قانونی نشان داده  او بیمار روانی نیست، اگر چه به خاطر آسیب‌های شدید روحی به اینجا کشیده شده است.

او با حسرت می‌گوید که نباید الان اینجا باشد.
«همیشه عاشق ستاره‌شناسی بودم. هر چی پول به دست می‌آوردم، کتاب می‌خریدم. اما2 ماه قبل از ارتکاب نخستین جنایتم - که قتل خواهرم بود - ترک تحصیل کردم، چون مدرسه محل مسخره کردنم شده بود. اگر این همه ضربه نبود، شاید الان آدمی بودم درست و حسابی؛ باانگیزه و باعلاقه».   جمله آخر را با چنان حسرت و تاسفی می‌گوید که دلت واقعا برایش می‌سوزد؛ برای نوجوانی که تمسخر و تحقیر از او یک قاتل ساخت.

  اسم‌گذاری ممنوع!

مجتبی تنها یکی از آدم‌هایی است که در دنیای وحشتناک برچسب زدن و اسم گذاری غرق شده است؛ نوجوانی که مانند بسیاری از مجرمان و جنایتکاران هوش سرشاری دارد اما تربیت نامناسب و اسم گذاری، از او موجودی ساخت که تصور می‌کرد یک عنکبوت قاتل است و برای همین تا آنجا پیش رفت که 2 جنایت را رقم زد.

دکتر شهرام محمدی - جرم شناس و استاد دانشگاه شهید بهشتی - با اشاره به پرونده جوان اصفهانی می‌گوید: «مجتبی همه مؤلفه‌هایی که در سوق دادن انسان به سوی جرم و جنایت نقش کلیدی دارند را درزندگی تجربه کرده است؛ جدایی والدین، فقر خانوادگی، بیسوادی والدین و تحقیر کودک پراحساس و پرجنب و جوشی مانند او عواملی هستند که می‌توانند خیلی از کودکان را به سمت جرم و جنایت سوق دهند. او از همان نخستین روزهای زندگی درجمع خانوادگی به خاطر قیافه‌اش و لاغر بودنش تحقیر شد؛ بعد هنگامی که به مدرسه رفت. تحقیر شدید او توسط معلم مدرسه در نخستین روز قدم گذاشتن به مدرسه و گذاشتن برچسبی که تا همیشه با او باقی ماند، همه دست به دست هم دادند و او را به دنیای سیاه جرم و جنایت کشاندند».

دکتر محمدی با اشاره به اینکه این عوامل روانی و اجتماعی یک زنجیره هستند و نمی‌توان آنها را از یکدیگر تفکیک کرد، اضافه می‌کند: «آنچه بیشتر از هر چیز دیگری در مورد ماجرای مجتبی نمود داشته، بحثی است که او خودش هم به آن اشاره می‌کند؛ برچسب «عنکبوت» سبب شد او همیشه رفتارهایش را در چهارچوب رفتار یک عنکبوت تجزیه و تحلیل کند.

حقیقات بسیاری نشان داده است که اسم گذاری، اتیکت زدن، برچسب‌زدن و دادن پسوند یا تحریف اسم و فامیل یا اینکه کسی را به خاطر چاقی، دیگری را به علت لاغری و یا نقص عضو به جانوری شبیه دانستن و با واژه‌های ناپسند  به سخره‌گرفتن، همواره سبب احساس حقارت شدید، از دست دادن عزت نفس و اعتماد به نفس می‌شود که پیامد آن بی‌علاقگی به خود، گوشه گیری، افت تحصیلی و هراس از مدرسه است. همچنین اسم گذاری روی افراد برای خنده و استهزا ممکن است به ایجاد هسته مرکزی پرخاشگری بینجامد که فرد را به دامان جرم و جنایت می‌اندازد».

با این تفاسیر، مجتبی همه پتانسیل‌های موجود برای فردی غیرطبیعی بودن را داشته است. او می‌توانست در خانواده‌ای بزرگ شود که کانون مقدس محبت باشد اما متاسفانه در میان کسانی رشد یافت که به او برچسب‌های مختلفی زدند و مدام مورد تمسخرش قرار دادند.

دکتر شاملو- روان‌شناس-  در این باره می‌گوید: «امروزه نظریه «برچسب‌زنی» یکی از رایج‌ترین نظریه‌های
جامعه شناختی درباره انحراف و تحلیل اجتماعی آن است. طرفداران این نظریه، معتقدند که بزهکاری در شکل نخستین آن، ممکن است از هر کسی سر بزند اما تداوم آن به صورت یک بزهکاری حرفه‌ای، هنگامی اتفاق می‌افتد که افراد جامعه برچسب بزهکاری به فردی بزنند و وی را به این باور برسانند که واقعا مجرم و بزهکار است. از این‌رو، اگر به طور رسمی و از نگاه مردم، فردی به عنوان مجرم و بزهکار شناسایی شود، هویت و خودپنداره او تغییر می‌کند و او درباره خود همان‌گونه فکر می‌کند که در برچسب‌ها مطرح شده است. این تصور ذهنی رفتار افراد را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد و از آن پس، به سهولت مرتکب رفتار خلاف و بزهکارانه می‌شوند».

کد خبر 36186

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز