سه‌شنبه ۲ آذر ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۳
۰ نفر

همشهری دو - محمدحسین محمدی/ قسمت هشتم: رسیده‌ایم به عمود هفتصد. عراقی‌ها به این منطقه می‌گویند «خان‌النس» گاراژ کوچکی دارد.

پیاده روی اربعین

عليرضا زمينگير شده؛ حتي تا عمود هفتصد‌و‌يك هم نمي‌تواند برود. پاهاي فائزه هم تاول زده. گفته بودم براي پياده‌ر‌وي نبايد كفش نو به پا كند. عباس همچنان پرانرژي است. من و زهره هم بينابينيم. پيشنهاد مي‌دهم كه باقي مسير را با ماشين‌هاي خط نجف، برويم. عباس موافق نيست اما دست آخر قبول مي‌كند. مي‌رويم داخل گاراژ. ون‌هاي خط كربلا صف بسته‌اند. از يكي از راننده‌ها مي‌پرسم «كم قيمه؟» از جيبش يك 10هزارتوماني درمي‌آورد و نشانم مي‌دهد. قبول مي‌كنيم. انتهاي ون را ما پر مي‌كنيم. باقي صندلي‌ها هم به سرعت پر مي‌شود. راننده استارت مي‌زند و ماشين حركت مي‌كند به سمت كربلا. فائزه و بقيه از خستگي همان اول راه خوابشان مي‌برد. صندلي من كنار پنجره است. سرم را تكيه مي‌دهم به پنجره. عمودها يكي‌يكي از جلوي چشمانم رد مي‌شوند. عمود هفتصد‌و‌بيست، عمود هفتصد‌و‌هشتاد، عمود هشتصد ماشين را نگه‌مي‌دارند. فائزه بيدار مي‌شود. «داداش يعني بقيه‌اش رو بايد پياده بريم؟» يكي از شرطه‌هاي عراقي با دستگاه بمب‌ياب دورتادور ماشين مي‌چرخد. بي‌خطريم. سيطره را رد مي‌كنيم. مي‌رسيم به تير هزار. ديوارهاي شهر معلوم مي‌شوند. كم‌كم وارد كربلا مي‌شويم.

ياد زيارت جابر مي‌افتم. زمان جابر نه عمودي بود و نه ايستگاه صلواتي‌اي. عطيه دستان جابر را گرفته و آمده بودند كربلا. چقدر از چشم‌هاي جابر نابينا اشك بر زمين ريخته بود. چقدر در مصيبت حسين(ع) ناله كرده بود. چقدر جاي خالي جابر و عطيه را ميان اين جمعيت ميليوني مي‌شود حس كرد. اگر كنارم بود نمي‌گذاشتم همه مسير را پياده برود. خودم دستش را مي‌گرفتم و سوار ماشين مي‌كردم. حتما سفارش مي‌كرد ابتدا برويم علقمه، غسل زيارت بكنيم؛ همچنان كه مستحب است عطر بزنيم، بعد برويم پابوس. حتما به حرم كه مي‌رسيديم دستانم را رها مي‌كرد و خودش را مي‌انداخت روي ضريح، سلام مي‌داد و مي‌گفت «حَبيبٌ لا يجيبُ حَبيبَهُ/ آيا دوست، پاسخ دوستش را نمي‌دهد؟» ماشين مي‌ايستد. بيشتر از اين اجازه ورود ندارد. از راننده مي‌پرسم: «كربلا؟» جواب مي‌دهد: «كربلا». 

کد خبر 353357

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha