سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۶:۵۳
۰ نفر

همشهری دو - نرجس اشکی: سال‌هاست که از روزهای مبارزه و دفاع و کارزار رشادت و شهادت در سرزمین‌مان می‌گذرد؛ آن روزها که عرصه جهاد و مبارزه برای طالبان این راه گشوده بود و هر روز حکایت تازه‌ای می‌شنیدیم از ایثار و دلاوری مبارزان راه حق، و اینک، تاریخ برگ تازه‌ای را گشوده است تا در معرکه تازه دفاع از اسلام و مسلمین در سرزمینی دیگر، غبار از چهره مردان این راه زدوده شود و چشم جهانیان یک‌بار دیگر نظاره‌گر حماسه‌آفرینی‌شان باشد.

جانباز مدافع حرم

اين روزها رسم بر اين است كه به محض شنيدن خبر شهادت يكي از مدافعان حرم، اصحاب رسانه به سراغ خانواده شهيد مي‌روند و درباره ايشان گفت‌وگو مي‌كنند اما اين بار بخت با ما يار است و شهيد زنده است و با پاي خودش برگشته تا احوالاتش را بي‌واسطه از زبان خودش بشنويم. سراغ خانه كربلايي حبيب عبداللهي را مي‌گيريم. در محله‌شان همه او را مي‌شناسند و به اشاره‌اي، خانه را پيدا مي‌كنيم. مادر خانواده با چادر سفيد و صورت نوراني‌اش، همچون فرشته‌اي بال گشوده، گرداگرد تخت كربلايي حبيب قصه ما مي‌گردد. مرد جوان با آنكه صورتش داغ مجروحيت دارد، بسيار جوان‌تر از تصورات‌مان از سربازان مدافع حرم است. حبيب در آستانه 26سالگي به همراه همبازي و رفيق دوران كودكي‌اش محمد اينانلو به جهادگران در خاك سوريه پيوسته و اينك پس از چندي مبارزه در روستاهاي جنوب حلب، چشم و دست و پا را به همراه رفيقش محمد، در آنجا جا گذاشته و برگشته است. گفت‌وگوي ما با اين جانباز مدافع حرم را از دست ندهيد كه نكته‌هايي دارد كه جاي ديگري شايد نتوانيد آنها را بخوانيد.

  • اين روزها صحبت از نسل امروز و نسل ديروز به ميان آمده شما از نسل چهارم انقلاب هستيد؛ نسلي كه گاهي متهم مي‌شود به اينكه نسبت به خيلي از موضوعات بي‌توجه است. چه شد كه در سن و سال جواني‌تان با آن همه دلبستگي‌ها و علايق، از همه‌‌چيز دل كنده و راه شهادت و مبارزه را انتخاب كرديد؟

وقتي كسي بزرگ‌ترين سرمايه زندگي، يعني حيات مادي‌اش را قرار است معامله كند حتما در فكر معامله پرسودي بوده و به اين اطمينان رسيده كه اگر قرار است چيز با ارزشي را بدهد، حتما چيز باارزش‌تري را به‌دست مي‌آورد. به‌نظرم در مقابل اين حيات فاني و گذرا چه سودي بالاتر از اينكه مدال افتخار دفاع از حرم اهل‌بيت پيامبر را به گردن شما بياويزند. در نسل ما هم فقط من و دوستانم نيستيم. اگر اجازه بدهند و جوان‌ها بيايند براي مدافع حرم شدن ثبت‌نام كنند، مي‌بينيد كه ميليون‌ها جوان چگونه ثبت‌نام مي‌كنند و همين راهي كه ما رفتيم را با عشق و شور مي‌روند.

  • خب اين ممكن است براي خيلي‌ها پيش نيايد. شما كه اين فرصت را داشتيد درباره هدف‌تان و انگيزه‌اي كه شما را به آنجا كشيد، بگوييد.

هدف ما دفاع از حرم اهل‌بيت(ع) بوده است اما اين تمام هدف ما نبود! چون معتقديم كه خود اهل‌بيت(ع) و حضرات معصومين(ع) مدافع‌اند و ما سربازان‌شان. چه بسا همين يك هدف هم براي رفتن ما كفايت مي‌كرد ولي در اصل ما در كسوت دفاع از خط مقاومت و دفاع از اسلام ناب محمدي(ص) هستيم؛ چيزي كه دغدغه امام (ره) و شهدا و دغدغه امروز رهبري است. خط مقاومت در ايران، عراق، سوريه، لبنان و فلسطين سنگر بزرگ اسلام است و هدف ما مبارزه و ايستادگي در راه حفظ اين سنگر است و شهادت هم مزد اين مبارزه و ايستادگي است. سومين دليل من برمي‌گردد به مسئله امنيت كشورم. به‌نظرم لذتي بالاتر از اين نيست كه در جايگاهي قرار بگيري و درست زماني كه دشمن از زمين و زمان آتش مي‌ريزد و در معركه جنگ قرار داري و ممكن است همه‌‌چيز در يك لحظه به قيمت جانت تمام شود، تو با اطمينان بداني كه مردم كشورت با اقتدار تمام در آسايش و امنيت‌ هستند.

  • با اين حال افرادي هم هستند كه به اين جريان معتقدند ولي باز هم نتوانسته‌اند خودشان را راضي كنند و پاي در ميدان چنين مبارزه‌اي بگذارند؟

به‌نظرم براي هر آدمي در زندگي بارها و بارها شب عاشورا رقم مي‌خورد. آن موقع كه سيدالشهدا(ع) مي‌نشيند و مي‌گويد نورها را كم كنيد تا هر كه مي‌خواهد بي‌هيچ خجالتي برود. شايد در آن لحظه دلت با امام‌حسين(ع) باشد ولي توان ماندن نداشته باشي و البته اين تنها مختص شرايط جنگ و مبارزه نيست، در تمام لحظه‌هاي زندگي در دودلي و ترديد ماندن بر سر هر خير و شري همين شب عاشورا برپاست. آنجاست كه بايد تصميم بگيري در سپاه حق بماني يا بروي و البته ما همه معتقديم كه از نسل مردان سال 61 هجري و از ياران حسين(ع) هستيم و همين كار را سخت‌تر مي‌كند. گاهي كسي مدعي اين معناها نيست ولي من چون مداح امام حسين(ع) بودم به‌نحوي هر بار در روضه‌خواني‌هايم براي سيدالشهدا و يارانش مدعي اين ماجرا شده بودم كه ‌اي كاش من آن روز در كربلا بودم و بارها از اين دست رجزخواني‌ها كرده بودم. اين در زندگي شخصي خودم بسيار مهم بود، چون خيلي‌ها بودند كه يك عمر شيعه اميرالمؤمنين(ع) بودند و در دوستي و ارادت‌شان شكي نبود ولي روز عاشورا پيدايشان نشد، به همين‌خاطر مي‌گفتم بايد براي خودم روشن شود كه فاصله بين حرف تا عملم چقدر است. اصلا يكي از دلايلي كه باعث شد بتوانم خانواده‌ام را براي رفتنم راضي كنم همين مسئله بود. به آنها گفتم مي‌خواهم بدانم درست مثل امروز كه نداي دادخواهي مردم مظلوم سوريه به گوش مي‌رسد، آيا اگر آن روز من در معركه كربلا بودم نداي هل من ناصر سيدالشهدا(ع)را لبيك مي‌گفتم!؟ آيا در اين شب عاشورايي كه براي من برپا شده، من اهل ماندن در سپاه حسين(ع) هستم يا اهل رفتن؟!

  • يعني از همان ابتدا در گرفتن اين تصميم مصمم بوديد و هرگز ترديد و دودلي به سراغ‌تان نيامد؟

البته كار به اين سادگي‌ها نيست و همه اينها باز مراتبي دارد. شايد اين لبيك‌گويي براي من كه همسر و فرزند نداشتم و دلبستگي‌ام كمتر بود به‌مراتب ساده‌تر از لبيك‌گفتن محمد باشد كه دختر شيرين زبانش «هلما» را عاشقانه دوست داشت. تازه، بعد از اين بايد ببيني تا كجا مي‌تواني بروي و بر عهدت استوار بماني؟! يك وقت تا يك جايي لبيك مي‌گويي و جلو مي‌روي ولي در معركه جنگ، جاهايي هست كه مي‌نشيني و ديگر نمي‌تواني جلو بروي. اين همان جايي است كه شيطان جلو مي‌آيد و تا لحظه آخر هم ممكن است رها نكند. در تپه‌هاي خانتومان، درست زماني كه از زمين و زمان آتش مي‌بارد، خمپاره دارد مي‌آيد، تيربارچي مي‌زند، نيروهاي پياده مي‌زنند و موشك مي‌آيد و جهنمي از آتش و سرب برپاست، شيطان دقيقا وسط همان معركه ايستاده است و مدام همه علايق دنيا را به تو متذكر مي‌شود؛ پدر و مادر و همسر و فرزندت و همه لذات زندگي... به اين خاطر است كه مي‌گويم كار امثال محمد سخت‌تر بوده. او هم آدمي بود مثل همه، با همه دلبستگي‌هايش، فقط تفاوت امثال محمد با بقيه اين است كه او در بزنگاه، يك لحظه تصميم شب عاشورايي را گرفته و از همه‌‌چيز دل كند. شهادت براي او مزد اين مرتبه از دل‌بريدن‌ها بوده است. هميشه فكر مي‌كنم محمد در وجودش خيلي چيزها بيشتر از من داشت و در ماندن بر سر اين عهد و پيمان، خوب سربلند شد كه او را به سر اين سفره نشاندند.

  • دوست شهيدتان محمد اينانلو هم‌چنين ديدگاهي داشت؟

بله دقيقا. محمد هم روضه‌خوان سيدالشهدا(ع)بود و وقتي پاي ياري مظلومان به ميان آمد حرف‌ها و رجز‌هاي روضه‌خواني‌هايش را به عمل تبديل كرد. زماني كه من به‌خاطر اينكه محمد بچه داشت قصد داشتم او را از آمدن منصرف كنم با همين استدلال او مواجه شدم و ديدم اصلا كار به‌دست امثال من نيست كه بخواهم كسي بيايد يا نه. علاوه بر خواستن تو، بايد توفيق از آن طرف هم برايت حاصل شود و به قولي برات آمدنت را امضا كنند.

  • ريشه اين نوع نگرش و انتخاب در كجاست؟

به‌نظرم هر چيزي عقبه مي‌خواهد. درست مثل خود ميدان جنگ است؛ اگر آتش عقبه خوب باشد در سخت‌ترين كارزار هم نمي‌گذارد شكست بخوري ولي اگر بهترين خط‌شكن هم باشي اما آتش عقبه خوب و به‌موقع به ياري‌ات نرسد يك جايي با يك حمله‌اي از سوي دشمن از پا مي‌نشيني. اين نوع نگرش‌ها هم ساده و يك‌شبه به‌دست نمي‌آيد. اينها ريشه مي‌خواهد و ريشه‌اش در جاهايي دور است؛ ريشه‌اش در سيره اهل‌بيت است كه از كودكي با آن عجين باشي، ريشه‌اش نزد جواناني چون قاسم‌بن‌حسن و حضرت علي‌اكبر(ع) در دشت كربلاست، ريشه‌اش نزد خود سيدالشهداست.

  • پس از نظر شما تنها راه اين لبيك‌گويي، ماندن در خط مبارزه و مقاومت است؟

بله. ولي منظور اين نيست كه مبارزه و مقاومت تنها محدود به جبهه جنگ و به شيوه مسلحانه است. از نظر من، مبارزه در جبهه فرهنگي هم ارزشي كمتر از جنگ در جبهه‌ها ندارد. رزمنده در جبهه جنگ ممكن است آماج تير و تركش باشد و در جبهه فرهنگي هدف تير زخم‌زبان‌ها و دشنام‌ها؛ ولي به هر صورت هر كس در هر جا و به هر شيوه‌اي نيت خالصانه در دفاع از اسلام و مسلمين را داشته باشد در حكم همين لبيك‌گويي است.

  • برايمان از شرايط جنگ در سوريه و جنوب حلب بگوييد.

در جنوب حلب بسياري از مناطق و روستاها به‌خاطر شرايط جنگي خالي از سكنه است، درست مثل خرمشهر خودمان در ابتداي جنگ كه تنها عده كمي از مردم شهر باقي مانده بودند. در آنجا تقريبا هيچ شرايطي براي زندگي نيست. ما در روستايي در همان منطقه بوديم كه 8كيلومتر با خط مقدم فاصله داشت؛ در تپه‌هاي مشرف به شهر خانتومان. در آنجا با جايي طرف هستيد كه در آن هيچ امكاناتي نيست.عده‌ا‌ي از مردم از شدت فقر و نداري قادر به ترك منطقه نبوده‌اند و هيچ دفاعي هم در برابر تجاوز نيروهاي داعش ندارند. شرايط ميدان جنگ است؛ آن هم جنگي نابرابر. روزها بچه‌ها مدام جلوي سنگرهاي ما مي‌آمدند و با فرياد طعام... طعام... تقاضاي غذا مي‌كردند. خيلي از بچه‌ها هر روز سهم غذاي‌شان را به نوبت بين اين بچه‌ها تقسيم مي‌كردند.

  • دوست‌تان محمد اينانلو كجا و چطور به شهادت رسيد؟

در عملياتي كه براي آزادسازي تپه‌هاي خانتومان طراحي شده بود من و محمد با هم بوديم، محمد تيربار داشت و من هم كمكي او بودم. به محمد گفتم راست خالي شده است ولي محمد ناگزير بود بلند شود و شليك كند كه بلافاصله او را با تير زدند و به‌اصطلاح محمد طعمه شد. روش دشمن به اين ترتيب است كه اول يك نفر را از ناحيه پا هدف مي‌گيرند تا وقتي بقيه هم‌قطارهايش براي كمك به او مي‌آيند، بقيه را هم زير آتش بگيرند. من با اينكه مي‌دانستم محمد طعمه شده ولي وقتي او را روي زمين افتاده ديدم به سرعت دويدم و او را 6-5متر به عقب كشيدم. وقتي محمد را سوار ماشين كرديم و در حال بازگشت به عقب بوديم، متوجه شدم همان لحظه كه براي بردن محمد رفته بودم پاي مرا هم با تير زده‌اند ولي چون داغ بودم متوجه نشده بودم. با 2نفر ديگر كه از راه رسيدند محمد را عقب ماشين گذاشتيم و بعد همين كه خواستم پايم را كه تير خورده بود با دست بلند كنم و داخل ماشين بگذارم، يك دفعه ماشين را با موشك زدند. ديگر متوجه چيزي نشدم و بعدها فهميدم محمد همان جا شهيد شده است.

  • زندگي حبيب عبداللهي از اين به بعد و در شرايط جديد پس از مجروحيت چگونه خواهد بود؟

راه همان است و همچنان ادامه دارد، به علاوه اينكه اداي دين و حفظ حرمت و پاسداري از خون كساني چون محمد و ديگر بچه‌هايي كه آنجا شهيد شدند به فضل خدا بر اين ثبات قدم در ادامه مسير افزوده است. (سپس مي‌خندد و رو به مادر كه همان‌جا به مراقبت از فرزند نشسته، كرده و مي‌گويد) حاج‌خانم نيت كرده ما را شهيد كند!

  • اگر «نه» مي‌گفتم جوابي براي حضرت زهراس نداشتم

مادر حبيب عبداللهي، مي‌گويد اول راضي به رفتن پسرش نبوده است

  • نظر شما درباره رفتن فرزندتان به سوريه چه بود؟

اول مخالف بودم و به حبيب مي‌گفتم نمي‌خواهم در كشور ديگري بجنگي، اگر دفاع از مملكت خودمان بود حرفي نداشتم ولي دلم رضا نمي‌دهد بروي در غربت بجنگي. اما حبيب مي‌گفت مادرجان فرقي ندارد، در هر جاي عالم نداي مظلومي به دادخواهي بلند شود وظيفه ما دفاع و ياري مظلوم است. با اين حال گفتم راضي نيستم بروي. تا اينكه يك شب آمد و دست مرا بوسيد و به من گفت مادر جان فرداي قيامت و روز محشر در مقابل خانم فاطمه زهرا(س) و حضرت زينب(س) چگونه مي‌تواني بگويي من 4تا پسر داشتم و مي‌توانستم يكي از اينها را براي حفظ حريم دختر اميرالؤمنين(ع) بفرستم و اين كار را نكردم! اين را كه گفت، گفتم من حرفي ندارم، برو پسرم خدا پشت و پناهت باشد.

  • بعد از اينكه شنيديد پسرتان مجروح شده چه حسي داشتيد؟

روزي كه براي نخستين‌بار در بيمارستان حبيب را ديدم صورتش چنان سوخته بود كه فقط از روي صدايش قابل شناسايي بود. به من گفت كه مادر چشم‌ام را در راه ابوالفضل(ع) داده‌ام. گفتم خوب كاري كردي هر دو چشمت را هم مي‌دادي كم بود. دوباره گفت انگشتان دستم را هم براي حضرت زينب جا گذاشته‌ام، گفتم 2 تا دست داري اگر آنها را هم مي‌دادي عيبي نداشت. دوباره گفت پايم را هم براي حضرت علي‌اكبر(ع) داده‌ام، گفتم هر چه در اين راه داده باشي باز هم زياد نيست. اميدوارم زودتر خوب شوي و دوباره برگردي و آنقدر با دشمنان اسلام بجنگي تا دل من راضي شود.

  • با حس مادرانه‌تان چگونه كنار آمديد؟

حبيب فرزند آخر من است و حس وابستگي‌ام به او به سبب خوش‌خلقي و مهرباني‌اش خيلي زياد است. من هم همچون مادران ديگر دلم مي‌خواهد خار به چشم خودم برود و به پاي فرزندم نرود ولي وقتي مي‌بينم فرزند من در پي كسب رضاي پروردگار قدم گذاشته و در راه رسيدن به اهداف والا و باارزشي چون خدمت به اسلام و مسلمين مصمم است، من هم بر احساسات مادرانه‌ام غلبه مي‌كنم كه هرگز سد و مانعي بر سر راه او نباشم.

  • نظرتان درباره بازگشت دوباره پسرتان به سوريه چيست؟

من خودم تلاشم اين است كه حبيب هر چه زودتر سلامتي‌اش را به‌دست بياورد و بتواند دوباره برگردد، چون خودش براي اين كار مصمم است و به يقين مي‌دانم فرزند من راه شهادت را برگزيده است. اين درست همان چيزي است كه سال‌ها پيش از من خواسته بود در حق‌اش دعا كنم. در سفري به كربلا حبيب از من خواهش كرد تا برايش از امام حسين(ع) طلب شهادت كنم من هم قبل از شرف پابوسي سيدالشهداء وقتي اول به زيارت قبر حبيب‌بن‌مظاهر رفتم گفتم خدايا به حرمت آقا امام حسين(ع) حبيب من هم همچون حبيب‌بن‌مظاهر عمرش طولاني و در راه خدمت به اسلام و پايان كارش شهادت باشد. ا‌ن‌شاءالله

  • برش‌هايي از زندگي حبيب عبداللهي

آقا حبيب در خانواده‌اي بزرگ شد كه رزمنده در آن زياد بود؛ براي همين با فرهنگ جبهه و شهادت از همان دوران كودكي آشنا شد.
پدرش رزمنده دوران دفاع‌مقدس بود و هر شب جمعه براي بچه‌هايش در منزل جلسه مي‌گذاشت و درباره حفظ اسلام و انقلاب تا سر حد جان به آنها توصيه مي‌كرد.
سالي كه آقاحبيب به دنيا آمد آيت‌الله‌واعظ طبسي از آستان قدس يك جلد قرآن‌كريم به پدرش هديه مي‌دهند و آقاحبيب از بچگي با صوت قرآن پدر، بزرگ مي‌شود.
از آنجا كه صداي خوبي داشت از 12سالگي در هيئت‌ها شروع به مداحي مي‌كند.
به كار فرهنگي خيلي علاقه داشت و از دوران مدرسه عضو فعال بسيج دانش‌آموزي شد.
عاشق فرهنگ جبهه و شهادت است و سال‌هاست كه مرتب در سفرهاي راهيان نور به اين مناطق سفر مي‌كند.
در بسيج منطقه، بچه‌هايي كه تحت تربيت ايشان هستند به‌شدت به او علاقه‌مندند و از وقتي مجروح شده تقريبا هر شب 20-10 نفر از اين افراد بعد از مراسم هيئت به ديدن آقاحبيب مي‌آيند تا برايشان صحبت كند.

کد خبر 331852

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha