سه‌شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۶:۲۴
۰ نفر

همشهری دو - حسین زندی: شاید برای شما هم پیش آمده باشد که هنگام عبور از خیابان یا پیاده‌رو با اطلاعیه‌ای مواجه شوید که یک عکس روی آن چاپ و زیر آن نوشته شده «گمشده».

به امید پایان یک انتظار۱۳ساله

چه احساسي پيدا مي‌كنيد؟ ابهام، تلخي، سرگشتگي و سرگرداني؟ هر حسي كه به شما دست مي‌دهد لحظه‌اي است و شايد چند روزي ذهن شما را درگير كند. اما خانواده «رضا عندليبي‌اكبر» سال‌هاست با اين احساسات شوم درگيرند؛ از يكي از روزهاي تابستان سال 81 كه رضا پسر 17 ساله اين خانواده براي رفتن به محل كار از منزل خارج شد و ديگر هيچ‌گاه برنگشت. اين خانواده همه شهرهاي كشور را رفتند به اميد پيداكردن ردي از فرزندشان اما هربار به ناكجاآباد رسيدند. از همان روزها بود كه زندگي خانواده عندليبي‌اكبر متوقف شد و رنگ غم به‌خود گرفت. مادر رضا هرشب با وحشت از خواب بيدار شده و مشكلات عصبي او هر روز بيشتر از قبل مي‌شود. پدرسرگردان و خسته از جست‌وجوهاي بي‌سرانجام است. برادر رضا هيچ‌وقت ازدواج نكرد و منتظر است بردار بزرگ‌ترش اين كار را قبل از او انجام دهد. تنها كورسوي اميد اين خانواده به اين است كه شايد رضا هنوز زنده باشد چراكه از روزي كه رضا رفت شناسنامه او هم گم شد!

  • به اميد يك روزنه

افراد زيادي در ايران هستند كه خانه و خانواده را ترك مي‌كنند و در پي سرنوشت ديگري مي‌روند. برخي از اين افراد بعد از مدتي به آغوش خانواده برمي‌گردند و برخي نيز بدون توجه به نگراني و سرنوشت ديگر افراد خانواده هرگز برنمي‌گردند. اما يكي از ابزارهايي كه گاهي كمك مي‌كند خانواده‌ها گمشده‌هاي خود را پيدا كنند روزنامه‌ها هستند. افراد زيادي از طريق خواندن سرنوشت خانواده خود در روزنامه، پس از سال‌ها به آغوش خانواده بر مي‌گردند. ما هم اميدواريم رضا بعد از خواندن اين مطلب به خانه و خانواده خود برگردد.

«رضا عندليبي‌اكبر» متولد 1364/3/23 در همدان است. او در تاريخ 1381/6/20 از خانه خارج مي‌شود و ديگر هرگز برنمي‌گردد.

  • تنها يك خاطره و بس

مادر رضا مي‌گويد: هيچ‌وقت فكر نمي‌كردم ما را رها كند و برود. بااخلاق و مردمدار بود و به همه كمك مي‌كرد. كمك حال من بود و خريدهاي خانه را انجام مي‌داد. گاهي كه مهماني مي‌رفتيم يا چندساعتي از خانه خارج مي‌شديم وقتي برمي‌گشتيم مي‌ديديم همه كارهاي خانه را انجام داده و خانه مانند يك دسته‌گل است اما حالا تنها يك خاطره براي ما گذاشته و رفته است.

او ادامه مي‌دهد: هيچ مشكلي با هم نداشتيم. اول دبيرستان بود و تجديد آورده بود. نمي‌خواست ما متوجه شويم. گاهي فكر مي‌كنم نكند به‌خاطر درسش بود كه ما را ترك كرد و رفت. وقتي 15ساله شد تابستان‌ها سر كار مي‌رفت. سالي هم كه خانه را ترك كرد و ما را با يك كوه غصه تنها گذاشت در يك تراشكاري كار مي‌كرد. بعد از اينكه پسرم از خانه رفت، صاحب تراشكاري هميشه مي‌گفت همه مشتري‌ها رضا را مي‌شناختند و در آن مدتي كه پيش ما كار مي‌كرد، هم دل ما را به‌دست آورده بود و هم دل مشتري‌ها را.

  • سال‌ها سرگشتگي و سرگرداني

اين مادر دردمند از روزهايي مي‌گويد كه دربه‌دري‌هاي زيادي را براي پيداكردن فرزندش تحمل كرده است: تنها اميدمان به زنده‌بودنش اين است كه روزي كه از خانه رفته شناسنامه‌اش هم همراهش بوده چون شناسنامه‌اش را پيدا نكرديم. گاهي كساني زنگ مي‌زنند و اگر كمي دير حرف بزنند فكر مي‌كنم پسرم است، صدايش مي‌كنم اما بعد متوجه مي‌شوم كس ديگري است.

او ادامه مي‌دهد: بعد از اينكه از هر شهري زنگ مي‌زنند و حرف نمي‌زنند يا خبري مي‌دهند و يا طلب پول مي‌كنند، به مخابرات مي‌روم شماره را پيگيري مي‌كنم، اما نتيجه‌اي نداشته است. پسر كمرويي بود؛ مي‌ترسم بلايي سرش آمده باشد. ما مي‌خواستيم قبل از ‌ماه رمضان به برنامه ‌ماه عسل برويم و در تلويزيون از وضعيت خانواده بگوييم اما نپذيرفتند. احتمالا اين موضوع براي‌شان جذابيت نداشته.

او مي‌گويد: وقتي رفت يك ريال از خانه پول نبرد. هر شب و روز به رضا فكر مي‌كنم. هر شب خوابش را مي‌بينم اما نمي‌دانم در چه وضعيتي است؟ آيا سالم است؟ آيا يك‌بار ديگر مي‌بينمش؟ مردم لطف دارند اما بعضي وقت‌ها برخي افراد مي‌آيند و خبري مي‌دهند؛ مثلا مي‌گويند سال پيش در خانه فلان كس ديديمش، اسمش را عوض كرده بود. وقتي مي‌رويم مي‌پرسيم مي‌بينيم واقعيت ندارد و اين كارها بدتر نگرانم مي‌كند. يا يك‌بار دوستش زنگ زد گفت رضا تماس گرفته گفته نگران نباشيد. گفتم شماره تلفن را بده گفت از تلفن همگاني بود. گفتم برويم پرينت شماره‌تلفن‌ها را از مخابرات بگيريم ببينيم از كدام شهر بوده. بعد متوجه شديم شايعه بوده و براي دلخوشي ما اين شايعه را درست كرده است.

  • مي‌ترسم بميرم و رضا را نبينم

حال و روز پدر رضا هم تعريفي ندارد. او مي‌گويد: پس از گم‌شدن پسرم به همه نهادهاي انتظامي مراجعه كردم، بيمارستان‌هاي شهر را گشتم و از همان روزهاي اول هر سال در روزنامه‌ها آگهي مي‌دهم اما متأسفانه هنوز پيدايش نكرده‌ايم. مي‌ترسم بميرم و رضا را نبينم. غم رفتن رضا من را پير و زمينگير و مادرش را بيمار كرده است. همه خانواده در اين سال‌ها منتظر هستند. هربار كه زنگ در به صدا درمي‌آيد مي‌گويم خدايا رضاست؟

پدر ادامه مي‌دهد: وقتي در همدان از پيداكردنش نااميد شدم به تهران رفتم، آگهي چاپ كردم و روي شيشه اتوبوس‌ها چسباندم. به بيمارستان‌ها رفتم. هركجا كه فكر مي‌كردم ممكن است آنجا باشد سر زدم. بعد از آن به خيلي از شهرستان‌ها سر زدم. گاهي كسي خبري مي‌آورد كه مثلا پسرتان را در فلان شهر ديده‌ام و من با اينكه مي‌دانستم واقعيت ندارد مي‌رفتم و پرس‌و‌جو مي‌كردم. هنوز هيچ خبري نيافته‌ام.

او مي‌گويد: چون خودم بي‌سواد بودم دوست داشتم فرزندانم سواد ياد بگيرند. دوست نداشتم كار كنند اما رضا براي كمك به خانواده تابستان‌ها سركار مي‌رفت. خواهرش ازدواج كرد و رفت اما برادرش هميشه مي‌گويد رضا از من بزرگ‌تر است اول او بيايد ازدواج كند بعد من ازدواج مي‌كنم. همه ما نگران هستيم و درگير. خودم و مادرش ناراحتي اعصاب گرفته‌ايم. مادرش يك شب راحت نخوابيده است. نمي‌دانم كجاست؟ چه بلايي سرش آمده؟ كي برمي‌گردد؟ 13سال است ما را منتظر گذاشته است. فقط آرزوي من اين است كه بدانم سالم است. غم رضا همه ما را پير كرد.

  • هيچ ردپايي نيست

برادر كوچك رضا هم مي‌گويد: ما با هم بزرگ شديم، با هم باشگاه مي‌رفتيم، با هم فوتبال بازي مي‌كرديم اما رضا مرا تنها گذاشت. دوستان مشتركمان خيلي دنبالش گشتند. حتي با رفيقانش هم تماس نگرفت. از هر راهي دنبالش گشتيم. از طريق اينترنت هم پيگيري كرديم اما هيچ ردپايي نيست.

نمي‌دانيم بايد چكار كنيم؟ علاقه زيادي به فوتبال داشت با تيم‌هاي محلي و تيم تالار وحدت همدان بازي مي‌كرد. دروازه‌بان خوب اين تيم بود. حتي وقتي تابستان سركار مي‌رفت فوتبال را رها نكرده بود. نمي‌دانم چرا همه اينها را گذاشت و رفت و ديگر برنگشت؟

  • شما چه مي‌كنيد؟

رضا نوجوان همداني، 13سال است كه از خانه خارج شده و ديگر بازنگشته. شما براي كمك به خانواده او چه مي‌كنيد؟ پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.

کد خبر 324506

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha