مجموع نظرات: ۰
دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ - ۰۶:۳۷
۰ نفر

همشهری دو - هدیه کیمیایی: شب‌های سرد زمستان را کنار هم می‌نشینند و پایپ‌های شیشه‌ای‌شان را بر لب می‌گذارند و تا وقتی به خواب بروند مواد مصرف می‌کنند.

محله هرندی

  اگر پتويي داشته باشند رويشان مي‌اندازند و تا صبح به خواب مي‌روند. نخستين اشعه‌هاي گرم آفتاب كه به تنشان مي‌خورد و گرمشان مي‌كند خوابشان سنگين‌تر مي‌شود. نزديكي‌هاي ساعت 7صبح همه‌‌چيز به سكون مي‌رسد. از هياهوي زندگي شبانه‌شان در پارك‌ها خوابي عميق مي‌ماند و دهان‌هايي كه رو به آسمان باز مانده است. شكم‌هاي گرسنه‌اي كه در اثر شدت مواد گرسنه‌تر شده‌اند و چشم‌هايي كه سويي ندارند براي ديدن. با شكم‌هاي گرسنه و جيب‌هاي خالي به كوچه پسكوچه‌‌هاي منطقه پناه مي‌برند و نخستين جايي كه براي پيدا كردن يك لقمه غذا جست‌و‌جو مي‌كنند سطل‌هاي زباله است. اين تصويري بود كه هر روز اهالي ميدان هرندي و شوش شاهد آن بودند. صبح‌ها مورد هجوم معتادان و كارتن‌خواب‌هاي ساكن در پارك‌ها بودند. زن و دختراني كه در اين منطقه زندگي مي‌كنند در هر ساعتي از روز از خانه بيرون مي‌آمدند شاهد چنين منظره‌اي بودند. اما حالا چيزي بيشتر از يك‌ماه است كه شهرداري طرح جمع‌آوري معتادان و كارتن‌خواب‌هاي متجاهر در اين منطقه را آغاز كرده است. نخستين برخورد اهالي منطقه هرندي بعد از پرسيدن اين سؤال كه تعداد كارتن‌خواب‌ها در منطقه كمتر شده يا نه؟ اين است كه « بله خيلي كمتر شده».

  • معتادان فراري از كمپ‌هاي ترك اجباري

اتوبوس‌هاي خط واحد متروي شوش به سمت ميدان شوش در تمام ساعت‌هاي روز پر از مسافر است. زني با دست‌هاي سياه و ناخن‌هايي كه اثراتي از تكه‌هاي لاك قرمز رنگ رويش دارد ، سرش را چسبيده و كف اتوبوس نشسته. نه مي‌تواند بخوابد و نه مي‌تواند چشم‌هايش را باز نگه دارد‌. ساعت 3بعدازظهر است و زن‌هاي خانه‌دار جنوب شهر آخرين خريدهايشان را كرده‌اند و به سمت خانه مي‌روند. بوي نان داغ و سبزي و ميوه ميان آهن و دود اتوبوس كهنه و قديمي مي‌پيچد. زن‌ها كنار هم نشسته‌اند و بي‌آنكه لحظه‌اي توقف كنند شاهد تلاش زن كارتن‌خواب براي خوابيدن هستند. زن كارتن‌خواب پالتوي بنفش رنگي كه حاشيه‌هاي آستينش تكه‌تكه شده را در بغلش جمع مي‌كند و زيرچشمي نگاه تيز و سنگين زنان ديگر را مي‌پايد. سرش را جابه‌جا مي‌كند تا كسي نتواند صورتش را ببيند. زن‌ها شروع مي‌كنند به پچ‌پچ كردن. انگار كه ديدن زن‌هاي كارتن‌خواب هيچ وقت عادي نمي‌شود. حتي اگر هر كدامشان تكه‌اي از خيابان را بگيرند و براي خودشان بروند، تعداد چشم‌هايي كه نظاره‌شان مي‌كند بيشتر از ديدن يك مرد است. زن‌هاي اتوبوس‌نشين، ساكن خيابان هرندي هستند. وقتي صحبت از جمع‌آوري معتادان و كارتن‌خواب‌ها در محدوده هرندي مي‌شود،داغ دلشان تازه مي‌شود؛«من خودم با چشم‌هاي خودم ديدم كه چند نفرشون رو همين چند شب پيش گرفتن اما امروز دوباره بعضي‌هاشون‌رو تو خيابون ديدم‌، از كمپ فرار كرده بودند.» اين را مي‌گويد و مستقيم به چشم‌هاي كناري‌اش خيره مي‌شود. انتظار جواب دارد اما كسي چيزي نمي‌گويد. زن كناري هم ترجيح مي‌دهد از شيشه اتوبوس منظره خيابان‌هاي باراني را تماشا كند.

  • خواب روي نيمكت‌هاي سيماني ايستگاه اتوبوس

ميدان هرندي خلوت است. مرد كارتن‌خواب در ايستگاه اتوبوس نشسته. نه حوصله دارد رسيدن اتوبوس را تماشا كند و نه انتظار رسيدنش را دارد. صداي ترمز اتوبوس چرت سبكش را مي‌شكند. روي مردمك سياه چشم‌هايش سفيد شده‌اند؛ « هر روز مي‌ريزن اينجا مي‌گيرن مي‌برن كمپ. اجباريه. زوركي‌ام مگه مي‌شه ترك كرد؟» به‌صورت تكيده‌اش نمي‌آيد بيشتر از 30سال سن داشته باشد؛ «من برم ترك كنم بعد از 3‌ماه برگردم اينجا بيكار و بي‌پول چيكار كنم؟ مجبورم دوباره اينو بگيرم دستم شروع كنم به دود كردن.» اين را مي‌گويد و چشم‌هايش از حركت مي‌ايستد. حواسش به رفقايي است كه آن طرف خيابان ايستاده‌اند و بسته‌هاي مواد را با هم ردو بدل مي‌كنند. ديگر هيچ نمي‌گويد، انگار نه انگار كه كنارش نشسته‌اي و سؤالي پرسيده‌اي... . سكوت و پلك‌هايي كه بي‌اختيار روي هم مي‌افتند و بدني كه بي‌جان شكل صندلي سيماني ايستگاه را مي‌گيرد. كارتن‌خواب‌هاي خيابان هرندي اين روزها چشم‌هايشان هشيار‌تر شده.گشت‌ها زيادشده‌اند و هر لحظه ممكن است مامورها از راه برسند و آنها را با خودشان ببرند. ون‌هاي سفيد را كه مي‌بينند از هر راهي كه نزديك‌ترشان باشد فرار مي‌كنند. يكي از سيگار‌فروش‌هاي اطراف ميدان هرندي از كم شدن تعداد كارتن‌خواب‌ها و معتادها در خيابان‌هاي اين منطقه مي‌گويد: «شهرداري معتادهاي ميدان هرندي و پارك‌هاي اطراف را جمع‌آوري كرده اما حالا باقيمانده‌هايشان پخش شده‌اند در كوچه‌هاي هرندي و ميدان شوش. در كوچه پسكوچه‌ها ‌در حال مصرف هستند. همين كه جايي را ببينند كه نماي بيروني‌اش دنج‌تر باشد مي‌نشينند و مواد مي‌زنند». سيگارفروش، منطقه پارك هرندي و كوچه پسكوچه‌هاي اطرافش را با دست نشان مي‌دهد؛ «تو پارك خالي شده، يك‌ معتاد هم نيست اما از كوچه انوري به سمت پادرخت كه بروي تعداد‌شان بيشتر و بيشتر مي‌شود. آنهايي كه بعد از يك‌ماه توانسته‌اند از دست مامورها فرار كنند پاتوقشان همين كوچه‌هاست. آتش روشن مي‌كنند و بساطشان را راه مي‌اندازند. زن و مرد و دختر و پسر نشسته‌اند پاي بساط. اينها را هم بايد ببرند براي ترك كردن .»

  • پارك هرندي يك معتاد هم ندارد

شهرداري دورتادور پارك هرندي را فنس‌كشي كرده. چند در كوچك در چند نقطه پارك براي عبور و مرور هم گذاشته. اما ديگر هيچ معتادي جرأت ندارد وارد اين پارك شود. ساعت 11شب كه مي‌شود نگهبان پارك درهاي فلزي را قفل مي‌كند و ديگر هيچ‌كسي نمي‌تواند واردش شود. پارك خوشه، جايي كه تا همين يك‌ماه پيش تعداد زيادي از معتادها در آن زندگي مي‌كردند. هنوز كه هنوز است روي سكوهاي سيماني‌اش اثرات آتش و دود ديده مي‌شود‌ اما حالا در اين بعدازظهر سرد و باراني زمستان، خلوت خلوت است. زني با يك دستش دست پسربچه‌اش را گرفته و با دست ديگر صندلي تابي كه دخترش روي آن نشسته را هل مي‌دهد؛ «نزديك 2هفته‌اي مي‌شه كه بچه‌هامو ميارم پارك. خيلي خوب شده.» اما چشم‌هاي نگران مرد ميانسالي كه در محوطه باز پشت پارك ايستاده و به تماشاي مردم نشسته چيز ديگري مي‌گويد.چند سالي است كه همراه زن و دخترانش از شهرستان آمده و در اين منطقه يك آپارتمان 6طبقه ساخته است؛ «ما تازه از شهرستان به تهران آمده بوديم. از وضعيت اين منطقه خبر نداشتيم؛ شايد هم از بي‌پولي مجبور شديم اينجا خانه بسازيم اما از آزار و اذيت معتادها بيچاره شد‌يم. من 7تا بچه دارم. تا همين چند وقت پيش مشكلم اين بود كه روزها يا بايد بروم سر كار و يا بايد نگهبان زن و بچه‌هايم باشم. دخترهاي من نمي‌توانند از خانه بيرون بيايند. از صبح تا ساعت 12ظهر سركار مي‌روم و از آنجا مي‌آيم جلوي خانه مي‌ايستم و تا غروب مي‌پايم. با پول نداشته 6طبقه آپارتمان ساختيم و بايد 200ميليون براي وامي كه گرفته‌ايم به بانك بدهيم. هيچ‌كسي هم نيست كه خانه ما را بخرد يا حداقل اجاره كند. من نزديك 700ميليون براي ساخت‌وساز خانه‌ام خرج كرده‌ام. ‌ فقط هفته‌اي يك‌بار هم به شهرداري منطقه‌مي رفتم كه اگر مي‌تواند اين آپارتمان را از من بخرد تا من از اينجا بروم. يك نامه براي آقاي قاليباف برده‌ام، يكي هم براي معاونش و يكي هم براي شهردار منطقه 12. اما الان چند وقتي است كه خدارو شكر وضعيت بهتر شده. شهرداري هم قول داده كه تا نوروز ديگر شاهد هيچ معتادي در اين منطقه نخواهيم بود. الان كمي دلم قرص شده، منتظرم ببينم عيد چه اتفاقي مي‌افتد. اگر شهرداري بتواند اين امكان را فراهم كند كه ما در امنيت زندگي كنيم بزرگ‌ترين لطف را در حق ماها كه در جنوب شهر زندگي مي‌كنيم كرده است.»

  • كوچه‌هاي نزديك بازارچه؛ گريزگاه معتادان فراري

كوچه مرادي در منطقه هرندي نزديك به بازارچه صابون‌پزخانه است؛ جايي كه اغلب شب‌ها پراز سرو صداي كارتن‌خواب‌هايي است كه دور هم جمع مي‌شوند.در يكي از خانه‌ها باز است و زن و شوهري جوان از خانه بيرون مي‌آيند. منتظر رسيدن مادربزرگ پيرشان هستند كه پله‌ها را آرام و آهسته طي مي‌كند و همزمان حواسش به حرف‌هاي ما هم هست. مرد، موتور‌سيكلتش را روشن مي‌كند و زن وعده مي‌دهد كه براي ديدن پاتوق كارتن خواب‌ها در كوچه بايد ساعت 9شب به بعد به آنجا سربزنيم؛ «شب‌ها ساعت از 9 كه مي‌گذرد تعدادي كارتن‌خواب به كوچه‌ها مي‌آيند و آتش روشن مي‌كنند و بساطشان را راه مي‌اندازند. آدم مي‌ترسد رفت‌وآمد كند. خانه اقوام و فاميل‌هاي ما همين نزديكي است. ساعت 11شب كه از مهماني به خانه مي‌آييم و مجبوريم از كنار اينها عبور كنيم مي‌ترسيم. خيلي راحت پايپ‌هايشان را روشن مي‌كنند و مي‌كشند. انگار كه دارند شكلات باز مي‌كنند.»‌ زن اينها را مي‌گويد و همراه مادرش سوار بر موتور شوهرش مي‌شوند و مي‌روند. حرف‌هاي پيرمردي كه پشت دخل يكي از سوپري‌هاي قديمي كوچه مرادي ايستاده حكايت از كم شدن تعداد زنان كارتن‌خواب و معتاد دارد؛ «زن‌ها را جمع كرده‌اند اما مردها همچنان هستند. وقتي ون‌هاي جمع‌آوري معتادان شهرداري نزديك منطقه مي‌شود ‌به هم خبر مي‌دهند و‌ فرار مي‌كنند. ما از دست اين معتادها نمي‌توانيم خانه‌هايمان را بفروشيم. به‌نظر من بايد خيابان‌ها را باز كنند.

الان همه خانه‌هاي اينجا يك حياط مركزي دارد و اتاق‌ها دورش ساخته شده است. معتادها اينجا هر كدام 4يا 5تا مي‌شوند و يك اتاق مي‌گيرند با ماهي 200هزارتومان. براي خودشان مكان راه مي‌اندازند و بساطشان 24ساعت به راه است. اين معتادها ناچارند بيايند اينجا چون زندگي ندارنداما اهالي قديمي محل اگر پولي داشتند حتما مي‌رفتند و جاي ديگري خانه مي‌گرفتند تا از شر اين معتادها در امان باشند. من معتادهايي را ديده‌ام كه بعد از 6‌ماه از كمپ برگشته و ترك هم كرده بودند اما هيچ‌كس حاضر نشده به آنها كار بدهد و دوباره برگشته‌اند پاي بساط و همان زندگي‌شان را شروع كرده‌اند.» پيرمرد اينها را مي‌گويد و به پسربچه 8ساله‌اي كه بيرون مغازه ايستاده و ما را تماشا مي‌كند نگاه مي‌كند. پسرك جعبه‌اي سفيدرنگ در دست دارد و همين كه متوجه نگاه ما مي‌شود مي‌خندد و از جلوي مغازه عبور مي‌كند. پيرمرد مي‌گويد:« از 100درصد اهالي اينجا نزديك به 90درصدشان فروشنده‌هاي خرده‌پا هستند.» فرد ديگري هم به جمع‌مان اضافه مي‌شود. مرد ميانسالي است. مي‌گويد: «معتادها راه خودشان را پيدا مي‌كنند. شهردار تهران، آقاي قاليباف، بايد فكري به حال كوچه‌هاي قديمي و بافت‌هاي فرسوده اينجا هم بكند. مواظب باشد مبادا از پارك‌ها معتادها فراري شوند و به كوچه‌ها بيايند. اگر كوچه‌هاي ما و خانه‌هاي قديمي هم سرو ساماني پيدا كنند ديگر همه‌‌چيز عالي مي‌شود. خود ما محله‌اي‌ها هم حاضريم كمك كنيم. الان كه شهرداري تهران آستين‌هايش را بالا زده از نيروي قوي خود مردم محله هم استفاده كند تا ما هم مانند بالاشهري‌ها بتوانيم در محله آبرومندي زندگي كنيم. اگر شهرداري به ما آموزش‌هاي لازم را بدهد ما مي‌توانيم هم نسبت به نحوه رفتارمان با معتادها تجديد نظر كنيم و هم مي‌دانيم اگر معتادي ديديم به كجا زنگ بزنيم و از كجا كمك بخواهيم». آقاي ميانسال كه حسابي صدايش بالا رفته مي‌گويد: «خدا رفتگان شهردار را بيامرزد كه كل كار را به‌عهده گرفته است. ما سال‌ها با سازمان بهزيستي و ارگان‌هاي ديگر تماس مي‌گرفتيم اما كسي عزمي براي جمع كردن معتادها نداشت. حتي تلفن‌هايمان را قطع مي‌كردند و از اينكه چندبار تماس گرفته‌ايم بازخواستمان مي‌كردند. اما الان مي‌دانيم شهرداري به مشكلات ما رسيدگي مي‌كند و هر جا كه مشكل و كاستي‌اي مي‌بينيم سريع با آنجا تماس مي‌گيريم ولي حرف من اين است كه اين را بايد همه اهالي محل بدانند وشهرداري بايد با نصب بنر و پلاكارد و اطلاعيه اطلاع‌رساني كند. حتي نصب دوربين‌هاي مدار بسته هم مي‌تواند به رصد لحظه به لحظه وضعيت پارك و كوچه‌ها كمك كند».

کد خبر 321978

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار شهری

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha