همشهری دو - فرزانه شهامت: «پسرم رضا ۲۰ساله است. به دنیا که آمد سالم بود. چند‌ماه بیشتر نداشت که دچار تب شدیدی شد و همه تلاش ما برای بهبودی‌اش بی‌فایده بود. مغزش آسیب دید و حال و روزش شد همین چیزی که خواهید دید.»

دور از چشم خانواده داروهایم را  نمی‌خورم

 مادر اينها را مي‌گويد و به اتاق انتهاي راهرو مي‌رود. چند دقيقه بعد درحالي‌كه زيربغل‌هاي رضا را گرفته، او را كشان‌كشان به هال مي‌آورد. باور آنچه مي‌ديديم برايمان سخت بود. جثه رضا به بچه‌اي 5يا 6ساله مي‌مانست اما همين 35كيلوگرم وزنش، مادر را به ديسك كمر مبتلا كرده است. ديگر تواني براي تروخشك كردن فرزند معلول ذهني و جسمي‌اش برايش نمانده است. رضا آرام پلك مي‌زند بدون هيچ حركتي.

«به آرامش الانش نگاه نكنيد. فعلا تحت‌تأثير آرامبخش‌هاست. وقت‌هايي كه عصباني است چنگ مي‌اندازد در موهاي خواهرش كه براي كمك نزديكش مي‌رود و آن وقت بيرون كشيدن آن تار موها از لابه لاي انگشتاني كه قفل شده...» بغض مي‌كند و ادامه مي‌دهد:« چكار مي‌توانيم بكنيم به جز صبر كردن؟»

گوش‌هايمان قصه غصه‌هاي مادر را مي‌شنود و نگاهمان روي موهاي خرمايي و صاف ميترا مي‌لغزد كه از گوشه روسري‌اش بيرون زده است. كمتر از 9سال دارد با اين حال دست‌هاي ظريفش كمك حال مادر است. آرام گوشه‌اي نشسته و سر به زير انداخته است.

هر جمله از حرف‌هاي مادر بُعد ديگري از رنج‌هايش را در برابر ديدگانمان قرار مي‌دهد:«بارها خواستيم رضا را به آسايشگاه معلولان ببريم ولي ماهانه 450هزارتومان خرج بر مي‌دارد. اگر چنين درآمدي داشتيم وضعمان بهتر از اين بود. همه مستمري ماهانه او با معلوليتي كه بهزيستي آن را «بسيار شديد» تعيين كرده، 26هزارتومان است كه به‌صورت 2 ماهه پرداخت مي‌شود. اين پول در برابر مخارج داروها و پوشكش تقريبا هيچ است. اگر نبود جيغ‌هاي شبانه‌اش كه خودمان را هم مستاصل كرده، مي‌توانستيم خانه‌اي ارزان اجاره كنيم ولي با اين وضعيت صاحبخانه‌ها عذرمان را مي‌خواهند و مجبوريم سراغ خانه‌هاي دربستي برويم.»

درد مادر تنها به‌خاطر رضا نيست كه اگر همين بود؛ به قول خودش با آبرومندي به زندگي‌شان ادامه مي‌دادند. درد او از 18‌ماه پيش شروع شد؛ همان روزي كه كاميوني كه شوهرش راننده آن بود، واژگون شد و آرامش، بساطش را از زندگي آنها جمع كرد.

پدر رضا از اينكه مجبور است پاهايش را پيش ما دراز كند دائم عذرخواهي مي‌كند. شرمنده همسرش است كه به‌خاطر از كار افتادگي، او بايد هم مرد خانه باشد و هم زن خانه. مي‌گويد پيش از اين روزهاي سخت، حتي خريد نان هم به‌عهده خودش بود ولي حالا همسرش مجبور است پيش اين رئيس و آن مسئول رو بيندازد بلكه بتواند براي درمان او با خواهش و اصرار وامي جور كند؛ «20سال راننده بيابان بودم. روز تصادف براي يك پروژه عمراني ماسه مي‌بردم كه ناگهان لاستيك كمپرسي تركيد و ماشين واژگون شد. نمي‌دانم 7جا بود يا 8جا؛ شكستگي هايم را مي‌گويم. تقريبا در تمام بيمارستان‌هاي شهر بستري شدم. 21بار جراحي، به زبان ساده مي‌آيد، با اين حال هنوز هم اميد چنداني به بهبود نيست و دكترها از شايد و اما و اگر حرف مي‌زنند.»

حالا ارزش سلامتي را به خوبي مي‌فهمد. دائم مي‌گويد كساني كه مي‌توانند كار كنند بروند خدا را شكر كنند كه دست‌شان پيش كسي دراز نيست؛«بعد از يك عمر زندگي با آبرو كارم به جايي رسيده كه بايد در خانه بنشينم و چشم‌ام به در باشد تا خيّري بيايد و چند بسته ماكاروني براي اين 4بچه بياورد.»

نگاهمان به نگاه ستايش 5ساله گره مي‌خورد كه با خونسردي و معصوميتي كودكانه به تن پر از جراحت بابا لم داده است. در دنياي او و عروسك هايش قرض و نداري و سختي‌هايي كه بابا از آن حرف مي‌زند و مادر به‌خاطر آنها شكسته شده است معنايي ندارد. در خيالبافي‌هايش خود را در مهد كودك، در ميان يك دنيا اسباب‌بازي و دوستاني هم سن و سال خودش تصور مي‌كند. هر چند‌ماه يك‌بار هم اسم مربي خيالي‌اش را تغيير مي‌دهد.

از بيمه و مستمري پدرخانواده مي‌پرسيم كه مي‌گويد:«با اين 20سال سابقه كار، فقط به اندازه 6سال برايم بيمه رد شده است. نتيجه‌اش شده 142هزار تومان مستمري ماهانه و يك دفترچه بيمه. اين بيمه را هم مي‌خواستند قطع كنند چون مي‌گويند ديگر نمي‌توانم راننده باشم. مشمول بيمه رانندگان هم نمي‌شوم. با اصرار و التماس قرار شد چند‌ماه ديگر هم صبر كنند و من نيز هر‌ماه 130هزار تومان به‌عنوان حق بيمه بپردازم. با اين تفاسير همه پولي كه براي گذران زندگي مان مي‌ماند 12هزار تومان است.» جمله آخر را كه مي‌گويد براي لحظاتي به تلخي مي‌خندد.

همسرش فارغ از حرف‌هاي ما، دائم رضا را مي‌بوسد. اين بوسه‌ها را با آن همه زحمتي كه اين فرزند معلول برايشان داشته است چيزي جز مهر مادري نمي‌تواند توجيه كند.

«علي» برايمان چاي مي‌آورد. در كلاس هشتم درس مي‌خواند. با همه درگيري‌هايي كه به‌خاطر بيماري پدر و دغدغه‌هاي مادر برايش پيش آمده و او را وادار كرده از برادر معلول و خواهر كوچكش مراقبت كند، معدلش از 19پايين نمي‌آيد. جثه او كوچك‌تر از سنش نشان مي‌دهد اما با آن شانه‌هاي كوچك به‌خوبي توانسته است بخشي از بار زندگي را به دوش بكشد. وقتي به بهانه آوردن كارنامه‌هايش، اتاق را ترك مي‌كند پدرش با شرمندگي مي‌گويد: «قرار بود علي را از مدرسه برداريم و سركار بفرستيم تا نان‌آور خانواده باشد. در يك كلوچه پزي برايش كار هم پيدا كرديم با روزي 12هزار تومان حقوق اما آنقدر وضعيت درس‌هايش خوب است كه دلمان طاقت نياورد آينده‌اش را پاسوز مشكلات خودمان كنيم. با اين حال واقعا نمي‌دانم تا كي مي‌توانيم زير بار قرض‌هايي كه براي درمانم از اين و آن گرفته‌ايم و قسط‌هاي بانكي كه موعدش سر رسيده دوام بياوريم.»

علي با يك كيف كوچك به جمعمان برمي‌گردد و در يك چشم به‌هم زدن كف اتاق را با كارنامه‌ها و لوح‌هاي تقديرش پر مي‌كند. از غمي كه تا چند لحظه پيش درصورتش موج مي‌زد خبري نيست و عشق به درس، جاي آن را به تمامي پر كرده است. برگه‌اي را پيش رويمان مي‌گذارد كه در آن بخش‌هايي از صحيفه سجاديه نوشته شده است. با ماژيك و مداد‌رنگي قسمت‌هاي مهم آن را علامت‌گذاري كرده است. آخر چند روز ديگر آزمون دارد و خودش و همه مسئولان آموزش و پرورش شهرستان پيشاپيش مي‌دانند يكي از رتبه‌هاي برتر خواهد بود. از آرزوهايش براي رفتن به دانشگاه و تحصيل در رشته حقوق مي‌گويد و ميترا هم از آن سوي اتاق شادمانه اضافه مي‌كند: «من هم كارنامه‌ام «خيلي خوب» است. مي‌خواهم معلم شوم!»

زمان خوردن داروهاي پدرخانواده سر رسيده است. فقط يك قلم از آنها آنتي بيوتيكي است كه هر 12ساعت بايد بخورد. هر بار 2 عدد و هر عدد 2700تومان. با يك ضرب و تقسيم ساده مي‌شود ماهي 324هزار تومان. شايد اگر ما هم به جاي او بوديم همين راه را انتخاب مي‌كرديم؛ به دور از چشم خانواده، داروها را كمتر مي‌خورديم تا با تمام شدن هر بسته كپسول غمي به غم هايمان اضافه نشود. فارغ از اينكه عفونت احتمالي اندام‌هاي جراحي شده چه عواقب غيرقابل پيش‌بيني‌اي خواهد داشت.

از گلوي رضا، فرزند معلول خانواده، ناله‌اي شبيه خرخر بلند شده است. بدنش را به آرامي تكان مي‌دهد. به‌نظر مي‌رسد تأثير داروهاي آرامبخش رو به اتمام است و اين يعني وقت رفتن ما فرارسيده است.«اميدمان به خداست.» اين را پدر خانواده مي‌گويد درحالي‌كه به سختي تلاش مي‌كند از جا برخيزد و به رسم ادب تا دم در بدرقه مان كند.

  • شما چه مي‌كنيد؟

رضا در كودكي دچار بيماري شده و اينك به فلج مغزي دچار است. پدرش نيز تصادف كرده و پس از 21عمل همچنان بيمار است. شما براي كمك به او چه مي‌كنيد؟ پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره 84321000 تماس بگيريد.

کد خبر 320956

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha