پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶ - ۰۵:۵۱
۰ نفر

رویا فرنود: هر سفری در خود جاذبه‌ها و تجربه‌هایی دارد، اما هیچ تجربه‌ای بدتر از آن نیست که آموزه‌های تئوری‌ای که به فرزند خود انتقال داده‌ای در حین سفر با رفتار دیگر مسافران نقض شود و بچه با نگاه شک و تردید به تو بنگرد.

حکایت حفظ محیط ‌زیست و نریختن زباله‌ها در جاده و طبیعت چالش ما و کودکمان شد تا حاصل این تجربه از سفری به شمال را شما هم بخوانید.

می‌گویند سالی که نکوست از بهارش پیداست. حالا حساب کنید سفری که با جاده پر از زباله هراز شروع شود چه حکایتی پیدا می‌کند. به هر حال به امید رسیدن به زیبایی‌های خزر از هراز گذشتیم.

جاده را که نگاه می‌کردیم با افسوس، از بی‌توجهی مردم می‌گفتیم. چرا مسافری که خود از زیبایی این جاده و طبیعت بی‌نظیرش لذت می‌برد به راحتی به خود اجازه می‌دهد زباله‌هایش را در کنار همین جاده و طبیعت زیبا بریزد و آن را نازیبا کند.

وقتی به این دسته افراد اعتراض می‌کنیم بلافاصله با این پاسخ روبه‌رو می‌شویم «سطل زباله بگذارند تا زباله‌ای روی زمین ریخته نشود». خب حرف ناحقی نیست. اما جالب این است که در کنار سطل زباله با تلی از زباله روبه‌رو می‌شویم.

رو به راه و چشم بر طبیعت پیش می‌رفتیم و اززیبایی‌ها می‌گفتیم تا حداقل کودکمان چشم به ز یبایی بدوزد و نبیند آنچه را که همیشه از آن به شدت منع شده است. ناگهان از خودروی ماکسیمایی که در جلوی ما در حرکت بود قوطی نوشابه‌ای به راحتی به بیرون پرت شد.

پسرکم فریاد زد که وای شما که می‌گویید این کار خیانت است پس اینها چرا؟ و ما که همیشه وسواس به‌خرج می‌دهیم تا انضباط اجتماعی را به کودک‌مان بیاموزیم نمی‌دانستیم چگونه مسئله را توضیح دهیم که نه سیخ بسوزد و نه کباب.گذشتیم و به سلامت رسیدیم؛جایی مابین محمود‌آباد و نور.

روز اول دریا بود و لذت از ماسه‌‌بازی برای بچه‌ها و سپرده شدن به بیکران دریا و روز دوم هم. اما روز سوم مسمومیت آب دریا. چرا؟ مگر دریا مسموم است؟ بله. به شدت! پس بیچاره ماهی‌ها و جانوران دیگری که مجبور به زندگی در این آب هستند. روز بعد به قصد ماهیگیری به جست‌وجوی جایی مناسب راهی شدیم.

رودخانه‌ها یکی پس از دیگری. گشتیم و گشتیم. پرسان پرسان. گویی این واژه‌ها بی‌معناست برای اهالی. رودخانه‌ای تمیز که در آن بتوان برای چند ساعت سرگرمی و تفریح به ورزش آرامش‌بخش ماهیگیری پرداخت. تنها 2هفته به پایان فصل ماهیگیری از رودخانه باقی مانده بود، اما دریغ، که از بابلسر تا نوشهر یک رودخانه نه، یک آب باریکه پاک هم برای ماهیگری دیده نشد.

به گفته اهالی در یکی پسآب غسالخانه، در یکی پسآب کشتارگاه،  در دیگری پسآب زباله‌های بیمارستانی و دریکی پسآب فاضلاب‌های شهر سرازیر شده بود و مدت‌ها بود که ماهی‌ها فرار را بر قرار ترجیح داده و این رودخانه‌ها را با غم آلودگی تنها گذاشته‌اند. در بازگشت خواستیم از طبیعت کلاردشت بی‌بهره نمانیم.

خواستیم جاده زیبای عباس‌آباد را هم در این گردش شمالی ببینیم. جاده‌ای که وقتی واردش می‌شوی فراموش می‌کنی بر روی زمینی. گویی نمونه‌ای است از بهشت خداوند بر روی زمین. ذره‌ای خاک دیده نمی‌شود.

در هر فصل تنها برگ است که بر زمین ریخته و تنها صدای طبیعت است که شنیده می‌شود.رفتیم به خیال آنکه زیبایی این جاده روحمان را صیقل دهد و خستگی سفر را از تنمان بیرون کند، اما چنین نشد.

فراموش کرده بودیم که این دره‌های زیبا خود مأوای زباله‌های شهر عباس‌آباد‌اند. وقتی که به محل تخلیه زباله در میان آن همه زیبایی رسیدیم، همه ذهن‌مان پر از درد شد و عذاب. سال‌هاست که هیچ فکری برای این زباله‌ها نمی‌شود. پسآب ناشی از این زباله‌ها نیز به‌سادگی وارد رودخانه پایین دره شده و ساده‌تر از آن به زمین‌های کشاورزی و  در نهایت  دریای بی‌گناه خزر سرازیر می‌شود.

کوه زباله، به راستی اغراق نیست، در میان  این همه زیبایی؛ در حقیقت چه آزرده خاطرت می‌کند و از همه ناگوارتر جسد گراز و شغال‌هایی است که در کنار این آلودگی می‌بینی و هیچ کاری از دستت برنمی‌آید.

نه تنها مسافران که دستگاه‌های دولتی هم در ایجاد این آلودگی سهیم‌ بودند. چگونه در میان این همه زباله باید به پسرک‌مان بیاموزیم که طبیعت را تمیز نگه دارد و آلودگی را از زندگی‌اش دور کند؟ چگونه باید بیاموزیم که جنگل سرمایه‌ای است که باید برای نسل‌های بعداز آن نگه‌داری کنیم؟ آیا نسل بعد جنگلی خواهد داشت؟

 آیا لذت آرامش‌بخش ماهیگیری را خواهد برد؟ آیا خواهد توانست در کنار رودخانه‌ای تمیز تنها به ترنم آب گوش سپرده و تمام خستگی ماه‌ها فعالیت خود را در چند ثانیه به دور بریزد؟

کد خبر 31874

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز