جمعه ۱ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰:۴۴
۰ نفر

همشهری آنلاین: یاران، نماز عشاء را به امامت مولا اقامه می‌کنند. نقطه پایان، نزدیک است؛ پایانی که آغاز فصل «انسان» و «ایثار» و «آزادگی» است.

نماز که تمام می‌شود، حلقه یاران به سوی حسین، تنگ می‌شود و امام، لب باز می‌کند: «من اصحابی با وفاتر و بهتر از شما نمی‌شناسم. خدا خیرتان بدهد. بدانید که من هدف دیگری برای این جماعت داشتم و آنان را به راه پیروی از خدا می‌پنداشتم اما حالا می‌بینم که این‌گونه نیست.»

تاریکی شب، غالب است. به چهره تک‌تکشان نگاه می‌کند؛ از حبیب ابن مظاهر گرفته تا مسلم ابن عوسجه و دیگران: «امشب، بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خودتان گذاشتم تا به هر سو که می‌خواهید بروید. اکنون، پرده شب شما را در بر گرفته است.» به نقطه‌ای از سپاه روبه‌رو اشاره می‌کند: «اینها فقط با من کار دارند».

سخن امام که به اینجا می‌رسد، کم‌کم‌ صدای هق‌هق گریه‌ها بلند می‌شود.

- به خدا اگر صد بار به دنیا بیایم و بمیرم و خاکسترم را به باد دهند و باز زنده شوم، باز هم در رکابت خواهم بود.

این را مسلم ابن عوسجه می‌گوید.

مولا نگاهی به فرزندان مسلم ابن عقیل می‌اندازد: شهادت پدر برای شما کافی است. بیشتر از این نباید مصیبت ببینید. شما می‌توانید هر کجا می‌خواهید بروید.

- برویم؟ کجا؟ آن وقت چه جوابی داریم بدهیم؟ بگوییم مولا و آقایمان را در میان دشمن تنها گذاشتیم؟

برخی هم با استفاده از تاریکی شب می‌روند تا به زندگی دنیا قناعت کنند. امام به خیمه بازمی‌گردد و زیر لب زمزمه می‌کند: اُف بر تو دنیا ...

زینب که می‌شنود، بی‌تابی می‌کند اما حسین از او می‌خواهد که «صبر» کند و این‌گونه زینب، «صبور» می‌شود تا همیشه.

شب دهم است و تکلیف امشب، مشق عشق است با جوهر خون. نمازها طولانی‌تر است و صدای قرآن از خیمه حسین تا عرش اعلا می‌رود. چهره‌ها لحظه به لحظه برافروخته‌تر و مشتاق‌تر می‌شود برای رسیدن به فردا.

در این میان، صدای مویه‌های آرام بانویی صبور می‌آید: مکن ای صبح طلوع ...

  • ايسنا+
کد خبر 311334

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha