یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۰۶:۳۳
۰ نفر

همشهری دو - سیدمهدی سیدی: جلو‌یم نشست. یک پیراهن ورزشی پوشیده بود با شماره ۱۰. زل زد توی چشم‌هایم. بدون هیچ مقدمه‌ای گفت: «بابا! یک سؤال دارم، فقط راستش را بگو. تا حالا سیگار کشیده‌ای؟»

جا خوردم. سابقه نداشت اينجوري سؤال بپرسد. اصلا فكر نمي‌كردم پسرم اينقدر بي‌پرده و رك از من كه پدرش باشم چنين سؤالي بپرسد. مردد شدم چه جوابي را چه جوري به او بدهم؟ قشنگ معلوم بود پيشاني‌ام خيس عرق شده. حدس مي‌زدم گوش سمت راستم هم سرخ شده. هروقت غافلگير مي‌شدم گوش سمت راستم سرخ مي‌شد. لحظه سختي بود. در كسري از ثانيه، ذهنم پر شد از تجزيه و تحليل‌هاي تربيتي. كنجكاوي‌هاي كودكي است ديگر. كاري نمي‌شود كرد.

اما اين كنجكاوي جنسش با بقيه سؤالات كودكانه متفاوت بود. شايد فكر مي‌كردم سؤال خطرناكي است. عاقبت نتيجه گرفتم نبايد جوابش را بپيچانم. بايد واقعيت را بگويم. اينجا گذرگاهي نيست كه بشود صداقت را به پاي مصلحت قرباني كرد. هنوز داشت نگاهم مي‌كرد و سعي مي‌كرد لابه‌لاي خطوط پيشاني‌ام نقشه ذهنم را بخواند. دستي روي سرش كشيدم، كمي با گوش‌هايش بازي كردم و آرام گفتم: آره كشيدم. تعجب كرد. «كي؟ كجا؟» گفتم: 15سالم كه شد كشيدم. فقط يك‌بار. پرسيد «خوب بعدش چي؟» گفتم هيچي ديگه. سرفه كردم و از چشم‌هايم آب آمد. خوشم نيامد. با سيگار حال نكردم. «يعني ديگر نكشيدي؟» نه ديگر! لب نزدم. سيگار اذيتم مي‌كرد.

با شيطنت سرش را پايين انداخت و شروع كرد با انگشت‌هايش بازي‌كردن. دوباره خيره شد توي چشم‌هايم و پرسيد: «بابا! مي‌شه من هم سيگار بكشم؟» اين دفعه واقعا شوكه شدم. نمي‌دانستم چه جوابي بدهم. مغزم انگار كه قفل شده باشد، نگاهش كردم و سعي كردم نقشه ذهنش را بخوانم. به‌خودم گفتم همين جاده‌اي كه آمده‌ام را بايد ادامه بدهم. جاي دورزدن نيست، اين جاده يكطرفه است. گفتم: آره پسرم! چرا كه نه! تو هم مي‌تواني تجربه كني. فقط البته هر وقت 15سالت شد. گوش‌اش را نرم فشار دادم و بعد ادامه دادم راستي پسرم! فقط هر وقت خواستي تجربه كني به من هم يك زنگ بزن باهم تجربه كنيم. سيگار كشيدن را مي‌گويم. آرام شد و رفت.

کد خبر 310076

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha